رادمنش| پری غلامی در بین داستاننویسان مشهدی شناخته شده است، هرچند به گفته خودش از دنیای شعر به داستان مهاجرت کرده است و حالا 10 سالی میشود که در دنیای داستان پرسه میزند. او میگوید رمان «امانت گندمزار» پاسخ به سؤالی است که در روزگار تمرین شعر همیشه برایش مطرح بوده است، اینکه چه اتفاقی در این دنیا میافتد که شاعری قدر میبیند و شاعری ذلت؟ مگر روح شعر بین شاعران یکی نیست؟ پری غلامی در این قصه به سراغ زوایایی از زندگی فرخی یزدی، شاعر آزادیخواه و لبدوخته اواخر عصر قاجار و اوایل حکومت پهلوی اول، میرود و تلاش میکند همین را از شخص رضاخان و شاعران زمان او بپرسد. شهریار طلوع که قهرمان این رمان است، شاعر گورکنی است همسایه آرامگاه قدیم فردوسی در طابران که درددلهایش با فردوسی بیانگر کشمکشهای درونی او و بهانه خلق ماجراهای داستان است. گفتوگوی ما با نویسنده امانت گندمزار، یکی از آثار برگزیده نخستین جشنواره داستانهای حماسی، را میتوانید در ادامه بخوانید.
از آنجا که رمان شما هنوز منتشر نشده است، اگر موافقید کمی در مورد طرح آن بگویید.
شهریار طلوع یکی از نزدیکترین شاگردان فرخی یزدی است که پس از متواری شدن استادش به قفقاز، راهی مشهد میشود و در جوار مقبره قدیم فردوسی که در نزدیکی طابران و مشرف به یک گورستان قدیمی در دل یک گندمزار است ساکن میشود. روزهای چهارشنبه در جلسه شعر ملکالشعرا بهار که روی پلههای باغ نادری تشکیل میشده است شرکت میکند و خیلی زود مورد توجه بهار و شاعران بزرگ آن دوره مثل ادیب نیشابوری و قاسم رسا قرار میگیرد. خواسته اصلی قهرمان داستان این است که بتواند در مراسم هزاره فردوسی که با حضور خاورشناسان و مقامات کشوری و لشگری آن دوره و شخص پهلوی اول برگزار میشود به عنوان شاعر حرف بزند و سؤال مهیبش را مطرح کند. هدف دیگرِ قهرمان، نوشتن زندگی فرخی یزدی است که همواره در ذهن او با قهرمانان مختلف شاهنامه مقایسه میشود. او هرشب بر مزار فردوسی بخشهایی از داستانش را مینویسد و در گودالی مخفی میکند تا در فرصت مناسب انتشار دهد. مرداس که ضدقهرمان قصه است آرزوی رسیدن به سرپرستی اداره فرهنگ را در سر میپروراند و از خبرچینان درجهیک دستگاه حکومت پهلوی است، او به شهریار مشکوک میشود و به شکلهای مختلف میخواهد که او را از چشم ملکالشعرا بهار بیندازد. درگیری عمده داستان بین مرداس و شهریار است و خرده روایتها به شکلهای گوناگون به داستانهای شاهنامه بهویژه رزمنامه ایران و توران نقب میزند. سرانجام شهریار به آرزویش میرسد. سؤالش را از رضاخان میکند و پاسخی که دریافت میکند دستگیری، شکنجه و مرگ در زندان قصر بهدست پزشک احمدی است که او را به سرنوشت استادش فرخی یزدی دچار میکند. زاویه دید این رمان سومشخص معطوف به ذهن شخصیتهای اصلی است که البته گاهی هم به فراخور روایت به اول شخص و دوم شخص تغییر جهت میدهد.
چقدر از این داستان مبتنی بر واقعیات است و چقدر زاده تخیل شما؟
هزاره فردوسی یک اتفاق واقعی است در مشهد و همینطور ورود خاورشناسها؛ شخص رضاشاه، ملکالشعرا بهار، ادیب نیشابوری و قاسم رسا هم واقعی هستند و همینطور جلسه شعر چهارشنبهها که روی پلههای باغ نادری بوده است. فرخی یزدی و سرنوشت تلخش هم واقعی است. «لوکیشن»ها همه واقعی هستند و حاصل تحقیقات من برای ساختن جغرافیایی نسبتا دقیق از مشهد در زمان پهلوی اول. به جز اینها، هرچه هست زاده تخیل من است. شهریار طلوع و هیچکدام از اتفاقها و شخصیتها و ماجراها معادل خارجی ندارند.
