دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگی: تقویت فرهنگ عمومی راهی برای افزایش هم‌بستگی اجتماعی است فرهنگ عمومی، زیربنای سلامت جامعه است درگذشت «کوئینسی جونز» تهیه‌کننده آثار مایکل جکسون در ۹۱ سالگی تسهیلات تبصره ۱۸ وزارت فرهنگ به چه کسانی تعلق می‌گیرد؟ اکران سیار «آسمان غرب» میلیاردی شد «سعیداسلام‌زاده» مدیر روابط عمومی معاونت هنری شد دلیل تعطیلی برنامه «شیوه» شبکه چهار چه بود؟ نگاهی به مجموعه‌داستان «نیمۀ تاریک ماه» هوشنگ گلشیری نگاهی به ذات سیال «فرهنگ عمومی» و آیین‌نامه‌های بدون ضمانت اجرایی صفحه نخست روزنامه‌های کشور - دوشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۳ «دزدان دریایی کارائیب» جدید بدون حضور جانی دپ پیام رئیس انجمن بین‌المللی تئاتر کودک و نوجوان منتشر شد انتشار نسخه مجازی آلبوم عاشقانه «نوازشگر» چرا «سفره ایرانی» کیانوش عیاری پس از ۲۰ سال هنوز اکران نشده است؟ حکایت آبی که صدراعظم نخورد درباره عکاسی تئاتر که پس از ۷ سال به جشنواره رضوان اضافه شد معرفی چند کتاب برای علاقه ­مندان به یادگیری وزن شعر | آراستن طبع موزون
سرخط خبرها

چند روایت از تجربه‌ کتاب‌فروش‌ها در مواجهه با کتاب‌خوان‌های عجیب‎‌وغریب

  • کد خبر: ۱۳۵۱۵۶
  • ۲۵ آبان ۱۴۰۱ - ۲۲:۳۰
چند روایت از تجربه‌ کتاب‌فروش‌ها در مواجهه با کتاب‌خوان‌های عجیب‎‌وغریب
کتاب‌فروش‌بودن فکریست که دست‌کم یک بار از ذهن هر عاشق کتاب و مطالعه‌ای گذشته است. اما راستش هرکسی تحملش را ندارد و اصلا شاید برای همین است که کتابفروش‌ها مدام دنبال نیروی تازه می‌گردند.

 قاسم فتحی | شهرآرانیوز، کتاب‌فروش‌بودن فکریست که دست‌کم یک بار از ذهن هر عاشق کتاب و مطالعهای گذشته است. اما راستش هرکسی تحملش را ندارد و اصلا شاید برای همین است که کتابفروش‌ها مدام دنبال نیروی تازه می‌گردند. نیرویی که هم کتابخوان باشد، هم آستانه‌تحملش بالا باشد، هم بتواند خوب کتاب معرفی کند و هم با هزارجور سؤال و جواب مشتری‌ها همراهی کند و در عین حال لذت هم ببرد و مهم‌تر و عجیب‌تر از همه اینکه حقوق زیادی هم نخواهد! بیشتر کتابفروش‌های امروزی، این شغل را یا از خانواده خود به ارث برده‌اند یا واقعا از ته دل عاشق این شغل بودند که سال‌ها توانسته‌اند دوام بیاورند. چون کمتر پیش می‌آید کسی از میان برنامه‌های اقتصادی مختلف سراغ این شغل رویایی برود. در هفته کتاب و کتاب‌خوانی سراغ سه نفر از کتاب‌فروش‌های باسابقه شهر رفتیم و از آن‌ها درباره مشتری‌هایشان حرف بزنند. درباره اینکه چطور به آن‌ها کتاب معرفی می‌کنند، چگونه به کتاب‌خوان‌های مبتدی ارتباط می‌گیرند و اینکه چطور با توضیحات عجیب‌وغریب برخی از مشتری‌ها کنار می‌آیند. علاوه‌بر این، وسط این گپ و گفت ما از زیست برخی از کتابخوان‌های خاص و همیشگی هم حرف می‌زنند. از کسانی که مدام به طرز حیرت‌انگیزی کتاب می‌خرند و زندگی‌شان با کتاب‌ها گره خورده است.

