این روایتها را بشنوید
آرمان اورنگ | شهرآرانیوز؛ صبح روز یازدهم مهر ۱۳۴۳ بود که کیهانورزشی با این تیتر روی باجههای مطبوعاتی تهران قرار گرفت: «ببینید بر سر ارمگان چه آمد...»؛ تیتری که اشاره داشت به حکایتهای پیشآمده در اردوی انتخابی المپیک ۱۹۶۴ توکیو و قربانی اینبار زدوبندهای تیمملی بوکس.
روایت کیهانورزشی درباره این اتفاقات بود و البته درباره غلامرضا ارمگان، بازیکن تروفرز و ناکام اردو که در انتهای گفتوگویش رو به خبرنگار میگفت: «من انتخاب شده، چمدان بسته و وداع گفته [بودم]با همه دوستان، فامیل و استادان. میبینید چگونه از بین رفتم؟»
این لابد باید پررنگترین و البته تلخترین خاطره ورزشی بوکسور ۸۲ ساله مشهدی باشد؛ کسی که در همه دوران ورزشیاش لای گیروگور زدوبندها و حقکشیها منگنه بوده، ولی حالا در یکی از بلوکهای خوشقدوبالای آپارتمانهای مرتفع، منهای همه آن خاطرات تلخ، روایت ناکاوت و ناکداون حریفهایش را لابهلای انبوه بریده روزنامههای ورزشی آن سالها نگه داشته و چسبانده است وسط یک دفتر پرقطر و خاطره.
مراسم استقبال در بازگشت از مسابقات تهران (مرحوم شجاعی رئیس
آتش نشانی و رئیس هیئت بوکس خراسان با یونیفرم در تصویر حضور دارد)
قصه از آبان ۱۳۴۰ آغاز میشود؛ نبرد بین بوکسور مشهدی و غنیزاده، بوکسوری از تهران. برنده به جمع رقابتکنندگان با تیم باویر آلمان راه خواهد یافت. کیهانورزشی روایت بازی را اینطور مینویسد: «بازی با ضربات ارمگان شروع شد. چپهای ارمگان مرتب به هدف میخورد. او پیدرپی ضربه میزد و لحظهای حریف را راحت نمیگذاشت. غنیزاده منتظر زمانی بود که حمله را آغاز کند، اما در راند اول نتوانست به مقصود خود برسد...» کار به راند دوم میرسد: «طرفین خیلی احتیاط میکردند، اما چند لحظه بعد چپ ارمگان باز هم به کار افتاد... همه با هم همفکر بودند و بازی ارمگان را بهتر میدانستند...»
و البته راند سوم که باز هم سرنوشتش با ضربههای چپ ارمگان رقم میخورد: «بهجرئت میتوان گفت که تمام ضربههای او به هدف میخورد... این جوان خراسانی باعث شده بود که لحظهای فریاد تماشاگران قطع نشود...»
و، اما همه اینها سبب نمیشود که داوران دست آدمی را که سه راند یکریز توی فک و چانه و سردل حریفش مشت خاکی کرده است، بالا ببرند: «دست غنیزاده بالا رفت و البته فریاد مردم که میگفتند حقکشی، حقکشی، لحظهای قطع نمیشد. آنها عقیده داشتند که غنیزاده سه راند پیدرپی ضربه خورده و معنی ندارد دست او بالا برود. نظم سالن به هم خورد. پلیس در جریان دخالت کرد و وضع طوری شده بود که تماشاگران وضعیت حمله به خود گرفته بودند. سالن غرق در نفرت شده بود و همه یکصدا فریاد میزدند ارمگان برنده است. او را غریب گیر آوردهاند...»
حقکشی آبان ۱۳۴۰ اینقدر اتفاق درشتی نیست که خم به قدوقامت بوکسور مشهدی بیاورد، بهخصوص که ارمگان پس از این حقکشی لابهلای تیم دوم ایران روبهروی تیم «باویر» به میدان میرود و «فرانز دانگل» را که شب اول مسابقات، غنیزاده را با حساب شمارش امتیاز برده بود، پس از ناکداون اول راند دوم از میدان به در میکند.
روزنامه کیهان سیام آبان ۱۳۴۰ در گزارشی از این بازی مینویسد: «رضا ارمگان وقتی که به روی رینگ آمد، همه فکر کردند که این مبارزه پایانش به نفع بازیکن آلمانی است. بازی شروع شد. ارمگان حمله را آغاز کرد و همه تماشاچیان را مجبور به تحسین و تشویق نمود.
تصویر لحظه ناک اوت شدن «فرانز دانگل» در اثر مشت سنگین ارمگان
زیرا ضربات محکم و پیدرپی او حریف آلمانی را گیج کرده بود و از اینطرف به آنطرف روی طناب رینگ میافتاد... راند دوم با حمله مداوم ارمگان آغاز شد و وی یکبار حریف آلمان را ناکداون کرد. پس از شمارش یک تا نُه داور، فرانگل از زمین بلند شد، گارد گرفت و بازی آغاز شد. حملههای مداوم و آپرکاتهای جانانه ارمگان اجازه هیچگونه فعالیتی را به فرانگل نمیداد و مرتب برمیگشت و پشت به حریف میایستاد. او خلاصه حاضر به ادامه بازی نشد و ارمگان برند اعلام شد.»
