به گزارش شهرآرانیوز؛ وقتی او آخرین بار در انظار عمومی در مراسم تشییع جنازه ژان پل بلموندو شرکت جست، پسرش آنتونی کنارش بود. دلون قبل از خداحافظی با دوستش گفته بود: «من کاملاً ویران شدهام.... مواظب باش، بد نبود اگر هر دو با هم میرفتیم…»
در مراسم بلموندو، در کلیسای سن ژرمن د پرس، او تابوت را در حالی که گریه میکرد در آغوش گرفت و جهان با او گریست. او گفت: «ژان (گابن)، لینو (ونتورا)، رومی (اشنایدر) ... همه مرده اند.»
دلون سال ۲۰۱۹ در جشنواره فیلم کن شرکت کردو جایزه نخل طلای افتخاری را گرفت. اما آن سال و با اعلام خبر اهدای نخل طلا به او صدای فعالان جنبش فمینیستی بلند شد آنها به اظهارات و رفتارهای آلن دلون خرده میگرفتند و او را دچار همجنسگرا هراسی و رفتار زنستیزانه میدانستند.
او پس از دریافت جایزه نخل طلا که دخترش انوشکا به او داد گفت: «هیچ کس موظف نیست با من هم نظر باشد، اما یک چیز در جهان وجود دارد که من به آن اطمینان دارم و به آن افتخار میکنم، فقط یک چیز، و آن حرفه من است.»
در واقع، افسانه آلن دلون از کن آغاز شد. او برای اولین بار در سال ۱۹۵۶ به دعوت یکی از زنان علاقمندش به آنجا رفت و علیرغم اینکه هنوز در هیچ فیلمی ایفای نقش نکرده بود، چهره، قد و قامت و گستاخی او به زودی باعث شناختش شد و وقتی جشنواره کن آن دوره را ترک میکرد. یک لیست از شماره تماس افراد مفید را در جیب داشت.
دلون در گفتگو با پاریس مچ در سال ۲۰۱۷ اعتراف میکند که تصادفی بازیگر شد. دلون پسر یک قصاب در منطقه «سو» بود که پس از طلاق والدینش زمانی که او چهار ساله بود در خانههای خویشاوندانش بزرگ شد. مادر آلن تباری الجزیرهای داشت.
دلون درباره رابطه مادر وپدرش گفته است: «می خواستند همدیگر را دوست داشته باشند، تا ما سه نفر کنار هم راه برویم، اما من یادم نمیآید که آنها را دست در دست هم دیده باشم، من هرگز حتی یک نشانه از محبت بین آنها ندیدم.»
آلن به پسری تنها، سرکش و بدبین تبدیل شد. او در موسساتی که توسط یسوعیها، بندیکیتن ها، فرانسیسکنها و همچنین مدارس دولتی و سکولار اداره میشدند، ثبت نام میشد. تقریباً همه آن موسسات یک رفتار را تکرار میکردند: برای اولین بار یک کودک هم سن او را باید اخراج میکردند. در ۱۱ سالگی، والدینش که از اخراجهای متعدد او از مدارس و موسسات خسته شده بودند، تصمیم گرفتند او را تحت مراقبت یک پرستار بگذارند که در کنار زندان فرنس زندگی میکرد. آلن با بچههای نگهبانان زندان دوست شد. با آنها دزد و پلیس بازی میکرد و همیشه در گروه دزدان بود.
در جوانی او یک ماهی فروش، پیشخدمت شد و در نیروی دریایی ارتش فرانسه که در سال ۱۹۵۲ به ارتش پیوست چترباز بود. او در جنگ هندوچین شرکت کرد.
بی انضباط، مغرور بود و باعث شد او را در ارتش از «ملوان بدون تخصص» به «شاگرد ملوان» تنزل مقام بدهند. دلون وقت خود را بین اقدامات جنگی خطرناک و قاچاق نوشیدنی، سیگار و حتی اسلحه تقسیم کرد. از تمام مدتی که او به خدمت سربازی رفت، دو بار زندانی شد. در سال ۱۹۵۵ او به طور قطعی به اتهام ترک نگهبانی، سرقت یک جیپ، رفتن به پیاده روی زندان رفت. او بعدها استدلال آورد: «یک شب پراز ضعف بود، چیزی که معمولاً برای انسانها اتفاق میافتد.»
از جنگ برگشت، اما از شهر میترسید. او نمیخواست خانواده اش را ببیند و خانواده اش هم نمیخواستند او را ببینند. او نه به عنوان یک قهرمان، بلکه به عنوان یک سرباز شرمنده بازگشت. او کارگری میکرد، جعبههای گل کلم و گوجهفرنگی را بار میزد در یک کافه پیشخدمت بود و در حالی که در میدان سن ژرمن میخوابید، در بازار نگهبانی میداد. او با دزدها، اوباش ها، معتادان به مواد مخدر و هر فرد حاشیهای که در پاریس بود، دمخور شد.
در سال ۱۹۵۷ دلون در فیلمی به نام «وقتی زن دخالت میکند» اثر ایو آلیگره، مقابل دوربین رفت. آلیگره کسی بود که به دلیل جذابیت ظاهری بسیار آلن را تشویق به بازیگری کرد. آلیگره به آلن پندی داد که به شعار و ورد زبان او تبدیل شد: «خودت باش، نقش بازی نکن.»
یک سال بعد، در سال ۱۹۵۸، شانس در خانه او را زد و در «کریستین» کنار رومی اشنایدر ایفای نقش کرد؛ و اگر همه چیز درست باشد، آنچه اتفاق میافتد درست است، دلون جوان زندگی خود را تغییر داد. پیشنهاد نقشهای اصلی به او شروع شد و با رومی "عشق" در خانه اش را زد.
فهرست فیلمسازان درجه یک که او بعداً با آنها کار کرد، دلون را نه تنها به نماد سینمای فرانسه در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ تبدیل کرد، بلکه به یکی از نمادهای بزرگ سینمای بینالمللی تبدیل کرد.
دلون به پاریس مچ گفته بود که آرزوی اصلی او برای بازی در آخرین فیلمش این است که آن را یک زن کارگردانی کند: لیزا آزوئلوس، دختر ماری لافوره، هنرپیشه بزرگ فرانسوی که به همراه دلون، شخصیت اصلی فیلم «ظهر بنفش» (۱۹۶۰) را ایفا کرد. یکی از بهترین فیلمهایی که این بازیگر در طول دوران حرفهای خود بازی کرده است.
دلون در آن مصاحبه گفت: «من همیشه میخواستم و رویای فیلمبرداری با لیزا را داشتم. کار در کنار دختر ماری، دختری با چشمان طلایی. این همان چیزی است که ماری را صدا میکردند.»
دلون در کن در آخرین حضور خودش یادآور شد: «این زنان بودند که مرا دوست داشتند که باعث شدند وارد این حرفه شوم و برای من جنگیدند.»
منبع: دنیای تصویر