محبوبه عظیم زاده | شهرآرانیوز؛ آنجا که فروغی بسطامی میگوید: «قامتم از خمیدگی صورت چنگ شد ولی/ چنگ نمیتوان زدن زلف خمیده تو را»، یا آنجا که منزوی میسراید: «دریای شورانگیز چشمانت چه زیباست/ آنجا که باید دل به دریا زد همین جاست»، یا وقتی حافظ با هنرمندی تمام به ما نوید میدهد: «رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند/ چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند»، مگر چه اتفاقی افتاده که میتواند به طرفه العینی سرخوشی و لذت خوشایندی را بدواند زیر پوستمان؛ جوری که بتوانیم تا مدتی طولانی کیفور بمانیم؟
شعر مگر چیست و چه جادویی در چنته دارد که نه لزوما علاقهمندان به دنیای شعر و شاعری، بلکه بی ربطترین آدمها به این اتمسفر را نیز میتواند زیر بال و پر خود بگیرد و همه آن احساسات ته نشین شده در وجودشان را زنده کند و به غلیان بیاورد؟ شعر واقعا چیست و با ما چه میکند و چرا باید بخوانیمش؟ یا چرا دوست داریم بخوانیمش و چرا از شنیدن آن لذت میبریم؟ ما این دغدغهها را با شاعران مطرح کردیم و دیدگاهشان را در این باره جویا شدیم.
حسن متین راد
اهمیت شعر در آن است که کلام است و انسان امروز، هنوز میگوید و میخواند و مینویسد و مدام این همه را تمرین میکند. از منظر فردی مثل من که اولویت شعر را در ساختار زبان میداند، شعر، آزمودن و پروردن و توسعه ساختهای زبانی است. اگر قرار بود کلام را صرفا در وجه مفاهمه و کاربرد دقیق آن به کار ببریم، احتمالا امروز همه ما به زبانی شبیه زبان وکلا در محیطی مثل دادگاه، یا زبان فقها در توضیح المسائل حرف میزدیم. در مقابل، به ادبیات چاله میدانی دقت کنید.
ممکن است ساختارهای غلطی در کار باشد، اما به شدت موزون و منعطف و سرشار از خلاقیت است و به همین دلیل در طول زمان و در دهان عوام، قوام و جذابیت پیدا میکند. شعر دقیقا ناظر به این وجه از کلام است. در آن، اسکلت زبان از دیگر عناصر مانند اندیشه، خیال، عاطفه، تصویر استفاده میکند تا در جذابترین شکل نمود یابد. این یک کار جمعی و ناخودآگاه است، مادامی که انسان از کلام استفاده میکند.
به عبارت ساده تر، از شعر چارهای نیست، او دارد پابه پای ما پیش میآید و در عجبم از شاعرانی که بدون چنین درکی از مهمترین وسیله کارشان، هنوز در پی فتح سرزمینهای فتح شده اند. اما مگر ترکیب کلام با اندیشه و خیال و عاطفه و تصویر منحصر به شعر است؟ مگر اینها در یک متن داستانی وجود ندارد؟ دقیقا اختلاف همین جاست. کلام هنری صورتهای مختلفی دارد. داستان، رمان، نمایشنامه. اما تفاوت شعر در نوع زبان است. شعر کاملترین نوع کلام است. در دیگر قالبها شما فقط از زبان مناسب برای آن قالب استفاده میکنید. اما در شعر آن زبان را میسازید و توسعه میدهید.
مرضیه داوری ترشیزی
چرا شعر؟ شاید بهتر است بپرسیم چرا سراغ شعر نرویم! نوشتن امری است که همیشه به طرق مختلف به آن سفارش شده است. به عنوان مثال در علم روان شناسی یکی از پیشنهادهایی که به مراجعه کنندگان داده میشود این است که افکارت را روی کاغذ بیاور. نویسندهها نیز چنین کاری میکنند: نوشتن ایدهها روی کاغذ یا بارش فکری و به اشتراک گذاشتن ایده ها. نوشتن نوعی تخلیه درونی محسوب میشود. حالا ممکن است این مفهوم شکل حرفهای تری به خود بگیرد و تغییراتی ساختاری در آن اتفاق بیفتد، مثلا قافیه و ردیفی وجود داشته باشد یا بحثهای زیبایی شناسی در آن نمود پیدا کند و ما با شعر روبه رو باشیم. شعر هم یک نوع روانکاوی است برای شاعر.