اشاره کردید به اینکه این رمان حاصل 10 سال تجربه حضور در عرصه ادبیات و اندوختههای شماست. چقدر از این رمان، جوششی و تا چه اندازه کوششی و مدیون تکنیکها و درسهای کارگاهی بوده است؟
قانون اول اینکه نویسندگی تفریح و سرگرمی نیست. نویسندگی حتی شغل هم نیست که ما در دورهای استخدام و در دورهای بازنشسته شویم. داستاننویسی یک مدل و شیوه زندگی است. وقتی من تصمیم گرفتم که این شیوه را برای زندگی انتخاب کنم، اولین اتفاقی که برایم افتاد امکان همذاتپنداری بود، اینکه شخصیتهای داستانم را زندگی کنم. اتفاق دیگر این بود که باور کنم آدمهای درون قصه بسیار واقعیتر و زندهتر از انسانهای بیرون هستند. بنابراین داستان برایم تبدیل به یک موضوع جدی شد. قانون دوم اینکه داستاننویسی یک سلوک روحی و روانی است. مولانا در جایی میگوید در درون هر کدام از ما یک پادشاه، یک کنیزک و یک زرگر زندگی میکند. به نظر من هر یک از شخصیتهای داستانی، بعدی از وجود خود ما هستند که در مسیر نوشتن تعین پیدا میکنند و خودشان را نشان میدهند. داستاننویس با نوشتن خودش را خوب میشناسد و چه سلوکی بهتر از این؟ من وقتی این رمان را مینوشتم فهمیدم که چقدر آدم درون من زندگی میکنند که باید از خیلیهایشان بترسم، برای بعضیهایشان گریه و بعضیهایشان را حتما نابود کنم. قانون سوم هم این است که مزد اگر میطلبی طاعت استاد ببر! این استاد میتواند یک آدم باشد، میتواند یک بسته آموزشی یا کتاب مهارتهای داستاننویسی باشد که یک داستانشناس یا مدرس داستاننویسی آن را نوشته است. نوشتن داستان و رمان به معنای امروزی مستلزم مهارت است. بخشی از این مهارت ذهنی است، یعنی تو باید استعداد ادبی داشته باشی و همینطور یک تخیل قوی اما بخش دیگر مهارت عینی است، یعنی تو باید ساختار داستاننویسی را بلد باشی. خیلی از دوستان مرا متهم به داشتن یک ذهن تکنیکزده میکنند، خب این حرف ممکن است درست باشد و من دراینباره افراط کنم اما نمیتوان اهمیت تکنیک در کنار ذوق و قریحه را انکار کرد.
شما به کارگاه و آموزش داستاننویسی باور دارید. یکی از نقدهای کلیشهای -فارغ از درست یا غلط بودنش- که به کارگاههای داستاننویسی وارد میشود این است که هنرجویان رنگ و بوی استاد را به خودشان میگیرند. تجربه خودتان دراینباره چیست و در کارهایی که خودتان نوشتهاید تا چه اندازه رد پای استادان یا کارگاهها را میبینید؟
من در مشهد، در جلسات زیادی شرکت کردهام، جلسات حوزه هنری، انجمن ماتیکان داستان و.... محضر معلمان زیادی را با روشها و سلیقههای متنوع در نوشتن و تحلیل داستان تجربه کردهام. شاگرد آقای هادی نوری بودهام، در محضر آقای سید سعید موسوی نشستهام، کلاسهای آقای محمد ریاحی را تجربه کردهام و آقای علی موسیزاده از معلمان خوب من بودهاند و هنوز هم به همه این بزرگواران درس پس میدهم. در نوشتن این رمان هم مشخصا شاگرد جناب سعید تشکری بودهام و فکر میکنم هنوز راه زیادی باقی است تا به شاگرد خیلی خوب ایشان تبدیل شوم. چون این رمان اولین رمان من بود، به جز استاد تشکری از شروع نوشتن تا پایان کار، هیچ پنجره دیگری برای خودم باز نکردم و تلاشم این بود که حرفهای دیگر را تا جایی بپذیرم که برخلاف آموزههای ایشان نباشد. اما بهطور کلی در مورد تأثیر استادان و کارگاهها بر هنرجو باید بگویم به خود آدم بستگی دارد. به بعضیها جرئت نداری بگویی بالای چشم استادت ابروست. اما من باب انتقاد و سؤال و حتی مخالفت را در برخورد با هیچ معلمی برای خودم نبستهام و تصمیم هم ندارم در ادامه این مسیر مرید کسی باشم. ادبیات داستانی در هیچ استاد و نویسندهای خلاصه نمیشود. جهان داستان و اصولا دنیای هنر وسیعتر از این حرفهاست. باید از دیگران یاد بگیریم و در نهایت امضا و سبک خودمان را پیدا کنیم و این کار زمان میبرد.
نوشتن این رمان چقدر طول کشید و قرار است کدام ناشر آن را منتشر کند؟
فراخوان جشنواره را در شهریور 97 دادند که 210 طرح به دبیرخانه جشنواره ارسال شد. از این 210 طرح، 20 طرح ازجمله کار من بالا آمد. نوشتن این طرح برای من یک هفته طول کشید که دوسه باربه آقای تشکری نشانش دادم و اشکالاتش را برطرف و رمان را بازنویسی کردم. بعد که اعلام شد طرح من پذیرفته شده است، حدود دوماهونیم فرصت دادند تا آن را به رمان تبدیل کنیم. در نهایت نوشتن این رمان با بازنویسیهای مختلفی که انجام دادم، دوماهونیم زمان برد. قرار است این کتاب صدوبیستوچهارصفحهای را انتشارات سوره مهر منتشر کند که فکر میکنم حدود یک ماه دیگر منتشر شود.
اگر نکتهای هست که میخواهید اضافه کنید، بفرمایید.
به حوزه هنری برای اجرای طرح این جشنواره خوب تبریک میگویم و امیدوارم ادامه پیدا کند. من احساس میکنم جشنواره داستانهای حماسی علاوه بر برکات تعریف شده و مشخصی که دارد، یکجور فتح باب است برای ورود محتوای ادبیات کهن ایران به پیکره داستاننویسی مدرن امروز. امیدوارم این حرکت به سایر متون ما هم سرایت کند. تاریخ بیهقی، گلستان سعدی، مثنوی معنوی، آثار حکیم نظامی و... هم میتوانند موضوع اقتباس باشند و داستاننویسی امروز را از درونمایههای آپارتمانی، رقیق و شبهترجمه نجات دهند. ما نیاز داریم به هویت ایرانی خودمان برگردیم.