دلم می‌خواهد بدانم کتاب کجای زندگی‌شان قرار دارد!

ملیحه رجبیّون سال‌ها در کتابفروشی کار کرده است و از آن دست کتاب‌فروشانی است که هم می‌تواند خیلی خوب درباره کتاب‌ها حرف بزند و هم خیلی خوب درباره‌شان بنویسد. او در این گپ‌وگفت کوتاه از چند کتاب‌خوان با ویژگی‌های عجیب یاد می‌کند؛ آن‌هایی که در ظاهر شاید کیلومتر از این فضا دور باشند اما مرتب و بدون اینکه به راهنمایی احتیاج داشته باشند کتاب‌هایشان را با شرایط خاصی می‌خرند تا نوبت بعدی. مهم‌ترین پرسش رجبّیون درباره این مشتری‌های همیشگی این بود که دوست دارد بداند کتاب کجای زندگی‌شان است: «چندروز پیش خانمی آمد و گفت ببین من خیلی این روزها خشمم زیاد شده و حالم خوب نیست. احساس می‌کنم فضای عاطفی زنانه‌ام خیلی کم شده. دقیقا همین عبارت را به‌کار برد. گفت کتابی می‌خواهم که بتوانم این فضای عاطفی زنانه‌ام را برگرداند. من دوتا داستان معرفی کردم. البته به او گفتم بهتر است جایی پیدا کنی و خشمت را خالی کنی. خلاصه به او گفتم شاید اگر همراه کاراکترهای این داستان‌ها شوی و با آن‌ها هم‌ذات‌پنداری کنی بتوانی، تا حدودی، خشمت را هم خالی کنی. منتظرم دوباره ببینمش و بپرسم چه اتفاقی افتاد؟ خشمش را توانست تخلیه کند؟

