مغربی – فیضی - مؤمنان تأمل و تحمل را رها کرده و دل به عشق خاندان رسول (ص) بسته و دل از هر چیز دیگری میگسلند. بانوی سبز مریدانش را این نوبت به نام مدافع بازخوانده بود.
سالاری در آخرین روزهای زمینی بودنش ۳۵ سال داشته است. او سابقه ۲ سال تحصیل در حوزه علمیه داشته و پیش از شهادت خیاط بوده است. شهید به روایت دوستانش برای اینکه جزو مدافعان حریم حضرت زینب (س) دربیاید مجبور شده است از مدارک شناسایی برادری افغانستانی کمک بگیرد. این گزارش همزمان با روزهای سومین سالیاد بازگشت پیکر این شهید به وطن و تشییع باشکوه او منتشر میشود. آنچه در ادامه میخوانید روایتی از زندگی، منش و روزگار شهید محمود سالاری در گفتگو با همسر، برادر و پدر اوست.
بیریایی، سبب ازدواجمان شد
«عفت برومند»، همسر شهید سالاری در نخستین بخشهای گفتوگویش بیان میکند: در سال ۸۸ ازدواج کردیم و خانوادهای معنوی و بدون پیرایشهای امروزی در منطقهای که آدمهایش چندان دلبسته مادیات نیستند، بنیان گذاردیم. با هم هفت سال زندگی مشترک داشتیم و دو فرزند حاصل سالهای با همبودنمان است. «پرهام و پویا» امروز یادگاران پدر شهیدشان هستند.
او با شهید پیش از ازدواج «رابطه کاری» داشته و در این باره میگوید: محمود آقا مردی نجیب بود و رفتاری پاک و پرحجب و حیا داشت. در یک سال و نیمی که پیش از ازدواج با او آشنا بودم، شناختم کاملتر شد و واقعیتش این است که در آخر کار، آرزو داشتم به خواستگاریام بیاید و با هم ازدواج کنیم که خوشبختانه به آرزویم
رسیدم.
همسر شهید سالاری که سابقه معلمی داشته است، ادامه میدهد: به واسطه کارم زنی اجتماعی بودم و خواستگارهای دیگری هم داشتم، اما اجازه ندادم که به خانهمان بیایند. وقتی ایشان مطرح کردند که میخواهیم با خانواده به خواستگاری بیاییم قبول کردم. پدرم پس از اولین جلسه گفت که به نظرم آدمهای خوبی هستند، خدا کند دوباره بیایند. در حقیقت همان شناختی که من داشتم پدرم هم پیدا کرده بود. به نظرم مهمترین خصوصیت اخلاقی آقا محمود، یکی بودن ظاهر و باطن بود و همین نکته مهم باعث جذابیتش برای من و پدرم شده بود. برایم خیلی خوشحالکننده بود که پدرم با توجه به تجربه اجتماعی خوبی که دارد، نظر و دریافتی مشابه نظرم داشت و از این بابت خوشحال بودم.
حلقه بدلی، کارساز شد
او به خاطراتش در روزهای منجر به ازدواج اشاره میکند و میگوید: پدرم اطلاع پیدا نکرده بود، اما حالا میتوانم این راز را بگویم که حتی از ایشان حلقه طلایی برای ازدواج نخواستم و گفتم با بدلی هم موافقم. علت این موافقت هم وضعیت اقتصادی خانواده محمود آقا بود. میدانستم از لحاظ معیشتی چندان روبهراه نیستند و تنها منبع درآمدشان فعالیت محمود آقاست.
همسر شهید میگوید: آقا محمود قبل از اینکه به خواستگاریام بیاید و ماجرا جدی شود با من درباره دیگر خواستگاریهایی که رفته مشورت میکرد و میگفت وقتی خانوادهام برایم به خواستگاری میروند دائم نگرانم که در مسیر زندگی از لحاظ مادی چطوری خانوادهام را اداره کنم. من به او دلداری میدادم. وقتی ماجرا به خواستگاریام رسید برایم یک حلقه ساده آوردند و حلقهای که برای عروسیمان خریدیم، هم حلقه من و هم حلقه ایشان، بدلی بود، اما عشقی حقیقی را برای هردومان تداعی میکرد. این راز را تاکنون کسی نمیدانست. فقط خواهرم به علت کنجکاوی فهمیده بود که ماجرای حلقههایمان چیست و «سرویس طلایی» که برایم آوردهاند هم قرضی است و تنها برای دید عمومی امانت گرفته شده است.
