الهام مهدیزاده | شهرآرانیوز؛ روایتی سراسر درد؛ دردی که تاروپود وجود را متلاشی میکند و سلولهای افسارگسیخته ریشه میدوانند. وقتی درد سرطان پای به پیکری بگذارد، باعث میشود به همهچیز چنگ بزند. شروع روایتمان از اینجاست: «میخواهم زنده بمانم!» اینکه هرکداممان چه زمانی درگیر میشویم یا اینکه چه زمانی از شدت درد و رنج بیماری دست به دامان دلالان پزشکی میشویم، مشخص نیست.
برای هیچکس و هیچکداممان محال و غیرممکن نیست که در پی درمان پیش این دکتر و آن دکتر برویم، یا به امید بهبود درمان و عوارض کمتر، در کش وقوس یافتن نمونه خارجی دارویی با هزینههای سرسامآور باشیم. خیلی دور نیست که در اطرافیان و آشنایان شاهد بیمارانی باشیم که برای درد کمتر دست به دامان پزشکانی (بخوانید دلالان دارو) میشوند تا در سفرهای خارجیاش دارو بیاورد.
طبق آمار، ۲۱ درصد بانوان کمتر از چهل سال کشور درگیر سرطان سینه هستند. این رقم در جهان ۴ درصد است. آقای رئیسجمهور، سونامی سرطان و تجارت دردناک از درد سرطان بیداد میکند. پارسال ۶۰ هزار ایرانی را بهعلت سرطان از دست دادیم. آقای رئیسجمهور، بیماران سرطانی را دریابید. بگذارید دردشان فقط درد جسم باشد، نه درد نبود دارو. برخی بیماران بهعلت شدت بیماری (انواع سرطانهای بدخیم و جهنده) ناچارند در کنار داروی ایرانی، نمونه خارجی را با هزینه گزاف تهیه و مصرف کنند. منع ورود داروهای خاصی که نمونه داخلی دارد، بازار دلالان را داغتر و کاسبیهایشان با جان مردم را چربتر کرده است. این دردنامه بیماران سرطانی برای رئیسجمهور است. آقای رئیسجمهور، به داد دردهای بیماران سرطانی برسید.
تشخیص، سرطان بود. بعد از غمی که با مثبت شدن بیماری سرطان به وجودت رخنه میکند، باید خودت را جمع جور کنی. نمیدانم و نمیدانی چقدر زمان میبرد تا حضور سلولهای افسارگیسخته را قبول کنی. برای من چندماه زمان برد تا درمانم را شروع کنم. حالا دوسالی است که وجود سلولهای مهارنشدنی سرطان را قبول کرده ام. پس از برداشتن تومور حس میکنی تمام میشود. برای خیلیها تمام میشود، اما برای بعضیها نه؛ درست مثل من.
خوشی هایم برای فروکش کردن سرطان فقط چندماه بود و دوباره سرطان در جانم جان گرفت. این را وقتی که دکتر داشت از متاستاز میگفت، فهمیدم. (متاستاز، دگرنشینی یا فراگستری انتشار یک عامل بیماری زا از محل آغازین به محل دیگر در بدن میزبان است. این اصطلاح معمولا برای اشاره به متاستاز توسط تومور سرطانی استفاده میشود.) درمان سرطان سبب ایجاد متاستاز در بدنم شد. سرطان سینه من به سر و سلولهای مغزی کشید.
این بار سرطان جوری به مغز فشار میآورد که از شدت درد، اشک ریختن برایم عادی شد. دکتر به علت وضع پیش رونده سرطان و شدت گرفتن آن برای یکی از اقلام دارویی تأکیدش بر مصرف نوع خارجی آن بود. یکی از آنها قرص زلودا بود. این دارو ساخت کشور سوئیس است و به علت تولید داخلی آن، ورودش ممنوع شده است.
با این وضع و با همین تأکیدات است که به همه رو میاندازی تا به این دارو برسی. شاید باور نکنی اگر بگویم همه کشور را زیر رو کردیم تا یک نفر که این دارو را چمدانی وارد کشور کرده است، آن را به دستمان برساند.
پیش از آنکه بگویم چطور به دستم رسید، این را بگویم که وقتی دارویی خارج از سیستم درمانی کشور وارد میشود، به نوعی قاچاق است و خریدوفروش آن نیز معامله قاچاق محسوب میشود. در ماجرای داروهای بیماران سرطانی و خاص، همه به دنبال سودند، اما بیمار سرطانی سودش فقط کاهش دردش است و برای همین کاهش درد و رنج بهای زیادی میدهد.