 اما یک چیزی که همیشه توی کتابفروشی به آن فکر می‌کنم مشتری‌هایی هستند که دلم می‌خواهد بدانم کتاب دقیقا کجای زندگی‌شان است. می‌دانید! خب ما همین ظاهر و رفتار طرف را می‌بینیم. مثلا آقایی مسنی است که سالی شاید چندتا کتاب هم بیشتر از ما نخرد اما تقریبا همیشه توی کتاب‌فروشی می‌بینمش حضور دارد. می‌رود یک گوشه‌ای می‌نشیند و کتاب‌های عجیبی را هم تورق می‌کند. بیشتر هم نزدیک قفسه کتاب‌های فلسفی می‌نشیند. زندگی‌ عجیبی داشته گویا. مثلا سال‌ها در فرانسه زندگی کرده و تنهاست. همیشه هم خاطره‌ها و حرف‌های تکراری می‌زند، انگار هربار یادش می‌رود چه گفته. ولی بیشتر کتاب‌های تازه را تورق می‌کند و کتاب‌های اجتماعی خاصی می‌خواند. آدم‌های حوزه‌های مختلف را هم به‌خوبی می‌شناسد. از آن طرف، وقتی با او حرف می‌زنی لحنش هیچ ربطی به کتاب‌هایی که می‌خواند ندارد. این آقا را وقتی از دور بیینی با خودت می‌گویی چه ربطی می‌تواند به کتاب داشته باشد؟ ولی اصلا یکی از جذابیت‌های این آقا همین است. یک مشتری هم داریم که همیشه عینک دودی می‌زند. حالا من نمی‌دانم واقعا چشم‌هایش مشکلی دارد یا نه ولی هرچندمدت یک بار به ما سر می‌زند. این مشتری همیشه می‌گردد و دنبال کتاب‌های ارزان‌قیمت است. برایش هیچ فرقی نمی‌کند؛ ارزان‌ترین کتاب‌ها در حوزه‌های مختلف. اغلب برگه کوچکی دستش است و دنبال یک سری کتاب‌های خاص می‌گردد. روی برگه‌اش هم با خط خیلی خیلی ریزی یک چیزهایی نوشته که فقط خودش می‌فهمد. همیشه دلم می‌خواسته بدانم این آقا چه‌کاره است؟ یا مثلا آقایی است که هیچ‌وقت حرفی نمی‌زند. در تمام این سال‌ها هم ندیدم کارت بکشد. همیشه پول نقد دارد. او هم دنبال کتاب ارزان می‌گردد. ولی بیشتر دور و بر قفسه ادبیات کهن می‌گردد. وقتی نگاهش می‌کنی نمی‌فهمی چرا این کتاب را می‌خواهد، واقعا می‌خواند یا نه. به وجناتش که نگاه می‌کنی می‌بینی با دمپایی می‌آید، کاملا شلخته و به‌هم‌ریخته و با لباس‌های مندرس. گاهی فکر می‌کنم این پولی که درنهایت بابت کتاب می‌دهد را می‌تواند با آن کارهای دیگری هم بکند ولی کتاب می‌خرد. یک سری مشتری‌های این شکلی که من همیشه با آن‌ها روبه‌روی می‌شوم چه مراوده‌ای با کتاب دارند و کجای ذهنشان قرار دارند. در مقابل این طیف که تعدادشان هم زیاد نیست. دو نفر هم هستند که یکی‌اش استاد دانشگاه است و دیگری را هم من تا حالا بدون ماسک ندیدم. این دومی با کوله بزرگی می‌آید و حجم زیادی از کتاب‌ها را می‌برد و بدون اینکه سؤالی بپرسد یا حرفی بزند چپولی را می‌دهد و می‌رود. کتاب‌ها هم موضوعات متوع و متنوعی دارد. حدفاصل بین دیدن کتاب تا انتخاب کردن کتاب چیزی حدود ۱۰ ثانیه بیشتر طول نمی‌کشد. عنوانش را نگاه می‌کند و کاملا ساده تورق می‌کند، پشت جلد را نگاه می‌کند و تمام. این‌قدر حجم خرید کتاب‌هایش زیادی که گاهی فراموش می‌کند قبلا چه کتاب‌هایی را خریده و کدام یکی را نخریده. فکر می‌کنم یک زمانی یکی از کتابفروش های ما لیستی درست کرده بود از این کتاب‌هایی که او خریده بود و با ایشان کمک می‌کرد که این کتاب را قبلا خریدی! می‌خواهم بگویم تقابل این دو تا طیف برایم جالب است. طیف‌هایی که می‌دانند چه می‌خواهند و سؤالی نمی‌کنند. یعنی مثل باقی مشتری‌ها که می‌پرسند در این حوزه کتابی می‌خواهم یا با این مضمون یا در این ژانر کتاب می‌خواهم روبه‌رو نیستیم. این‌ها کتابخوان‌هایی هستند که بدون واسطه می‌روند سراغ کتاب‌‎ها.»

