فصل چهارم «زخم کاری» چگونه به پایان می‌رسد؟ + فیلم جعفر یاحقی: استاد باقرزاده نماد پیوند فرهنگ و ادب خراسان بود رئیس سازمان تبلیغات اسلامی کشور: حمایت از مظلومان غزه و لبنان گامی در مسیر تحقق عدالت الهی است پژوهشگر و نویسنده مطرح کشور: اسناد تاریخی مایملک شخصی هیچ مسئولی نیستند حضور «دنیل کریگ» در فیلم ابرقهرمانی «گروهبان راک» پخش «من محمد حسن را دوست دارم» از شبکه مستند سیما (یکم آذر ۱۴۰۳) + فیلم گفتگو با دکتر رسول جعفریان درباره غفلت از قانون انتشار و دسترسی آزاد به اطلاعات در ایران گزارشی از نمایشگاه خوش نویسی «انعکاس» در نگارخانه رضوان مشهد گفتگو با «علی عامل‌هاشمی»، نویسنده، کارگردان و بازیگر مشهدی، به بهانه اجرای تئاتر «دوجان» مروری بر تازه‌ترین اخبار و اتفاقات چهل‌وسومین جشنواره فیلم فجر، فیلم‌ها و چهره‌های برتر یک تن از پنج تن قائمه ادبیات خراسان | از چاپ تازه دیوان غلامرضا قدسی‌ رونمایی شد حضور «رابرت پتینسون» در فیلم جدید کریستوفر نولان فصل جدید «عصر خانواده» با اجرای «محیا اسناوندی» در شبکه دو + زمان پخش صفحه نخست روزنامه‌های کشور - پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ فیلم‌های سینمایی آخر هفته تلویزیون (یکم و دوم آذر ۱۴۰۳) + زمان پخش حسام خلیل‌نژاد: دلیل حضورم در «بی‌پایان» اسم «شهید طهرانی‌مقدم» بود نوید محمدزاده «هیوشیما» را روی صحنه می‌برد
سرخط خبرها
وضعیت تولید اثر هنری در حوزه ادبیات کودک از نگاه فرشید مثقالی

ادبیات و هنر به کودکان بدهکار است

  • کد خبر: ۱۳۷۳۲
  • ۱۵ دی ۱۳۹۸ - ۱۲:۵۱
ادبیات و هنر به کودکان بدهکار است
آدم‌ها، عکس‌های توی قاب نیستند؛ پوستشان چروک می‌شود. صورتشان تغییر می‌کند. برق چشم‌هایشان کم‌رنگ می‌شود. بی‌حوصله و پیر می‌شوند، ولی پیر شدن شکل‌های متفاوتی دارد. یکی مثل خیلی‌های دیگر پیر می‌شود و یکی مثل فرشید مثقالی.
امیرمنصور رحیمیان| وقتی هفته گذشته در همایش شکوه شعر و تصویر در آثار کودک و نوجوان در مشهد دیدمش، اصلا شکل آدم‌های پیر و بی‌حوصله نبود. با طمأنینه و آرام صحبت می‌کرد و خنده‌ای بزرگ، با دندان‌هایی مرتب، از پشت ریش و سبیل سپیدشده‌اش تحویل همه می‌داد. انگار آمده بود تا هر آنچه از تجربه در طول سال‌ها در کوله‌بارش جمع کرده بود، بدهد به همه. صدایش را گذشتِ سالیان خورده بود. لرزان و پرطنین با ته‌لهجه‌ای اصفهانی صحبت می‌کرد. بعد از این همه سال و آن همه زبان دیگر، هنوز لهجه زبان مادری‌اش چسبیده بود به هجا‌ها و گاهی از آن پس‌وپیله‌ها سرک می‌کشید بیرون. از طراحی برای بچه‌ها گفت. از گذشته و ماهی سیاه کوچولو، از صمد بهرنگی و عمونوروز و جمشیدشاه حرف زد. شکل طرح‌ها و حرف‌هایی که خلق‌کننده‌ها، پشت طراحی‌هایشان داشتند. از تجربه‌اش با مدیران هنری و نویسنده‌های ممالک دیگر گفت و از افسوسش برای اینکه در این نقطه از جهان، چیزی به اسم مدیر هنری و طراح درست‌ودرمان نیست، صحبت کرد. من درحالی‌که گوشه سالن نشسته بودم، انتظار می‌کشیدم تا صحبتش تمام شود و اگر خسته نبود، با او گپی بزنم. بیشتر به این فکر می‌کردم که باید افسوس خورد برای زمانی که از دست داده بودیم. چرا که ادبیات کودک و نوجوان ما می‌توانست جایی بهتر و سهم بیشتری در دنیا داشته باشد. به فراوانی تاثیر این قسم آدم‌ها بر فرهنگ و هنرمان که رانده بودیمشان از خودمان و به‌خاطر نسلی که می‌شد این آدم‌ها تربیت کنند. به نقشی که شاگردان این آدم‌های کاربلد و درجه‌یک می‌توانستند برای کتاب‌های کودک و نوجوان داشته باشند و به اینکه چقدر کم داریم آدم‌هایی شبیه فرشید مثقالی، شکوه قاسم‌نیا، نورالدین زرین‌کلک، مرتضی ممیز و... را و با اینکه خط‌وربطشان باهم متفاوت است، یک هدف را دنبال می‌کنند و آن هدف، پول درآوردن از قِبَلِ هنر و ادبیات نیست!

