فراوان شنیده ایم که «چرا انقلاب کردید؟» فراوان هم خوانده ایم این را. این پرسشی است که نسل ما بارها و بارها در معرض آن قرار گرفته است؛ بیش از همه ازسوی فرزندان خودمان. گاه بسیار تند میپرسند و متوهمانه نه متهم که مجرممان میپندارند.
جواب ما، اما روشن است؛ نمیشود از دور نگاه کرد و پنداشت آنچه به چشم میآید، عین واقعیت است. واقعیتها را باید در ظرف زمانی خود بازخوانی کرد. بی وهم و توهم میگوییم که پدیدههای اجتماعی هم (به قول فلاسفه) تا به «وجوب» نرسد، به «وجود» هم نخواهد رسید. به واقع، انقلاب نمیکنند، انقلاب میشود. با اشراف به اوضاعی که بود و نگاهی که امروزیان دارند و هندسه ذهنی که از کلامشان برمی خیزد، میتوان گفت، به یقین، اگر به جای نسل اول انقلاب، این نسل بود، انقلاب با شتاب بیشتری اتفاق میافتاد. فهرست کردن چرایی ماجرا در این مختصر نمیگنجد.
آن را باید در کتابها بازخواند و از زبان منصفانی شنید که آن روز هم به صفت اخلاقی انصاف متصف بودند و امروز هم بر همین مدارند. به همین بسنده میکنم که انقلاب برای تغییر رویکردها بود؛ سیاستهایی که عموم مردم را در فقری هولناک نشانده و به مرز انفجار رسانده بود. نمیخواهم سیاسی سخن بگویم. اتفاقا با رویکرد صددرصد اجتماعی این کلمات کنار هم مینشیند. تصویری هم که میخواهیم به دست دهیم، در مهندسی انقلاب، مبین خیلی از چرایی هاست. آنچه را بود، نظمی باطل میدانستیم و برای برهم زدنش همت کردیم. نگاهمان به فقرزدایی تمام ساحتی بود در همه عرصه ها.
نهادسازی بعد از انقلاب به فرمان امام (ره) خود پاسخی است روشن به ابهام آفرینیهای امروز. نهم اسفند ۱۳۵۷، به حکم امام خمینی (ره) خطاب به شورای انقلاب، بنیاد مستضعفان تأسیس شد تا اموالی را که به ناحق دیگران برده بودند، برگرداند و برای فقرزدایی از مستضعفان که صاحبان اصلی ایران و انقلاب بودند، به کار گیرد. به همین هم بسنده نشد، بلکه در همین راستا، سه هفته پس از پیروزی انقلاب، در چهاردهم اسفند ۱۳۵۷، شاهد تأسیس کمیته امداد امام خمینی (ره) هستیم که با شعار پشتیبانی از محرومان و مستضعفان و توانمندسازی آنها بنیان گذاری شد. این یعنی صفحه فقر همه کشور را دربرگرفته بود؛ جز قلههای رفاه که در برخی مناطق بیرون زده بود و خانواده هزار فامیل بر آن نشسته بودند.
این نهادها در ستیزی آشکار با فقر به تلاش برای توانمندسازی اقشار محروم همتی دوچندان داشتند. آثار آن را به روشنی در زندگی این قشر میتوان یافت. یک نمونه اش اینکه فرزندان فراوانی از این خانوادهها که استعدادشان پشت دیوارهای فقر دفن میشد، فرصت یافتند تا با تحصیل به سرمایهای برای کشور تبدیل شوند. خط فقر زدایی فقط به خانه و خانواده محدود نشد، بلکه به حوزه آب و زمین هم ورودی آبادگرانه داشت؛ به گونهای که حدود چهار ماه بعد، جهاد سازندگی با شعار رسیدگی به مناطق محروم و دورافتاده در ایران تأسیس شد و تا دورترین نقاط هم رفت. آن تلاش و این هجرتهای سازنده چه معنایی میتواند داشته باشد، جز اینکه فقر در دوران گذشته هم زاد مردم شده بود؟
کمتر از یک سال بعد از پیروزی هم نهضت سوادآموزی شکل گرفت تا محرومیت زدایی در ساحت سواد و علم پی گرفته شود؛ تا مردم به آگاهی برسند؛ تا استعدادها با سواد شکوفا شود. این بازهم یعنی که در عرصه سواد وضعیت بحرانی بود. همین چندگانه خدمتی که مولود انقلاب است و نبود آن در کشور ملموس بود، کافی است تا مردم به وجوب براندازی رژیم پهلوی برسند. به این واجب هم عمل کردند. اینکه برنامهها در مسیر این رویکردهای مترقی چقدر به موفقیت رسید، یک چیز است که باید با نگاه کارنامهای خواند؛ با درنظرداشتن کارشکنیها و تحریمها و جنگ ها. اما اینکه باید انقلاب میشد، واقعیتی است که ضرورتش اظهر من الشمس بود. ما به واقعیتی ملموس که با حقیقت هم همراه بود، جامه عمل پوشاندیم. هرگز هم پشیمان نیستیم. حرف آخر نیز اینکه بدانند اهالی امروز که جهنم را برآشفتیم، انقلاب ما شورش در بهشت نبود، همین!