نباید کتابخوان‌های آماتور را مسخره کنیم

مجتبی شاه‌گلی هم خودش کتاب‌فروش است هم در دوره‌ای کتابفروشی آنلاینی داشته که به دورترین مناطق مشهده هم کتاب می‌رسانده است. وسط صحبت‌هایمان درباره این حرف زدیم که بعضی از کتاب‌فروش‌های مشتری‌هایشان را به دلایلی مختلفی دست می‌اندازند. مثلا اسم کتاب‌ها را اشتباه می‌گویند یا مثلا دنبال دیوان اشعار یک نویسنده ادبی هستند یا فلان نویسنده را با یکی دیگر اشتباه می‌گیرند. او می‌گوید این دقیقا وظیفه کتاب‌فروش‌هاست که مشتری‌ها و کتاب‌خوان‌های تازه‌کار درست و با حوصله راهنمایی کنند. شاه‌گلی یکی از خاطرات خوب و دلنشین برخورد با یکی از کتاب‌خوان‌ها را هم برایمان تعریف می‌کند: «یک بار دختری آمد که گفت کتاب می‌خواهم. گفتم چه می‌خواهی؟ گفت راستش مادرم مدام به من گیر می‌دهد و می‌گوید چرا کتاب‌هایی که می‌خوانی این‌قدر ترسناک‌اند. ولی من کتاب ترسناک هم دوست دارم. گفتم خب پس بیا این کتاب را ببر و مطمئن باش که مادرت دیگری چیزی به تو نمی‌گوید. اسم کتاب بود «گودال‌‌ها».خلاصه این دختر رفت و یک ماه دیگر برگشت. من هم دیگر یادم رفته بود. آمد جلو گفت من را یادت می‌آید؟ گفتم نه راستش. گفت من همانی بودم که کتاب «گودال‌ها» را به من پیشنهاد کرده بودی. یادم آمد. گفتم خب بعدش چی شد؟ گفت یک روز دیدم کتابم نیست. با خودم فکر کردم نکند کتاب را داده‌ام به یکی دوستانم یا کسی برداشته و برده. رفتم بیرون اتاقم که از مادرم بپرسم کتابم را ندیده که دیدم یواشکی از ترس اینکه من نفهمم نشسته یک گوشه‌ای و دارد کتاب را تندتند ورق می‌زند و می‌خواند. از آن روز به بعد مادرم دیگر به من گیر نداد این کتاب‌ها که تو می‌خوانی چیست و به‌جایش بنشین درست را بخوان. بابت این اتفاق خیلی خوشحال بود.»

از مشتری‌های هم‌سلیقه‌ لذت می‌برم

سمیرا رشیدیان مدت‌هاست که در کتاب‌فروشی «آبان» مشغول به کار است. هم خوب گوش می‌دهد مشتری چه می‌خواهد و هم پابه‌پایشان همراهی می‌کند و تا راضی نشود دست از توضیح دادن و ذکر انواع‌واقسام اطلاعات درباره کتاب‌ها برنمی‌دارد. او هم مثل خیلی از کتابفروشان خاطرات جذابی از هم‌‎کلامی با مشتری‌های کتاب‌فروشی دارد: «یک بار زنی اتفاقی در فضای مجازی عکس مرا روی صفحه‌ام دیده بود و مرا شناخته بود. پیام داد که من یک زمانی برای مسافرت به مشهد آمده بودم، آمدم فروشگاه شما و شما کتاب‌های رولف دوبلی را به من معرفی کردید و من تمام طول مسافرتم با لذت همراه آن کتاب‌ها شدم. «هنر خوب زندگی کردن» و «هنر شفاف اندیشیدن» را می‌گفت. یک‌بار که یک مشتری کتاب «زنان سبیلو، مردان بی‌ریش» را می‌خواست، راهنمایی‌اش کردم به سمت قفسه‌ کتاب‌های حوزه‌ زنان. قفسه‌ای که خودم ترتیبش دادم. روز اول جز «جنس دوم» سیمون دوبوار و «انقیاد زنان» جان استوارت میل کتاب خاص دیگری در حوزه‌ زنان نداشتیم در کتابفروشی‌مان. حالا به سه طبقه‌ پر و پیمان گسترشش داده‌ام. همان‌طورکه همکار اسطوره‌بازم از بعد ورودش به مجموعه قفسه‌ای مخصوص اساطیر اضافه کرد. بیش از هرچیزی حس خوب مال زمانی‌ست که سلیقه‌ی مشترک با یک مشتری پیدا کنی. اینکه بخواهد تو به سلیقه‌ خودت کتاب به او معرفی کنی و بعد آن‌قدر خوشش بیاید که هربار بیاید پی همان نویسنده یا پی کتابی که تو به‌تازگی خوانده‌ای. مثل تمام کتاب‌هایی که از جان برجر یا مارگارت دوراس فروخته‌ام. مثل  طبقه‌ی کتاب نامه‌ها که یکی از موضوعات مورد علاقه‌ خودم است و لذت می‌برم از تک‌تک آدم‌هایی که پی این موضوع می‌آیند.»

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->