عینا کار ممیّز را کپی کردم
فرشید مثقالی ۷۶ سال پیش در اصفهان زاده شد. همان‌جا بزرگ شد و به مدرسه رفت. خودش می‌گوید: «کلاس پنجم یا ششم دبیرستان بودم؛ در شهر اصفهان، مدرسه سعدی. مدرسه سعدی پشت عالی‌قاپو بود، مابین میدان نقش‌جهان و خیابان استانداری. دو ضلع مدرسه، خیابان بود. اولین دوره حیات کاری من در این سال‌ها شروع شد؛ به‌عنوان نقاش نشریه دیواری مدرسه. مثل اینکه نشریه ورزشی بود؛ چون تنها بیستی که من در درس‌ها می‌گرفتم، در ورزش بود؛ گرچه هیچ فعالیت ورزشی‌ای نمی‌کردم. احمد میرعلایی هم در این نشریه قلم می‌زد و من با قلم فرانسه و مرکب و آبرنگ، نقاشی می‌کشیدم. در همین مرحله بود که با مرتضی ممیّز آشنا شدم که در مجله «ایران آباد» شرکت نفت کار می‌کرد و جذب نگاه و تکنیک او شدم. او به تیتر مقالات نگاه تازه داشت و از تصاویر، برداشتی متفاوت می‌کرد. شکستن رسوم تصویرگران آن عصر برای منِ جوان، تازه و جذاب بود و هر قضیه‌ای را به روایتی تازه مصور می‌کرد، تاآنجاکه برای مصور کردن کار یکی از شاعران مدرسه، عینا کار ممیّز را کپی کردم. من جزو نژادی هستم که از آقای ممیز، زاده شده است. این دوران عملا دوران درخشان تصویرگری ایران بود و ممیّز، کار‌های بسیار ارزشمندی در این دوره دارد.»

همچون ماهی سیاه کوچولو
اصلا قصد ندارم اطلاعات اضافی را جمع کنم و به‌صورت کپی بریزم در صفحه. کافی است خودتان اسم فرشید مثقالی را جست‌وجو کنید. آن‌وقت می‌توانید به فهرست بلندوبالای جوایز و کار‌ها و زندگی‌اش دسترسی پیدا کنید. منظور من چیز دیگری فراتر از این‌هاست. دیدن فرشید مثقالی فرصت خوبی است برای تحسین کردنش، برای به افتخارش ایستادن و به‌خاطر کار‌هایی که برای بچه‌ها و هنر این سرزمین انجام داده، دستش را فشردن است و درعین‌حال به این اندیشیدن که زمان خیلی بی‌رحم است. وقتی را که برای جبران دراختیارت قرار می‌دهد، خیلی کم است درمقایسه‌با زمانی که به بیهودگی گذرانده‌ای. افسوس خوردم برای نسل هنرمندی که در سن تاثیرپذیری‌شان، آدم‌هایی شبیه فرشید مثقالی نداشته‌اند. نمایش و همایش تمام شد. گیر افتاده بودم بین خیل آدم‌هایی که می‌خواستند با خالق تصویر‌های کتاب «ماهی سیاه کوچولو» عکس بگیرند و از او امضا داشته باشند. حداقل بیست‌بار شاتر گوشی‌های مختلف را فشار دادم تا عکس‌هایی دسته‌جمعی بگیرم، از هنرجویان جوان ذوق‌زده و فرشید مثقالی بزرگ که تمام مدت می‌خندید. انگارنه‌انگار که یک ساعت دیگر باید پرواز کند و از مشهد به تهران برگردد. مثل ماهی سیاه کوچولو افتاده بودیم وسط موج آدم‌ها و از این‌طرف به آن‌طرف غلت می‌خوردیم. در همین وانفسا از او پرسیدم: «موقع کار برای کودکان با آدم بزرگی که به آن تبدیل شده بودید، چه می‌کردید؟ نگاه کردن از زاویه دید بچه‌ها برای آدم بزرگ‌ها، سخت است و ملزوماتی دارد. شما چطور با آن کنار می‌آمدید؟»
مثقالی در پاسخ گفت: به‌جز یک دوره هفت‌هشت‌ساله و به‌عبارتی همان سال‌های کانون پرورش فکری و قبلش، دیگر مستقیم برای کودک و نوجوان دست به قلم
نبرده‌ام.

به نظر مثقالی، ادبیات و فضای تولید اثر هنری و تصویرسازی، بدهی بسیاری به کودکان دارد: «ادبیات و فضای تولید اثر هنری خیلی به کودکان بدهکار است، خیلی زیاد. به نظرم اصلا بدهکاری‌اش را پرداخت نکرده است. کسانی که داستان تولید می‌کنند، هم نسبت‌به بازار عظیمی که وجود دارد، بسیار کم و محدودند.»
او که کارش را از کانون پرورش فکری کودکان‌ونوجوانان آغاز کرده است، درباره افول این کانون نسبت‌به گذشته درخشانش درحالی‌که به تلخی می‌خندید و می‌رفت گفت: کانون افول کرد، چون مدیریتش عوض شد.
من با قلم و دفترم مثل آدم‌های جامانده ایستاده بودم و فکر می‌کردم که رفتن و آمدن مدیران چقدر مهم است در شکل‌گیری فرهنگ و هنر نسل بعد.
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->