تأکید دکتر بر مصرف نمونه خارجی قرص زلودا بود. پس از گشتن بسیار، یک نفر در تهران گفت که این قرص را به تازگی و چمدانی وارد کرده است. او این را هم گفت که برای جلوگیری از ذکر عنوان قاچاق، برچسب داروها را بازکرده است تا در گشت وبازرسیهای فرودگاه بگوید این داروی مصرفی خودش است. هر بسته هشتادتایی این قرص با نرخ دلار پنج ماه پیش، ۱۵میلیون تومان شد؛ آن هم قرصی که هیچ برچسبی ندارد و حتی ممکن است تقلبی باشد. اما وقتی قصد خرید داشته باشی، چارهای جز اعتماد نداری. با همه اینها پول خرید دارو را دادیم.
«هنوز ماجرا ادامه دارد. میدانم طولانی شد، اما این حکایت هر روز بیماران سرطانی است.» با گفتن این جمله، پی حرف هایش را میگیرد: فردی که نمونه خارجی این قرص را چمدانی آورده بود، تهرانی بود. البته این طور میگفت؛ درست و غلطش را خدا میداند. به ما گفت باید از تهران دارو را بفرستم. خود این ماجرا، شروع دردسری تازه بود.
سفارش داروی خارجی، خارج از سیستم دارویی موردتأیید وزارت بهداشت، قاچاق است. به همین دلیل راه آهن و فرودگاه و پست از انتقال دارو خودداری میکنند. چارهای نداری جز آنکه دارو را با خودرو شخصی و در قالب داروی مصرفی راننده انتقال بدهی. پیداکردن و اعتمادکردن به راننده هم به همین سادگی نیست. هیچ ضمانتی وجود ندارد که راننده این دارو را به دستت برساند.
این احتمال وجود دارد که این داروی گران قیمت را به فرد دیگری با قیمت بیشتر بفروشد. اینجاست که چارهای نداری و مجبوری دستمزدی گزاف به راننده پیشنهاد بدهی که دارو را به دستت برساند. همین دفعه آخر، راننده یک میلیون و ۵۰۰ هزار تومان برای هشتاد دانه قرص از من گرفت.
این طور نگاه نکنید؛ جای بیمار سرطانی با زجری که از درد میکشد، نیستید. مجبور است برای کاهش درد و رنج بیماری دست به این کار بزند. در قبالش هم چه پولهای کلانی هزینه میکند. خدایی چه کسی از پول بدش میآید؟ در این اوضاع یک طرف جان بیمار عزیزش است و یک طرف پول. هرطور شده است پول قرض میکند که کنار بیمار عزیزش بماند. خلاصه بگویم؛ بی قانونی یا دورزدن قانون از سرناچاری است. در این میان، آدمهایی هستند که از همین منع ورود داروهای خارجی که مشابه ایرانی دارد، حسابی کره میگیرند.
حرف هایش با استناد همراه است: یک سر به داروخانههای معروفی بروی که داروهای خاص دارند، اوضاع دستت میآید. این ماجرا برای خودم چندبار اتفاق افتاده است. نسخه را پس از تأیید پزشک و اداره بیمه، به داروخانه بردم. پس از کلی انتظار و نگرانی از اینکه خودروم را به علت نبود جای پارک دوبله پارک کرده ام، نوبتم شد.
به مسئول داروخانه گفتم که به علت شدت بیماری، نمونه خارجی این دارو را مصرف میکنیم و آن را نگذارد. مسئول داروخانه عینک روی صورتش را کمی جابه جا کرد و با تعجب پرسید: از کجا؟ حوصله نداشتم که همه مسیر سختی را که پشت سرگذاشتم، شرح دهم. خیلی خلاصه گفتم: با سختی و بدبختی. مسئول داروخانه انگار دنبال همین جواب بود و گفت: شما که برای گرفتن داروهایتان پیش ما میآیید، چطور متوجه نشده اید که آقای دکتر فلانی خودشان دارو میآورند؟
اتفاقا همین تازگی از سفر آمده اند و برای چند بیمار که سفارش داده بودند، دارو آوردند. توضیح کاملتر این مسئول داروخانه این طور بود که آقای دکتر در سفرهای تفریحی یا کاری به اروپا میروند و با سفارش بیماران دارو میآورند. قیمتی هم که حساب میکند، براساس نرخ روز دلار است. این را هم گفت که آقای دکتر، چون از شرایط خاص نگهداری دارو (برخی از این داروها یخچالی است و باید در دمای خاصی نگهداری شود) خبر دارند و دارو را با رعایت این موارد میآورند، به همین دلیل در هر سفر تعداد کمی دارو میآورند. اگر میخواهید، باید هزینه را کامل و با نرخ روز دلار واریز کنید.
