«کاپیتان دست به زانو میگیرد. عرق همه چهرهاش را برداشته و صدای نفسهایش امان سالن را بریده است. به ستاره سیهچرده که پشت خط طولی آماده شروع دوباره بازی است، نگاه میکند و از او میخواهد توپ را به او بدهد. کورین بازی را از سر میگیرد و کاپیتان همه خستگیاش را روی دوش میگذارد و دوباره با توپ بهسمت سبد غولهای بیرحم نفوذ میکند.» این فقط یک نما از آخرین تلاشهای حامد حسینزاده، کاپیتان مشهدی تیم آویژه، در آخرین جدال این فصل آنهاست.
جایی که برای تیم شهرش از جان مایه میگذارد و لباس غرق در خون و بینی شکستهاش بهترین شاهد این مدعاست. ستاره مشهدی آویژه که نزدیک به دو دهه در بسکتبال ایران به هر آنچه دلش میخواست رسید، حالا بعد از پایان کار آویژه در لیگبرتر از دنیای بازی بسکتبال خداحافظی کرده و کفشهایش را آویخته است. حسینزاده دعوت شهرآراورزشی را برای گفتگو قبول میکند و حرفهای زیادی را به زبان میآورد؛ از ماجرای بیمهری به او در بسکتبال ملی تا اتفاقات ریزودرشتی که این فصل در باشگاه آویژه صنعت پارسای مشهد برایش رقم خورد.
سال گذشته بعد از مصدومیت در باشگاه شیمیدر با خودم گفته بودم امسال سال آخرم باشد و بعد از پایان فصل خداحافظی کنم. چون از یک جایی به بعد بسکتبالیست حتی اگر از نظر بدنی توانایی داشته باشد چند سال دیگر بازی کند، از نظر ذهنی دیگر از برخی مسائل خسته میشود. اما واقعیت آن است که بعد از یک ریکاوری سهچهارماهه احساس کردم هنوز از نظر ذهنی میتوانم بازی کنم.
وقتی از باشگاه آویژه با من تماس گرفتند، دیدم چه فرصتی از این بهتر که بسکتبال را در یک شهری آغاز کنی و در همان شهر هم به پایان برسانی. برای خیلی از بسکتبالیستهای بزرگ این اتفاق نیفتاده است، اما برای من این فرصت فراهم شد. همیشه در ذهنم بود که من بسکتبال را با این شهر، این مدیران و این مردم آغاز کردم و دوست داشتم یک روزی هم بسکتبال را در همین شهر به پایان ببرم. خداراشکر این اتفاق خوب در زندگی ورزشی من افتاد.
امسال واقعا آویژه تیمی بود که با همه تیمهایی که بازی کردم، فرق داشت. برخی شرایط را در این باشگاه تجربه کردم که با تیمهایی که با آنها قهرمان لیگبرتر هم شدم، تجربه نکردم. منش، انسانیت و معرفت مدیران این تیم واقعا عجیب بود. این تیم دنیای آرامش بود. وضعیت تیم خیلی خوب بود و یکجاهایی کمتجربهبودن و شاید حمایت کمرنگ شهر موجب شد که نتوانیم نتایج بهتری بگیریم.
میتوانستیم یکیدو پله بالاتر باشیم و در پلیآف با حریف سادهتری بازی کنیم. همهچیز هم دست خودمان بود. اما این اتفاق نیفتاد. بسکتبال مثل فوتبال نیست که بگوییم با شانس و اقبال و این حرفها میتوان نتیجه گرفت، در بسکتبال همهچیز دست خودتان است. همه این عوامل موجب شد آن نتیجه بهتر رقم نخورد.
واقعا فصل خوبی را تجربه کردم. مهمترین خوبیاش برای من این بود که در شهر خودم و جلو چشم آدمهایی که با آنها بزرگ شدم، پدرم، برادرانم و... بازی میکردم. بهنظرم نتیجهای هم که تیم گرفت، منطقی بود.
ببینید، حتی اگر دو بازی هم از شهرداری گرگان میبردیم، منطق بسکتبال بر این بود که بازی پنجم را ببازیم. من فکر میکنم اینطور بهنفع بسکتبال هم باشد. چون تیمی که میآید شصتهفتاد میلیارد هزینه میکند، بازیکنان ملیپوش و خارجی خوب میگیرد و یک شهر پشت این تیم است، طبیعتا فدراسیون هم نگاهی ویژه به آن دارد. اگر این اتفاق میافتاد و ما این تیم را میبردیم، خیلی از بسکتبالیستها ضرر میکردند. شاید قراردادها کم میشد، شاید فصل بعد تیمها میگفتند آویژه آمده با فلان مقدار بودجه گرگان ۶۰ میلیاردی را برده است! پس باید قبول کنیم منطقش این است.
تیم ما تیمی پرنوسان بود. ما در هر بازی چهاردهپانزده امتیاز جلو میافتادیم، اما نمیتوانستیم روی یک ریتم خاص امتیازات را حفظ کنیم.