همسر شهید به ماجراهای پس از ازدواجش اشاره میکند و میگوید: یک سال و نیم در عقد بودم و پول لازم برای گرفتن مراسم عروسی و گرفتن خانه فراهم نشده بود. پدرم خانهای را در اختیارمان گذاشتند تا من و همسرم در آنجا زندگی مشترکمان را زیر یک سقف شروع کنیم. در حقیقت یک طبقه از خانهای را که در آن زندگی میکردیم در اختیارمان گذاشتند.
تجملات را رها کنیم!او به سختیهای اولیه زندگی اشاره میکند و توضیح میدهد: یادم میآید وام ازدواجمان را صرف یک سری تعمیرات خانه کردیم و دیگر هزینهای برای تهیه وسایل زندگی باقی نمانده بود و دستهچکشان هم تمام شده بود. بالأخره پس از چند روز از عروسی، وسایل خانه فراهم شد و همسرم چند وسیلهای را که به عهده گرفته بودند تهیه کرده و آوردند.
همسر شهید سالاری درباره ساده گرفتن و پرهیز از تجملات در زندگیاش بیان میکند: شب عروسیام وقتی به خانه آمدیم از او پرسیدم «آیا به شما خوش گذشت؟» میدانستم او چندان راضی نبود چراکه آرزو داشت برایم وسایل و جشنی درخور فراهم کند، اما راستش من خیلی راضی بودم. واقعیت این است که اگر نیازهای اولیه فراهم باشد بقیه مسائل مهم نیست و بود و نبودشان چندان مهم و تأثیرگذار نیست.
سختکوشی، شرط موفقیت است
همسر شهید با اشاره به شغل همسرش میگوید: محمود آقا خیاط بود و بازار این صنف در شبهای عید، شلوغتر است و عموم مردم برای تهیه لباس مراجعه میکنند. برای همین او شبها و روزهای عید در مغازهاش مشغول کار بود. حتی درباره تعطیلات آخر هفته هم میگفت که، چون مغازههای اطرافم بسته است اگر خیاطخانهام را باز کنم و کار کنم، میتوانم سود خوبی داشته باشم. برای همین بیشتر کارهای خانه با خودم بود. در دوران مجردی هم بیشتر کارهای خانه را من انجام میدادم. بههرحال به کار کردن و مدیریت خانه عادت داشتم و شاید سختیهایی که برای بقیه تحملکردنی نباشد برایم تحملکردنی بود. با تکیه بر همین روحیه اکنون هم زندگیام روی روال است.
او که سالها بهتنهایی فرزندان شهید را بزرگ کرده است، میگوید: وقتی آقا محمود آسمانی شد بچهها دوساله و چهارساله بودند. از زمان شهادت همسرم تا به امروز بار تربیت و نگهداری فرزندانم را بهتنهایی بر دوش دارم. پسر بودن و پشت سر هم بودن تا اندازهای سخت بوده است، اما اگر بخواهم دقیقتر بگویم باید عرض کنم که اگر این دو نبودند روزگارم سختتر بود. سختیهای بچهداری هم در روزگار حل میشود و همهچیز به پیش میرود. وقتی به پسرانم مینگرم پدرشان را در سیمای فرزندانم دوباره میبینم.
