امید حسینی نژاد | شهرآرانیوز؛ سالهای نخست قرن چهاردهم خورشیدی، نوجوانی شانزده ساله در مدرسه طالبیه تبریز تحصیل میکرد. محمدحسین به تازگی دروس صرف و نحو را به همراه استاد خود میخواند، اما هرکاری میکرد، نمیتوانست درس را بفهمد. تقلا میکرد
هرطور شده است دل به درس بدهد، اما هیچ راهی کارساز نبود. یک روز وقتی که کتاب «سیوطی» را میخواند، استاد از او امتحانی گرفت، اما رد شد. استاد به محمدحسین نوجوان گفت: «پسرجان! وقت من را گرفتی و چیزی از درس نفهمیدی.» سرش را پایین انداخت و به بیرون شهر رفت و مدتی با خود حدیث نفس میکرد. بعدها که محمدحسین نوجوان، استاد مبرزی در علوم دینی شده بود و همه او را به نام «علامه طباطبایی» میشناختند، برخی از او پرسیدند که چه شد دوباره عشق و علاقه به تحصیل علم در وجودتان شعله ور شد؟ او در جواب تنها یک جمله گفت؛ «یک باره عنایت خدایى دامن گیرم شد و عوضم کرد و در خود یک نوع شیفتگى و بى تابى نسبت به تحصیل کمال حس نمودم.»
این تحول سبب شد که برای ادامه تحصیل، راهی دیار نجف شود. محمدحسین نوجوان حالا جوانی برومند و صاحب زن و فرزند شده بود. از همان روزهای نخست حضور در نجف به پای درس علمای بزرگ شهر رفت. فلسفه را در محضر مرحوم بادکوبهای میخواند و علاقهای وافر به عرفان داشت. روزی در خانه اش به صدا درآمد. در را باز کرد. آشنایی در را کوبیده بود. سیدعلی آقای قاضی، از علمای شناخته شده نجف که آشنایی خانوادگی با او داشت، برای خیرمقدم آمده بود. آشنایی اش با سیدعلی آقا، زندگی اش را متحول کرد. روزها در درس او شرکت میکرد و از مواعظ عرفانی اش بهره میبرد. سیدعلی آقا برای او، چون خضر بود برای موسی (ع).
زندگی محمدحسین جوان به سختی میگذشت. به دلیل دشواریهای فراوانی که رضاخان ایجاد کرده بود، موانعی برای ارسال پول از تبریز به نجف به وجود آمده بود. او تصمیم گرفت به تبریز برگردد. همیشه از سالهای حضور اجباری در تبریز به تلخی یاد میکرد؛ چون ۱۰ سال از تحصیل علم، دور و به کشاورزی مشغول بود. پس از گذشت این سالهای طاقت فرسا، تصمیم گرفت به همراه خانواده برای ادامه تحصیل به قم سفر کند.
او در قم آشنایی نداشت. تصمیم گرفت تدرس «اسفار» ملاصدرا را شروع کند. ابتدا گمان میکرد تعدادی اندک از طلاب حوزه قم حضور پیدا کنند، اما رفته رفته بر تعداد طلاب افزوده شد. تدریس فلسفه در قم، یکی از خط قرمزهای آن زمان حوزه بود. برخی مخالفان به آیت ا... بروجردی اعتراض کردند. او نیز نامهای برای محمدحسین طباطبایی فرستاد و به او گفت که تدریس فلسفه فعلا صلاح نیست. وقتی نامه به دستش رسید، با وجود اینکه مخالف این تصمیم بود، گفت: «من آیت ا... را حاکم شرع میدانم. اگر حکم کنند بر ترک اسفار، مسئله صورت دیگری خواهد گرفت.»
فضای حوزه قم با حضور دیگر فقها، چون حاج آقا روح ا... خمینی که مشرب فلسفی و عرفانی داشتند، تغییر کرد و رفته رفته دروس فلسفه در قم راه افتاد. در همین روزها یکی از علاقهمندان به فلسفه اسلامی به تهران آمده بود. هنری کربن، فیلسوف فرانسوی، مایل بود با محمدحسین که آن زمان به علامه طباطبایی شهره یافته بود، دیدار کند. داریوش شایگان و سیدحسین نصر نیز همراه علامه بودند و سخنان او را برای کربن ترجمه میکردند. حاصل گفتگوهای طولانی این دو، کتابی به نام «شیعه» است که اطرافیان علامه منتشر کردند. وقتی از علامه درباره هنری کربن پرسیدند، در جواب گفت: «مرد سلیم النفس و منصفی است. غالبا دعاهای صحیفه مهدویه را میخواند و گریه میکند.»
فقه و اصول در حوزه قم رواج داشت، اما تفسیر قرآن کم رونق بود. علامه تصمیم گرفت تحولی در این زمینه ایجاد کند. قلم را برداشت و شروع به نوشتن تفسیر قرآن کرد؛ تفسیری که تا آن زمان در نوع خود کم نظیر بود، اما او توان چاپ این اثر را نداشت. روزی به انتشارات آخوندی رفت و دست نوشتههای خود را دراختیارشان قرار داد. صاحب انتشارات با دیدن این دست نوشته ها، مشتاقانه پذیرفت که کتاب را چاپ کند و مبلغی به عنوان پیش پرداخت به علامه داد.
در همان روزهای نخست چاپ تفسیر، موجی گسترده در فضای علمی حوزه شکل گرفت و نام «تفسیرالمیزان» بر سر زبانها افتاد. کم کم دیگر کشورهای مسلمان نیز این تفسیر را مطالعه کردند، تاجایی که یکی از مفسران معاصر در ستایش المیزان گفت: «انگار او از عالم غیب، سخن میگوید.»