از اینها گذشته، ادبیات به طور کلی جلادهنده روح و روان است. به نوعی میتوان گفت کدورتها و سیاهیها و تاریکیهایی را که در انسان وجود دارد، از دل و روان او بیرون میریزد و حال انسان را خوب میکند. انگار قلبش را روشن میکند. همه هنرها به این شکل هستند، اما در شعر و ادبیات ما با کلمه روبه رو هستیم و کلمه مقدس است؛ وقتی به شاعر الهام میشود و به زبان میآید، به شعر تقدس میبخشد. کلمات انگار از جایی میآیند که آنجا پاکی و زیبایی و ظرافت است و قطعا کلمات شعر با گفت وگوی روزمره فرق میکند و این است که شعر زیبا و ارزشمند است.
اسماعیل امینی
شعر میخوانیم، زیرا از زیبایی لذت میبریم و شعر، زیبایی زبان و موسیقی است. همان طور که موسیقی، زیبایی صداها و سکوت هاست و نقاشی، زیبایی رنگها و خطها و ترکیب هاست. بدون زیبایی جهان خیلی ملال آور و تکراری است، چنان که بدون شعر، زبان انسان خیلی تکراری و یکنواخت میشود. زبان انسان که بازتاب جهان است، اگر محدود و تکراری و عادی شود، جهان انسان نیز محدود و تکراری و عادی خواهد شد. همه کارکردهای دیگر شعر در برابر زیبایی، رنگ میبازند؛ چه نقش شعر در انتقال فرهنگ و تجربه و اندیشه و چه اهمیت شعر در شکل گیری هویتها و تأثیر شگرف آن بر تحولات اجتماعی.
عمار کاریزی
برای ضرورت شعر، یا به شکل وسیعتر ضرورت هنر در زندگی، دلایل مختلفی میتوان بیان کرد که ذکر همه آنها هم از توانایی من و هم از حوصله مخاطب خارج است. ازاین رو، فقط به یکی از این دلایل اشارتی میکنم و میگذرم که خیر هر دو جهان در رعایتِ حد است. حتما این قول معروف را شنیده اید که میگوید: «پسرم! یک بهار، یک تابستان، یک پاییز و یک زمستان را دیدی... از این پس همه چیزِ جهان تکراری ست. همه چیز جز مهربانی...» با قسمت اول این قول معروف کار دارم، با تکراری شدن جهان. بله، به نظر من هم جهان و هم پدیده هایش خیلی زود به تکرار میافتند و تکرار هم طبیعتا ملالت در پی دارد و عمر اگر صرف شود در سر تکرار چه سود؟
فلذا قطع تکرار بایدت کردن. از آنجا که شاعر در ساختن شعر به دنبال یافتن روابط و کارکردهای جدیدی برای اتفاقات و پدیده هاست، شعر، هم برای شاعر و هم برای خواننده میتواند مأمن مناسبِ فرار از تکرار و ملال باشد. مثلا این دو بیت آدم الشعرا، رودکی سمرقندی، را ببینید: «من موی خویش را نه از آن میکنم سیاه/ تا باز نوجوان شوم و نو کنم گناه/، چون جامهها به وقتِ مصیبت سیه کنند/ من موی از مصیبتِ پیری کنم سیاه» القصه؛ اگر از تکرار زندگی و پدیده هایش خسته شده ایم - که شده ایم - شعر میتواند ما را از این تکرار بیرون ببرد و بر در و دیوار رنگ بپاشد.