به گزارش شهرآرانیوز، پسر ۱۹ ساله با بیان این مطالب به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت: پدرم حدود ۲۰ سال قبل با مادرم به طور مخفیانه ازدواج کرد و مرا از ۳ سالگی نزد همسر اولش آورد. به این ترتیب من در کنار ۶ خواهر و برادر ناتنی ام بزرگ شدم و از مادر خودم هیچ اطلاعی نداشتم.
وقتی بزرگتر شدم و معنی نامادری را فهمیدم، خیلی دوست داشتم مادرم را پیدا کنم، اما هیچ کدام از اعضای خانواده و به ویژه پدرم در این باره چیزی نمیگفتند این درحالی بود که خواهران و برادران ناتنی مرا آزار میدادند و کتکم میزدند! با آن که در برابر سختیها و رفتارهای خشن اعضای خانواده پدرم چارهای جز تسلیم نداشتم، اما از سوی دیگر پدرم به دلیل وضعیت اقتصادی مناسبی که داشت همه امکانات رفاهی را برایم فراهم میکرد و من از این نظر هیچ کمبودی در زندگی نداشتم.
خلاصه ماهها و سالها سپری میشد و من درحالی که به تحصیلاتم ادامه میدادم، اما همواره در رنج و عذاب به سر میبردم و تلاش میکردم به هر طریق ممکن سرنخی از محل سکونت مادرم به دست آورم در واقع نمیدانستم که او زنده است یا نه!
بالاخره حدود ۲ سال قبل که در مقطع دبیرستان تحصیل میکردم، آن قدر با التماس و خواهش و اشک ریزان به پدرم اصرار کردم تا درباره حداقل مرده یا زنده بودن مادرم به من توضیح بدهد که او به ناچار تسلیم خواسته من شد و شماره تلفنی را در اختیارم گذاشت.
هنگامی که از آن سوی خط صدای مادرم را شنیدم، گویی همه دنیا را به من هدیه دادند. زبانم بند آمده بود و از خوشحالی فقط گریه میکردم. خلاصه با نشانی که مادرم در اختیارم گذاشت، تازه فهمیدم که او در یکی از شهرکهای حاشیه کرج زندگی میکند. این گونه بود که با شور و شوقی عجیب، لوازم شخصی ام را برداشتم و از اهواز (محل اقامت خانواده پدرم) عازم کرج شدم.
با دیدن مادرم فکر میکردم به سعادت و خوشبختی رسیده ام و دیگر از او جدا نمیشوم، ولی هنوز چند ساعت از به آغوش کشیدن مادرم نگذشته بود که فهمیدم او ۸ سال از عمرش را پشت میلههای زندان سپری کرده و به تازگی از زندان آزاد شده است.
مادرم مسیر خلافکاری را پیش گرفته بود و به همین دلیل هم زمانی که کودکی خردسال بودم سرپرستی مرا به پدرم سپرده و به دنبال سرنوشت سیاه خودش رفته بود! با این همه من که احساس میکردم از کتک کاریها و زخم زبانهای خواهران و برادران ناتنی ام رها شده ام و در کنار مادرم حس غرور داشتم، به انتقام جویی از خانواده پدرم پرداختم و در طول یک هفتهای که نزد مادرم بودم تا حد امکان به آنها توهین میکردم و با رفتارهای ناشایست سعی داشتم همه کینهها و غصههای چندین ساله ام را خالی کنم! ولی در همین روزها بود که برای مادرم توضیح دادم پدرم همه اموال و سرمایه اش را به نام دیگر فرزندان همسر اولش سند زده است و چیزی به نام من نیست!
ناگهان ورق برگشت و رفتارهای محبت آمیز مادرم به شدت فرق کرد. او طوری رفتار میکرد که انگار علاقهای به حضور من در منزلش ندارد! او در نهایت کوتش را شکست و خیلی صریح به من گفت که قصد دارد به خارج از کشور برود و بقیه عمرش را در کشوری به جز ایران بگذراند! مادرم در حالی با این جملات از من میخواست منزلش را ترک کنم که من همه پلهای پشت سرم را خراب کرده بودم و با آن همه توهین و رفتارهای زشت دیگر روی بازگشت نزد خانواده پدرم را نداشتم. در این شرایط چاره دیگری برایم باقی نمانده بود بنابراین با شرمساری نزد پدرم بازگشتم، ولی دیگر هیچ عزت و احترامی نداشتم و خواهران و برادران ناتنی ام به شدت از من ناراحت و ناراضی بودند.
از سوی دیگر همه رفتارهای خشن آنان هنگامی بیشتر شد که فهمیدند پدرم قصد دارد بیمه عمرش را به من و نامادری ام اختصاص دهد! به طوری که حتی اجازه ندادند من در دانشگاه تحصیل کنم! من هم که اوضاع را این گونه دیدم تصمیم گرفتم به شهر دیگری بروم و به دنبال خوشبختی باشم و آیندهای روشن را برای خودم رقم بزنم!
این بود که حتی گیتارم را که علاقه عجیبی به آن داشتم در اهواز جا گذاشتم و خودم را به مشهد رساندم و به منزل مجردی یکی از دوستانم رفتم که در منطقه قاسم آباد سکونت داشت، ولی بعد از طریق یکی از دوستان اهوازی ام فهمیدم که برادر ناتنی ام فرار من از منزل را به پلیس گزارش داده و از دوستان مشهدی ام به جرم اغفال و آدم ربایی شکایت کرده است...
با توجه به اهمیت موضوع، بررسیهای روان شناختی و قانونی این ماجرا با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ احمد زمانی (رئیس کلانتری قاسم آباد مشهد) به مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد تا این ماجرای تاسف بار مورد واکاوی و ریشه یابیهای علمی و تجربی قرار گیرد.
منبع: رکنا