روایت دومین حقکشی در زندگی ورزشی بوکسور مشهدی برمیگردد به خرداد ۱۳۴۲ و مسابقات انتخابی برای اعزام به آلمان. به روایت کیهانورزشی، این مسابقه هم بین غلامرضا ارمگان و ویلیام آدمزاده یکراست میرود تا همان فریاد «حقکشی حقکشی» تماشاگران: «راند اول پایان یافت، درحالیکه ارمگان امتیاز بیشتری کسب کرده بود.
در راند دوم مسابقه، ضربات پیدرپی ارمگان فرود میآمد و ویلیام توانست چند ضربه بسیار خوب به ارمگان بزند... تا این موقع نتیجه مسابقه راند اول به نفع ارمگان و نیم بیشتر راند دوم هم به نفع او بود و اگر ویلیام در این راند کوشش بیشتری بکند، شاید بتواند برنده شود. ویلیام، قهرمانی که مدتها یکهتاز رینگ بوده است، درمقابل دابلهای چپ ارمگان بهخوبی نمیتوانست دفاع کند... بازی بینهایت جالب بود.
تمام تماشاگران از جا برخاسته بودند و یکنفس فریاد میکشیدند... ضربات ویلیام آدمزاده، ارمگان را به وسط طنابها انداخت و دو حریف از وسط طنابها به بیرون رینگ پرتاب شدند... زنگ پایان راند سوم مانند آبی که بر آتش ریخته باشند، هیجان تماشاکنندگان را فرونشاند، ولی با این وصف علاقه به نتیجه مسابقه کمتر از علاقه به تماشای بازی نبود... نتیجه این مسابقه به نفع ویلیام آدمزاده اعلام شد، ولی تماشاکنندگان بهشدت نسبت به داوری اعتراض کردند و در حدود ۱۰ دقیقه یکصدا فریاد میزدند «حقکشیه»!
غلامرضا ارمگان حالا لابد میتوانست روایت ناکداون خودش یا حریف هندی و ژاپنی و چینیاش در المپیک ۱۹۶۴ توکیو را تعریف کند، یا دستکم حسرت بخورد که چرا یک هوک یا آپرکاتش آنطوری که باید، توی فک، چانه یا شقیقه فلان مشتزن آلمانی جاگیر نشده است. اوج تراژدی، اما این است که او پیش از تابستان ۱۳۴۳ در اردوی انتخابی المپیک، ناکاوت زدوبند مربیها و داورها شده بود تا هیچوقت رنگ المپیک را هم نبیند و باز دستش بیاید که آن سالها، همه دوست داشتند تهرانیها را در مسابقات جهانی و المپیک ببیند.
ته نتیجه هم اینکه کیهانورزشی یکبار دیگر از پشت بوکسور مظلوم مشهدی دربیاید و چهارم مهر ۱۳۴۳ با تیتر «ببینید بر سر ارمگان چه آمد» بند کند به واکاوی کل ماجرا: «قبل از تشکیل اردوی بوکس المپیک توکیو، یک مسابقه انتخابی انجام شد و عدهای از بوکسبازان ورزیده برای شرکت در اردو انتخاب شدند.
در این مسابقه انتخابی، ارمگان در وزن پنجم اول و با پیروزی بر دُرطلوعی و روبرت آتون، برای شرکت در اردوی المپیک انتخاب شد. در اردو نیز چندبار مسابقاتی بین مدعیان هر وزن برگزار شد که مجددا ارمگان در همین وزن با پیروزی مجدد بر دُرطلوعی و ساکو ملکیان به کسب مقام نخست نائل آمد. مدتی بعد مسئولان مربوطه به ارمگان پیشنهاد کردند که یک وزن پایین بیاید و بدون رقیب در وزن چهارم تیم بوکس المپیک جای گیرد. او نیز این پیشنهاد را پذیرفت و درصدد کمکردن وزن بدن برآمد و در مدت کوتاهی (سه روز) در وزن چهارم ظاهر شد...»
آنطور که کیهان در ادامه نوشته است، در روزهای بعد اردو، درحالیکه ارمگان یکه و خاطرجمع در وزن چهارم جاخوش کرده بود، جابهجاییهای تازهای در وزنها صورت گرفت تا باز قربانی، بوکسور مشهدی باشد: «در میان تعجب همگان مشاهده شد که پاکاندام مجدد به وزن چهارم آمده و خود را آماده مسابقه با ارمگان میکند. ارمگان که در طول سه روز سه کیلو وزن کم کرده بود، طبق رأی داوران بازنده شناخته شد و شانس مسلم المپیک را از دست داد...»
آقای بوکسور در همه این سالها، یعنی از سال ۱۳۴۸ که دستکشهای بوکسش را آویزان کرده است، تا همین حالا که لابهلای بریده جراید ورزشی آن دههها در یکی از طبقات بالایی آپارتمانهای مرتفع زندگی میکند، حکایتش حکایت حقی است که از او دریغ شده است.
او، اما به غیر از اینها سرشار است از روایت مسابقههایی که تهش ناکاوت حریفان بوده است؛ روزهایی که امان نداده است به هیچکس تا هم نشان «برگ زیتون طلایی» را در میان ۳۲ بوکسور تروفرز مال خودش کند و هم نگذارد در فاصله سالهای ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۱ دست کسی به مدال قهرمانی ایران برسد. سندش هم کلکسیون تیترهای جورواجور روزنامهها و عکسهای سیاهوسفید آن سالهاست؛ عکسهایی از یک جوان خوشتیپ با دستهگلی بر گردن در میانه جمعی از استقبالکنندگان.
میگوید: ادعا کردم میتوانم از روی قد یکی از بچه ها بپرم. این تصویر درست ﺑهﻤوقع ثبت شد