رفتنش را باور نداشتم
وی به آخرین دیدار با شوهر شهیدش اشاره میکند، میگوید: او آخرین بار با من خداحافظی نکرد و رفت، چراکه راضی به رفتنش به سوریه نبودم. به خاطر دارم دو هفته به اعزامشان روزی سرشان در گوشی بود و نماهنگی را میدیدند و نمیگذاشتند من ببینم. بهزور موفق شدم ببینم. نماهنگ خاکسپاری جنازه شهیدی بود و مصاحبههای قبل از شهادتش هم در این نماهنگ گنجانده شده بود. شهید از جمله مدافعان حرم حضرت زینب (س) بود. یادم میآید چشمان شوهرم گریان شده بود و به من میگفت: «چرا نمیگذاری بروم؟» او به شهیدی که نماهنگش پخش میشد اشاره کرد و گفت که «اینها دو تا برادر بودند و هر دو هم همسر و خانواده داشتند. مگر من از اینها مهمتر هستم که به جبهه نروم؟!» هردوی ما حالمان جور دیگری شده بود و من در دلم گفتم اگر بازهم اصرار کند رضایت میدهم، اما او دیگر چیزی نگفت و وقتی پرسیده بودم چرا دیگر پیگیری نمیکنی گفتند که من را به سوریه نمیبرند.
بهانههایی برای شهادت
همسر شهید ادامه میدهد: روزی را که قرار بود اعزام شود به یاد دارم. ملتهب بود و دائم به ساعتش نگاه میکرد و سرش در گوشی بود. فهمیده بودم که ماجرا غیر از اتفاقات روزمره است. پرسیدم با کسی قرار داری؟ گفت: بله! و بچهها را بوسید و از خانه رفت. شب به من پیغام داد که کار یکی از مشتریانم عجلهای است و باید شب بمانم. فردای آن شب با من تماس گرفت. او جودوکار بود و گفت: «برای برنامههای ورزشی به تهران میروم.» در حقیقت ماجرای رفتنش را آرامآرام به من خبر میداد. همان وقت مشغول آشپزی بودم و گوشی را به بچههایم دادم و آنها صحبت کردند. این آخرین گفتوگویم با همسرم بود.
یکی از همرزمانش بعدها درباره نحوه اعزام شدن محمود آقا گفته بود: او هرچه تلاش کرده بود تا از طریق بسیج اعزام شود، موفق نشده بود. بعد برایم مشخص شد که در نهایت با مدارک یک برادر افغانستانی خودش را در تیپ فاطمیون افغانستان جا داده و به سوریه اعزام شده بود. بعد از شهادت پیکر مطهرش دو ماه و نیم مفقود بود و پس از جدا کردن سر از پیکرش، بدنش را نیز گلولهباران کرده بودند بهطوری که پلاک هم از وسط دونیم شده بود.
مردان کلام یا مردان عمل؟
احمد سالاری، برادر شهید، هم میگوید: برادرم به فرمایشهای مقام معظم رهبری دقت داشت. شهید تمام سخنرانیها و گوشزدهای حضرت آقا را رصد میکرد. برادرم محمود، با توجه به اخلاص و حجب و حیایی که از کودکی جزو اخلاقش بود انگیزه رفتنش هم چندین برابر شد. عشق به شهدا، ولایت و آرمانهای ولایی راه شهادت را برایش روشن کرد و با خونش ثابت کرد ملتی که شهادت در آن است اسارتی ندارد. اینها همان نسل حیدری و علوی هستند که در طی سالیان و قرنها هرگاه اسلام به پاسداری نیاز داشت جلوه کردند. اینها مردان عمل هستند نه مردان حرفهای بزرگ بیعمل! او بدون هیچ اطلاع و تبلیغی حتی در بین خانواده و نزدیکترین عزیزانش به جبهه رفت و خودش را به زور و با ترفند در صف مدافعان جا داد.
روایت برادر از روزهای آخر
او درباره واکنش خانواده زمانی که صحبت رفتن شهید به سوریه مطرح شده بود، نیز بیان میکند: بنا به مصالحی شهید چندان اطلاعرسانی نکرده بود. چراکه پیشبینی میکرد بنا به احساساتی که در هر فردی وجود دارد با رفتن او موافقت و همراهی نشود. طبعاً بیشتر کسانی که به سوریه میروند همین مشکل را دارند و اغلب خانواده ممکن است در مرحله اول ناراضی باشند. هیچ همسری دوست ندارد سایه سرش کم شود، اما شهدا با تمام موانع مادی به آیات قرآن عمل و زهد پیشه میکنند تا به هدفشان برسند. خدا هم هیچگاه خانواده شهدا را تنها نمیگذارد.
