مرتضی اخوان - ستارههای نیمکت ابومسلم و پیام کُری را از همان برخورد اول آغاز میکنند. یکی برای چفت و بست شدن مشکیهای شهر جنبوجوش میکرد و دیگری تدارکات خوشبختی پیام را فراهم میآورد، مردانی که هیچوقت در دیدرس چشمهای خیره به مستطیل سبز فوتبال نبودند، اما بر کسی پوشیده نیست که برای تیم شدن یک تیم چهها که نکشیدند. تدارکات ابومسلم و پیام که سالها در کنار ۲ تیم محبوب فوتبال مشهد جان کندند و مو سفید کردند، حالا در دوران بازنشستگی، گاه آلبوم خاطراتشان با محبوبهای دوستداشتنی را ورق میزنند و آه حسرتی به نشانه افسوس نابودی ۲ تیم بزرگ و هویت فوتبال مشهد سر میدهند. حسین حقدوست تدارکات ابومسلم و علی بخشی تدارکات پیام هستند که حالا قریبِ ده سال است که با نابودی ابومسلم و پیام برای همیشه عطای فوتبال را به لقایش بخشیدند. آنها دیروز میهمانان شهرآرا ورزشی بودند تا از روزهای خوب ابومسلم و پیام صحبت کنند، از روزهایی که قلب شان برای فوتبال میتپید و حالا در گوشهای کنج عزلت گزیدهاند.
ماجرای ورود به ابومسلم و پیام
حسین حقدوست متولد ۱۳۳۴ در مشهد هستم. ۵ تا بچه دارم: ۴ تا دختر و یک پسر. هفت هشت تا نوه هم دارم. شغلم بنایی بود و مدتی در تهران زندگی میکردم. آشنایی من با ابومسلم هم از همان تهران ب شروع شد. هر وقت ابومسلم برای مسابقات به تورنمنت شمال میآمد، با دوستم ابوالفضل پذیره که تدارکات گچ بود، به تماشای بازیهای آنها میرفتیم. به خاطر عشق ابومسلم زندگیام را از تهران به مشهد آوردم و مدتی بعد تدارکات ابومسلم شدم و از آن موقع ۲۲ سال شبانهروز زندگیام ابومسلم شد.
علی بخشی بیرجندی هستم و سال ۱۳۴۸ به دنیا آمدم، اما به خاطر اینکه چند بار در مدرسه مردود شدم، پدرم برایم از بیرجند شناسنامه به سال ۱۳۵۲ گرفت. یک دختر دارم. سال ۱۳۶۸ چهارراه مقدم طبرسی، کنار حمام گلزار، در یک ساندویچفروشی کار میکردم. پیامیها بعد از تمرین در زمین وحید به حمام میآمدند و از آنجا با بروبچههای پیام آشنا شدم. آن موقع، عباس تشکری، برادر محمد تشکری، سرپرست پیام بود که با او رفیق شدم. سال ۷۱ بعد از دوران آموزشی خدمت سربازی که در نیشابور گذراندم، عباس گفت: نمیآیی تدارکات پیام شوی؟ من هم از خدا خواسته قبول کردم. بعد رفتم خودم را سر تمرین پیام به مرحوم جلال خوشزاد، مدیر تیم، معرفی کردم. قاسم زردکانلو سرمربی آن تیم بود و از آنجا تدارکات پیام شدم.
رابطه بازیکنان با تدارکات تیم
حسین حقدوست خیلی درباره بازیکنان حواسم جمع بود. طوری رفتار میکردم که همه بازیکنان دوستم داشتند. به هیچکدام هم باج نمیدادم. یک بار یکی از کاپیتانهای ابومسلم آمد گفت: حسینآقا، میخواهم برایت خانه بخرم. من هم خوشحال شدم. گفتم: دستت درد نکند. فردای آن روز دیدم آمده سرشیر ماستها را دارد توی یک کاسه جدا میکند! گفتم: چهکار میکنی؟ گفت: من کاپیتان تیمم. دارم سرشیرها را برای خودم جدا میکنم. کاسه را برداشتم و همه سرشیرها را ریختم سر جایش و ظرف ماست را هم زدم. گفتم برای من همه یکی هستند. همیشه به بازیکنان میگفتم باید برای لباس ابومسلم و این مردم که عاشق شما هستند با جان و دل بازی کنید. شب مسابقه برای بازیکنان حکم صادق آهنگران را داشتم. همه را شارژ میکردم. بازیکنی نبود که با من بد باشد، و همه در برخورد با من خوشاخلاق بودند.