چه بگویم؟ محال است نرفته باشی. دست کم هرکداممان سالی یکی دو بار گذرمان به پزشکان خیابانهای عارف و پرستار میافتد. سراغ هر پزشکی که بخواهی بروی، باید به خیابانهای عارف و پرستار سری بزنی.
هرچه دکتر و آزمایشگاه است، در این دو خیابان هستند. دریغ از یک جای پارک! شلوغی خیابان و دعوا بر سر یک جای پارک خالی در کوچههای اطراف هم که گفتن ندارد و همه تجربه کرده ایم. حتما میگویید چه اصراری داری که با خودرو شخصی بروی؟! مگر میشود بیماری را که درد عذاب آور سرطان بندبند وجودش را از هم پاشانده است، تا مطب دکتر با مترو و اتوبوس برد؟ این را هم در نظر بگیرید که اتوبوس یا مترو تا جلو در مطبها نمیروند.
بخشی از مسیر (از ایستگاه تا مطب) را نیز باید پیاده رفت. همه افرادی که به خیابانهای عارف و پرستار میروند، بیمارند. بیشتر بیماران به علت بیماری شان آن قدر توان جسمی ندارند که بتوانند مسیری را پیاده بروند و به ناچار تا جلو ساختمان پزشکان باید با خودرو رفت. واقعا چاره نیست. ترافیک و بوق زدنهای خودروها برای رهاشدن از این ترافیک سوهان روح و روان است.
بارها خودرو پشت سری با چراغ دادن و بوقهای پی درپی میخواهد بفهماند که همان ده یا بیست سانتی متری را که خودروها جلو رفته اند، سریع پرکنی و جلو بروی. با این حجم خودرو، جلو ساختمان پزشکان نمیتوانی توقف کنی و باید سریع بیمار را پیاده کنی و دوباره به دنبال جای پارک بچرخی. چندباری سر جای پارک و اینکه دست کم نزدیک ساختمان پزشکان باشم و بیمارم درد کمتری بکشد، با چند راننده دعوا کردم؛ آن هم چه دعوایی!
هزار هزار بار دور از جانتان، اما شما هم اگر درد سرطان را در وجود عزیزتان ببینید، ازخودبی خود میشوید. پدرم به علت بیماری و درد نمیتواند غذا بخورد و آن قدر ضعیف شده است که نای راه رفتن ندارد. حتی همان جلو مطب هم باید زیر بغلش را بگیریم تا بتوانیم او را تا جلو آسانسور ببریم.
همین اول بگویم تا به کسی برنخورد. از قدیم گفته اند که همه جا همه جور آدم هست. پس اگر میخواهم سفره دلم را از بعضی دکترهای بی انصاف بازکنم، زیر لب نگو «همه که این طور نیستند». خودم میدانم و قبول دارم. روی سخن من و بقیه بیماران سرطانی با برخی از این دکترهاست. خدا برای هیچ کسی نیاورد؛ درد سرطان را میگویم. پدرم از چند ماه پیش درگیر سرطان کبد شده است. حالش اصلا خوش نیست. شکمش دو (کمی مکث) نه، دوبرابر کم است، سه برابر قبل بزرگتر شده است؛ آن قدر که نمیتواند راحت راه برود و حتی بخوابد.
روند درمان هر بیمار سرطانی این گونه است که پس از دوسه ماه باید آزمایش و چکاپ دوباره بدهد. این آزمایشها و هزینههای گزافش تکراری و الزامی است. برای بیماران و همراهانشان انجام این آزمایشها زجرآور است، اما چارهای نیست. دکتر باید نتیجه عوارض مصرف دارو را بداند و کاری به این آزمایشها و مبالغش ندارد. حرفم درباره برخی پزشکان متخصص درمان سرطان است.
هر بیماری که میخواهد جواب آزمایش را به دکتر نشان دهد، منشی دکتر طلب ویزیت میکند. ویزیت پزشکان هم ۱۱۰هزار تومان است. این جدا از زمانهایی است که به صورت دورهای و چندماهه باید به مطب دکتر برویم. این طور بگویم که اگر با معاینات و آزمایشها سرجمع کنیم، هر دو هفته باید ۱۱۰هزار تومان ویزیت بدهیم؛ البته فقط این نیست.
نفسی بلند میکشد و حرفش را این گونه ادامه میدهد: داروهایی که دکتر مینویسد، باید بیمه تأیید کند. برای تأیید بیمه هم یک روز پیش از دریافت دارو باید به اداره بیمه بروی تا تأیید بگیری. اداره بیمه هم معمولا شلوغ است. بارها دیده ایم که خود بیمار با حالت رنجور و دردآور درصف تأیید بیمه ایستاده است.