او درباره خصوصیات اخلاقی شهید توضیح میدهد: من نمیخواهم شعاری حرف بزنم، اما واقعاً انگار خاک محمود با دیگران فرق داشت از همان دوران نوجوانی بسیجی بود و در کارهای فرهنگی خدمت میکرد صداقت و درستی محمود را در کمتر کسی دیدهام. شاید در نبود ایشان ضربهای هم به روحیه و نهاد خانواده زده شود، اما همه اینها زودگذر است. شهید خود عظمتی از کار فرهنگی است. تمام کارهایی که دشمنان اسلام برای براندازی شیعیان و اسلام دارند با خون شهدا خنثی میشود. قدرتی که خون شهدا از ابتدای اسلام داشتهاند باعث شد این درخت تناور تا ظهور حضرت مهدی (عج) مستحکم باقی بماند. یکی از دوستانش آخرین پیام او را در تلگرام برایم فرستاد که جمله دقیق آن این بود «روزانه سه کیلومتر به عشق بیبی با تنی خسته پیادهروی داشتم تا آمادگی جسمیام بالاتر رود. تمام تمرینات جودو را فقط به عشق بیبی انجام دادم. شیعه باید غیرت و تعصب داشته باشد که یهود و آل سعود ریشه اسلام را نابود نکنند. میخواهم این جان را فدای بیبی کنم و سرافراز شوم و شرمنده امام زمان (عج) نشوم.»
تأثیر ماندگار شهید
برادر شهید درباره تأثیر شهادت آقا محمود در اطرافیان هم میگوید: این روزها در تمام اطرافیان خون ایشان تأثیرگذار بوده است. در منطقه مسکونی ما باعث شده است تا جوانان به خودشان بیایند و ببینند که دشمن از چه روشهایی میخواهد اصالت ما را بگیرد. با شهادت دوستان و نزدیکان وظیفه همه ما سنگینتر میشود تا بتوانیم به درستی حافظ این خونهای پاک باشیم. برادر من داوطلبانه رفت و در تمام مدت خدمتش در سوریه یک ریال دریافت نکرد. کسانی هستند که حرفها و تهمتهایی میزنند که امیدوارم خداوند آنها را آگاه کند. امیدوارم به برکت خون شهدا این صحبتها هم زود تمام شود. شهید یک سال دوندگی کرد تا بتواند به سوریه برود. او حتی خودش را به جای کس دیگری جا زد و اعزام شد. به این فکر کنید اینگونه عاشقانه به دنبال شهادت دویدن کار هر کسی نیست.
تربیت از خانه شروع میشود
محمد سالاری، پدر شهید، برآمده از خانوادهای مذهبی است. او بهطور مختصر درباره خانوادهشان توضیح میدهد: پدرم روحانی بود و خودم هم کمی درس طلبگی خواندهام. پسر بزرگم اکنون طلبه است. همسری که انتخاب کردم از خانواده متدین مشهدی بود که به خوشنامی در منطقه خودشان معروف بودند. اگر بخواهم بهطور خاص بگویم چطور میشود فرزندی صالح تربیت شود تنها صرف یک مسئله و موضوع نیست ما هیچوقت رکن اصلی نماز و روزه را از خانهمان کم نکردیم. بچهها بهویژه در خواندن نماز صبح کوتاهی نمیکنند کما اینکه من فکر میکنم همه اینها به مال حلال برمیگردد.