چون بازیکنانی که جذب شده بودند، اگرچه بازیکنان فنی خوبی بودند، تجربه کافی نداشتند. اولین خللی که ما داشتیم، کمبود بازیکنی بود که تجربه بازی زیر فشار را داشته باشد. یک جاهایی از مسابقات تعویضهایی که انجام میشد، میتوانست منطقیتر باشد تا نوسان بازی کنترل شود. البته از حق نگذریم، برخی اتفاقات و مصدومیتهای سریالی هم بود که باعث شد نتیجه لازم را نگیریم. ولی از نظر فنی خود ما بازیکنان و کادرفنی هم ایراداتی داشتیم که میتوانستیم نتیجه بهتری بگیریم.
در این چند سال فکر میکنم بهترین سرمایهای که داشتم، صبوری بوده است. خیلی سالها حقم بود که در تیمملی باشم، اما نبودم! در همه این سالها صبوری کردم. من از هجدهسالگی تا بیستوششسالگی هر سال به اردوی تیمملی دعوت میشدم، اما نزدیک به مسابقات خط میخوردم.
چند سالی دیرتر از حقم به تیمملی رسیدم.
نه، واقعیت آن است که پیش از اتفاقات فرودگاه امام از تیمملی خط خورده بودیم. در پست من یک بازیکن ایرانیآلمانی بود بهنام پویان جلالپور که وقتی فهمیدند این بازیکن از بچگی شناسنامه ایرانی داشته است، گفتند شاید این بهتر باشد و ترجیح دادند او را بهجای من بازی بدهند؛
دقیقا. روزی که بسکتبال را شروع کردم، روی یک کاغذ اهدافم را نوشتم که در طول زندگی ورزشی حرفهای به همه آنها رسیدم و فقط تیک المپیک بود که نخورد و به یکی از بزرگترین آرزوهایم که بازی در المپیک بود، نرسیدم.
دعوت شدم، اما خودم نخواستم دیگر در تیمملی بازی کنم.
دلخور که بودم، اما یک جاهایی احساس میکنم اگر میرفتم و نهایت یکیدو پنجره دیگر هم بازی میکردم، همان اتفاقی برایم میافتاد که برای خیلی از بسکتبالیستهای بزرگ افتاد و دیگر نامی از من باقی نمیماند. نمیخواستم به هر قیمتی بازی کنم.
همینطور است. مهدی کامرانی را خودشان به تیمملی دعوت کردند و در راه زنگ زدند که نیا! این دیگر خیلی هضمش سنگین است. من همیشه تصمیمم این بود که بسکتبال را درحالی کنار بگذارم که نگویند او را کنار گذاشتند، بگویند خودش کنار رفت.
بله. اگر به گذشته برگردم، سال اول در مشهد بازی میکردم، سال دوم از این شهر میرفتم. اگر من آنجا کسی را داشتم که میگفت برو نترس، وضعم خیلی فرق میکرد.
داشتم، اما بعدها فهمیدم. فهمیدم فلان تیم مرا میخواسته، اما به من نمیگفتند. یا یکبار به تیمملی نوجوانان دعوت شده بودم، اما آن موقع مثل الان گوشیهای موبایل و فضایمجازی نبود، به هیئت فکس کرده بودند و آنجا هم مربیانی که نشسته بودند، میگفتند خب این شاگرد من نیست، به او اطلاع ندهید!
بله. این آخرین سال بازی من بود و خداراشکر در مشهد هم به کارم پایان دادم. همیشه مربیگری را دوست داشتم و مدرک A هم دارم. دنبال کارهای مربیگری هستم و از یک ماه آینده در کلینیکهای خارج از کشور ثبتنام و حضور پیدا خواهم کرد.
من همیشه آماده کمک به باشگاه آویژه بودم و همانطور که گفتم، در سالهای قبل هم اگر جعفر فلاح تماس میگرفت و کمکی از دستم برمیآمد، انجام میدادم. الان هم اگر شرایطش فراهم باشد، چراکه نه.
بله. سال ۱۳۸۳ وقتی با فرش مشهد قرارداد بستم، تیم فوتبال ابومسلم هم من را میخواست. اصغر جانداری، مربی ابومسلم، همسایهمان بود و مرا سر تمرینات این تیم برد. در تیمی که حسین بادامکی، آندو، نیکبخت، جباری و خیلی از بازیکنان بزرگ دیگر فوتبال ایران در آن بازی میکردند. همان اول هم گفتند بیا با تو قراردادی به مبلغ یکمیلیونو ۳۰۰ هزار تومان و حقوق ماهانه شصتهفتاد هزار تومان میبندیم. اما من رفتم و با باشگاه بسکتبال فرش مشهد ۴۰۰ هزار تومان برای یک فصل قرارداد بستم.
راستش روحیاتم اصلا با فوتبال سازگار نبود. این شد که بهسمت بسکتبال رفتم؛
من همیشه آدمی بودم که در حال زندگی کردهام، اما تلاش میکنم به بسکتبال ادامه بدهم. من از ۹ سالگی بسکتبال بازی کردهام و میخواهم بهصورت جدی وارد عرصه مربیگری شوم. قدیمیترین رفیق من بسکتبال است و به این راحتی از آن جدا نمیشوم.