سرخط خبرها

زمستانی که قدمش آمد دارد

  • کد خبر: ۱۲۵۴۸
  • ۰۱ دی ۱۳۹۸ - ۰۵:۵۵
زمستانی که قدمش آمد دارد
معصومه فرمانی‌کیا دبیر شهرآرامحله
مادرم می‌گفت تو از وقتی به‌دنیا آمدی قدم داشتی، همه‌چیزمان به راه شده است، بقچه‌مان پر از نان شده است، تنمان درست و سالم و روزهایمان پر از برکت و... این حرف را از زبان خیلی‌های دیگر شنیده‌ام که برخی‌ها قدمشان آمد داشته است.
وقتی مدیرمان گفت سه‌هزارمین شماره روزنامه مصادف شده است با آمدن یلدا و زمستان، قند در دلم آب شد. اولین چیزی که به آن فکر کردم، این است که چقدر زمستان امسال قدمش آمد دارد.  این بار و قبل از هر شروعی دوست دارم تو را با اسم کوچکت صدا کنم خدا. ایمان دارم دنیا را همیشه با روز‌های خوب برایمان آفریده‌ای. هرچند می‌دانم روزگار گاه آن‌قدر وحشی و سرکش می‌شود که از تاب و نفس می‌اندازدمان، اما تو که باشی همه‌چیز آمد دارد؛ سلام.
 بگذار این سلام که دوست‌داشتنی‌ترین کلمه زندگی من است، قرارگاه من و تو بشود. بگذار عبارت‌های بعدی خودشان بیایند. بگذار این شروع سرفصل یک اتفاق تازه باشد در یک فصل سرد و زمستانی.
سال‌هاست که با آدم‌ها حرف می‌زنم و می‌نویسم، حرف می‌زنم و می‌خندم، حرف می‌زنم و دل‌تنگ می‌شوم، حرف می‌زنم و بغض امانم نمی‌دهد.
در همه این سال‌هایی که گذشته است، فهمیده‌ام هیچ آدمی اهل آشوب نیست. قسم می‌خورم در هیچ سینه و قلبی که تو آفریده‌ای، شأن کینه و دشمنی نیست. آدم‌ها خوبِ خوب هستند؛ مهربان و دوست‌داشتنی‌اند. قصه همیشه همین بوده است. محال است یک‌نفر را پیدا کنید، لبخند تحویلش بدهید و از همراهی و کنارش بودن آرامش نگیرید.
زندگی در دنیای تو را جز زیبایی ندیدم. حتی در همین محله بین بچه‌هایی که کفش‌های بزرگ‌تر از پایشان را پوشیده‌اند و از شرم و خجالت و نداری، آرام‌آرام راه رفته‌اند که مبادا کسی بفهمد.  
لابه‌لای روز‌های مادرانه زن‌هایی که برای شب یلدایشان هزارویک برنامه ریخته‌اند و از صبح رفته‌اند قصابی و خرده‌گوشتی خریده‌اند و دیگ کوچکی را بار گذاشته‌اند.
حتی گرسنه زباله‌گرد و پسربچه‌ای که لقمه نان دستش را بدو بدو می‌دهد به‌دست پدرش که در زیر درختی پناه گرفته است؛ نمی‌فهمم از شرم یا خجالت است یا دلیل دیگری دارد. فقط از مهربانی پسر کوچک در شگفتم که از پدر می‌خواهد تا ته لقمه را گاز بزند.
مردی که چشم می‌کشد تا مأمور شهرداری غافلگیرش نکند و از بین زباله‌ها پلاستیک و بطری شیشه‌ای را جدا می‌کند و می‌اندازد در گونی و دور می‌شود.
اوایل که کم‌تجربه‌تر بودم و خام، فکر می‌کردم فقط آن‌ها خوشبخت‌اند. آن‌هایی که در طبقه‌های بلند یک‌برج زندگی و کار می‌کنند، کوه‌نوردها، چترباز‌ها و حتی سرباز‌های دکل‌های بلند با همه دل‌تنگی‌هایی که دارند، آدم‌های خوشبختی هستند. آن‌ها می‌توانند از بالا و از یک بلندی به پایین نگاه کنند و ببینند این پایین چقدر کوچک است.
حالا که فکر می‌کنم، می‌بینم در همه این شماره‌هایی که گذشته است، غیر از آدم‌های بالا،  غیر از کوه‌نورد‌ها و چتربازها، آدم‌های خوشبخت دیگری از همین حوالی بوده‌اند که آمده‌اند چند ساعت تمام روبه‌روی من نشسته‌اند و از خودشان گفته‌اند و حالم را خوب کرده‌اند.
هرروز که می‌گذرد، بیشتر حس می‌کنم که چقدر به‌حال آدم‌های آن بالا نزدیکم. می‌توانم مثل همه آن‌ها تو را با ذره‌ذره وجودم داشته باشم. همه فصل‌هایمان را با مهربانی تو شروع می‌کنیم و با دعای خیر توست که ادامه‌ می‌دهیم.
مطمئنم دنیا را برای ما بهترین آفریده‌ای. من زمستان تو را می‌بوسم و تک‌تک کلمه‌هایی که می‌گذاری با آن‌ها حرف‌های دل آدم‌های این حوالی را روایت کنم. من روی ماه تو را می‌بوسم خدا.
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->