روزی حلال سبب رشد استاو با تأکید به روزی حلال در تربیت نسل آتی میگوید: اینکه انسان بتواند از امکانات و مادیاتی که باعث رفاه بیشتر میشود دل بکند تا مبادا فرزندانش در بزرگسالی قدم اشتباهی بردارند چندان راحت نیست. باز هم اشاره دارم به این نکته که نمیخواهم تعریفی از خودم کرده باشم، اما سعی کردم تا توانستم به بچهها تربیت دینی را آموزش دهم و خودم نیز به آن عمل کرده باشم. روی ورزش خیلی تأکید داشتم که الحمدا... محمود گل سرسبد تمام فرزندانم شد. فکر میکنم این گل و خاک وجود این شهداست که اینگونه حیدری برای دفاع از ناموس شهدا همت میکنند. محمود در کنار ورزش بر سر سفره اهلبیت (ع) توانست غیرت و مردانگی اصلی را یاد بگیرد و خودش مسیر زندگیاش را انتخاب کند کما اینکه شهدا زنده هستند و ما در کنارمان آنها را احساس میکنیم.
شهید برآمده از خانوادهای است که سابقه جهاد و سختکوشی داشتهاند آنها، هم در روزهای سخت مرد عمل بودهاند و هم در کوران زندگی دست به آلودگیها نبردهاند. محمد سالاری پدر شهید در این باره توضیح میدهد: نمیخواهم تعریف از خودم بکنم، اما این را بدانید که هیچ کسی با مال حرام شهادت نصیبش نمیشود برای من هم از ابتدای عمرم کارهای زیادی وجود داشت که شبهه حلال و حرام وجود داشت، ولی تا توانستم دست به کاری که نتیجهای غیر از حلال داشته باشد نبردهام. کسانی که کارگری کرده باشند میدانند که مال حلال سخت به دست میآید. من اوایل جنگ در مناطق غربی یعنی سنندج، گردنه صلواتآباد حضور داشتم و با دیگر رزمندگان در دفاع از میهن و دین اسلام همراه بودم.
از جهاد پدر تا جهاد پسر
او کوشش در راه حق را کاری سخت نمیداند و میگوید: عقیده ما این است که انسان باید در راه خدا و عقیده و اسلام قدم بردارد این راه هم سخت نیست فقط مرد میخواهد. تفاوت کاری که من انجام دادم با پسرم در این است که آن زمان جنگ به مرزها کشیده شده بود و یکجور جوشش غیرت همگانی بود، اما محمود فداکاری بیشتری کرد. میبینید که هر جوانی حاضر به رفتن به سوریه نیست کما اینکه برخیها این مسئله را رد میکنند، اما کسانی مانند پسر من حاضر هستند هزاران کیلومتر آنطرفتر برای حفظ اسلام قدم بردارند. تنها جملهای که میتوانم درباره او بگویم این است که محمود در فامیل تک بود و ما دیگر شبیه او را در بین خودمان نداریم. او این آگاهی را داشت که این راه سخت است و این کار گذشت از تمام تعلقات دنیا را
میخواهد.
شهید سالاری به هیچکدام از افراد خانوادهاش نگفته بود که به سوریه اعزام میشود. پدرش نیز این نکته را تأیید میکند و میگوید: محمود درباره سوریه رفتنش چیزی مستقیم نمیگفت، اما ورزش را مدتی بود که بهطورجدی پیگیری میکرد که همین باعث شده بود شک کنم.
زندگینوشتی کوتاه از شهید محمود سالاری
نام جهادی: ذبیح
متولد ۱۳۶۰
سن: ۳۵
مدرک تحصیلی: سیکل
شغل: خیاط
کارهای فرهنگی: فعالیت در بسیج و هیئت مذهبی
ورزش: رزمیکار (دان یک تکواندو)
تعداد فرزند: دو پسر
محل تولد: مشهد
محل سکونت: رسالت
نحوه شهادت: سر را فدایی بیبی زینب کرد
محل شهادت: منطقه شیخ سعید حلب
تاریخ شهادت بیستم مهرماه ۹۵، مصادف با تاسوعای حسینی
مدت ماندن در سوریه ۸ روز سپس به شهادت رسید، پیکرش به مدت سه ماه مفقود بود.
محل خاکسپاری شهید: مشهد، بهشت رضا (ع)، قطعه دوم فاطمیون