گلایه بیماران سرطانی از داروخانهها و فرایند تأیید دارو توسط بیمه است؛ فرایندی که برای بیماران شهرستانی که به ناچار برای دریافت دارو راهی مشهد میشوند، بیش از دیگربیماران آزاردهنده است.
حمید ساکن گلمکان است. چندماه است که با درگیرشدن پدرش به سرطان روده، میان مشهد و گلمکان در رفت وآمد است. گفته هایش برای گرفتن دارو همان سبک و سیاق دیگربیماران سرطانی است؛ از ویزیت پزشک تا تأیید بیمه و انتظار در داروخانه.
میگوید: درد ما غریبهها در این شهر بیشتر است. سعی میکنم خودم را به موقع به بیمه برسانم، اما همه چیز با برنامه و دودوتا چهارتای من و تو نیست. یک بار دکتر دارو را نوشت و بیمه تأیید داد، اما داروخانه گفت تأیید بیمه برای یکی از داروها نیامده است. سرش را تکان میدهد و میگوید: گرفتن تأیید بیمه به معنای پایان کار نیست. تأیید بیمه در دو قالب تأیید کلی برای دریافت دارو و تأیید تک تک داروهاست. به عبارت دیگر، جدا از تأیید کلی نسخه، تک تک داروها نیز باید به تأیید بیمه برسد. آن روز که نسخه را به داروخانه بردم، مسئول داروخانه گفت بیمه هنوز یکی از داروها را تأیید نکرده است.
حرفش مثل آب یخ سستم کرد. نمیدانم برای شما همین طور است؟ این مواقع همه بدبختی هایم جلو چشمم رژه میرود. آن روز نیز در ذهنم همه بدبختیهایی که طی کردم تا به داروخانه برسم، مثل یک فیلم کوتاه از ذهنم گذشت. گفتم راهم دور است و نمیتوانم برگردم. مسئول داروخانه دلش سوخت و راهی پیش پایم گذاشت: میتوانم این دارو را آزاد به شما بدهم. برای دوره بعد که آمدید، مابه التفاوت را حساب میکنیم. خوش حال شدم.
دفعه بعد که به داروخانه رفتم، به مسئولش گفتم داروی قبلی را آزاد حساب کردید و لطفا از مبلغ امروز کسر کنید. حرفم هنوز تمام نشده بود که گفت: کد پیگیری نسخه.... هاج وواج نگاه کردم و گفتم: وقتی الکترونیکی است، من از کجا کد نسخه را باید داشته باشم؟ فایده نداشت. گفتند براساس سامانه وقتی داروهای نسخهای داده میشود، دیگر داخل سامانه دیده نمیشود، مگر آنکه با کد پیگیری باشد و بتوان جست وجو کرد. حتی گفتم با کد ملی در رایانه جست وجو کنید. گفتند تعداد نسخهها زیاد است و باید کد پیگیری بیاوری. گفتم باید دوباره سراغ دکتر بروم. چون پرونده پدرم آنجاست و او میتواند کد رهگیری بدهد.
حرف هایش را با چاق کردن نفسش و کشیدن آهی بلند ادامه میدهد: دوباره آش همان و کاسه همان. باید دوباره به مطب دکتر میرفتم تا لابه لای مریضها نوبت دهد. برای همین کد پیگیری هم به دکتر حق ویزیت دادم.
چیزی به غروب آفتاب و لحظه افطار نمانده است. بیشتر بیماران برای رهایی از کمند ترافیک لحظه افطار، چندساعتی زودتر خودشان را به خیابان عارف رسانده اند. عصمت خانم همراه همسر و پسرش از سبزوار آمده اند. کنار همان خیابان عارف یک پتوی مسافرتی پهن کرده اند و فلاسک چای و نان و پنیری گذاشته اند. میگوید همسرش مشکوک به سرطان پروستات است.
همه غصه اش سرنوشت بیماری همسرش است: «اگر سرطانش بدخیم باشد؟! اگر مجبور باشد که شیمی درمانی کند؟! اگر...» زبانش را محکم گاز میگیرد و با دعایی حرفش را ادامه میدهد: «خدایا خودت کاری کن.»
آن طور که میگوید، نمونه برداری پروستات در مشهد را فقط چهار بیمارستان انجام میدهند. به گفته او، هزینه نمونه برداری ۲ میلیون و ۹۰۰ هزار تومان است. هزینه آزمایشگاه هم حدود ۳ میلیون و ۵۰۰ هزار تومان است.