علی بخشی من رابطه خوبی با همه بازیکنها داشتم اماخوشاخلاقترین بازیکن رضا صاحبی بود. خیلی پسر بامعرفتی بود. بداخلاق به آن صورت نداشتیم. بازیکنان همه با من خوب بودند. فقط گاهی ممکن بود تهرانیهای تیم یک کم فیس و افاده بیایند وگرنه هیچکس با من بد نبود.
مربی خوب، مربی بد
حسین حقدوست مهدیپور را بازیکنان زیاد دوست نداشتند. سر تمرین مثل مایلیکهن بود. نه تمرین فشردهای میگذاشت، نه چیزی. مربی زیاد خوبی نبود، اما از همه بهتر فیروز کریمی بود. فنی فیروز کریمی از همه مربیان ابومسلمی که با آنها کار کردم بهتر بود واقعا کار آقا فیروز درست بود.
علی بخشی بازیکنان فراز کمالوند را زیاد دوست نداشتند. خیلی بداخلاق بود. خوب شد که زود رفت. وقتی میخواستند یک مربی را چپه کنند، بازیکنان یواشکی دور هم جمع میشدند و بازی نمیکردند. اما از نظر فنی، مجید جلالی و نادر دستنشان از همه بهتر بودند. سال نادر آقا خیلی خوب بودیم حیف صعود نکردیم
خاطره مشکی، خاطره سبز
حسین حقدوست یک سال محمود مصلی از ابومسلم به پیام رفت. خیلی ناراحت شدم. رفتم خانه استاد فکری، سرمربی وقت پیام، و شروع به گریه کردم. گفتم: آقا، جان هر کسی دوست داری، محمود را برگردان. بگو او را نمیخواهی. گفتم: اگر محمود مصلی برای پیام بازی کند من سکته میکنم. او هم گفت: فقط به خاطر تو او را برمیگردانم. بعد، ۳ بازی در پیام او را بازی نداد تا محمود مجبور شد به ابومسلم برگردد.
علی بخشی در دوران تدارکات پیام، خاطره علی دوستی را هیچوقت فراموش نمیکنم. زمانی که سرمربی تیم بود، با من کاری کرد که همیشه شرمندهاش هستم. یک بار که در هتل کفشهایم را در آورده بودم و با دمپایی برای بازیکنان چای برده بودم، بعد که برگشتم، دیدم کفشهایم را شسته و یک گوشه گذاشته است! خیلی انسان فهمیده و با شخصیتی بود.
دلایل نابودی ابومسلم و پیام
حسین حقدوست مهمترین دلیل نابودی ابومسلم آن بود که یک عده آدم شهرتطلب آمدند و ابومسلم را دست گرفتند که فاتحه کار خوانده شد. آنها هیچ به فکر تیم نبودند. فقط دنبال شهرت خودشان بودند.
علی بخشی مسئولان استان برای پیام و ابومسلم پول خرج نمیکردند و همین عامل اصلی نابودی پیام بود. هیچکس به پیام کمک نکرد. همیشه دلم میسوزد که چرا خرجی که امروز برای شهرخودرو میکنند آن موقع برای پیام نمیشد. باور کنید اگر این پولها را آن زمان خرج پیام میکردند، هیچوقت به این روز نمیافتاد.
مسئله توپ جمعکنها
حسین حقدوست همیشه قبل بازی میرفتم پشت دروازه پیش توپ جمعکنها و میگفتم اگر ابومسلم جلو افتاد، توپها را ول کنید، ولی اگر عقب بودیم، سریع توپ بدهید. به خاطر همین مسئله، یک بار فدراسیون من را ۶ ماه محروم کرد.
علی بخشی با گچ بازی داشتیم. بازی را ۲ بر یک جلو بودیم. جلال خوشزاد گفت: برو به توپجمعکنهای پشت دروازه بگو توپ ندهند. من هم رفتم گفتم و داور دید. همانجا داور بازی را نگه داشت و من را از زمین اخراج کرد و گفت باید بروی روی سکوها، ولی خدا را شکر بازی را بردیم.
یک عمر ابومسلمی و پیامی بودن
حسین حقدوست وقتی تدارکات ابومسلم بودم شاید ۱۰ روز یک بار بچههایم را میدیدم. همه زندگیام را پای ابومسلم گذاشتم. آن موقع برایم اولویت اول ابومسلم بود و بعد زندگی! دوست دارم دوباره ابومسلم زنده شود تا من هم برایش فداکاری کنم.
علی بخشی از تدارکاتچی پیام بودن راضیام. سالهایی که تدارکات پیام بودم زنم همیشه در خانه تنها بود. پیام گل میزد استرس داشتیم؛ گل میخورد استرس داشتیم. زندگیام پیام بود. دیگر پیام نیست و دلم خیلی برای آن روزها تنگ میشود.