سرخط خبرها

این همه بهار

  • کد خبر: ۱۷۸۳۱
  • ۲۷ بهمن ۱۳۹۸ - ۰۸:۳۳
این همه بهار
معصومه فرمانی‌کیا دبیر شهرآرامحله
هروقت حس می‌کنیم حالمان خیلی خوش نیست و زندگی آن‌طورکه باید و شاید با ما مدارا نمی‌کند و یک جا‌هایی کم می‌آوریم، به سراغ یک نفر می‌رویم. این یک نفر در زندگی خیلی‌هایمان بی‌منت وجود دارد یا دست‌کم وجود داشته و وجودش یک اصل مسلم و پررنگ است؛ حالا بین ما یا کنارمان باشد یا خدای ناکرده به سفر ابدی رفته باشد.  

احتمالا به مرد‌ها برمی‌خورد، اما همیشه فکر می‌کنم این زن‌ها بوده‌اند که زندگی را تداوم داده‌اند. حتی در تلخ‌ترین ساعات آن هم کم نیاورده‌اند و با کلامشان و نگاهشان معجزه آفریده‌اند.

 این صبوری و امید زن‌هاست که هرگاه خسته از جدال‌های بیرون به خانه می‌آیی، در سخت‌ترین روز‌ها هم با تو هستند، بلند می‌شوند هیزمی در چراغ می‌اندازند و کلمه امیدبخشی می‌گویند، وگرنه زور زندگی گاه آن‌قدر زیاد است که فولاد هم باشی مچاله‌ات می‌کند.

 مردترینِ روزگار هم که باشی باید زنی کنارت باشد تا عیدبه‌عید رومیزی‌های قلاب‌بافی‌شده را بیرون بیاورد و روی میز‌ها پهن کند و بعد چند گل قرمز و سفید بگذارد داخل گلدان بلور و بنشاند پای هر میزی و گل‌های بهارنارنجی که در باغچه بزرگشان کرده است را برای قوری چای پیمانه کند و فنجان‌های خالی را در سینی ردیف کند و بنشیند و نگاهش مماس با عقربه‌های ساعت باشد که بچه‌ها یک‌به‌یک بیایند.‌

نمی‌دانم چرا هنوز تصویر آن کلمات آهنگین از ذهنم پاک نشده‌اند. شاید یک چیز خاص داشته است که از همان روز در ذهن من مانده و بزرگ شده است، کوکب‌خانم یک زن پاکیزه بوده و هست.

شک ندارم زندگی هنوز هم با نفس گرم کوکب‌خانم‌ها پابرجاست. همان‌ها که فکر می‌کنیم روزگار از نفسشان انداخته و روسری‌شان را زیر گلو گره زده‌اند و حالا همه‌چیز را از یاد برده‌اند. شماره شناسنامه و تعداد فرزندان خود و سال‌های زندگی‌کردنشان را آن‌ها در جنگ نبوده‌اند، گلوله نخورده‌اند و زخمی نشده‌اند، اما از نفس افتاده‌اند.
 
سال‌هاست هیچ‌کس به زخم عمیقشان نگاهی نکرده است. چند زن را می‌خواهید در این حوالی و این محله معرفی کنم که سال‌هاست صبح‌به‌صبح که می‌شود، زمستان و تابستان در خانه را باز می‌کنند و سرک می‌کشند تا انتهای کوچه و یک‌به‌یک می‌شمرند تا صدای پای آشنایی را بشنوند.

کم ندیده‌ام پیرزن‌هایی که چهارپایه را با زور هل می‌دهند و تا پشت در می‌رسانند و عرق از سروصورتشان راه افتاده است، با پا‌های ورم‌کرده و پر از واریس همان‌جا پشت در کمین می‌کنند تا صدای آشنایی بگوید مادر، اما هیچ صدای نیست. سکوت، همان سکوت همیشگی است، نه صدای پا و نه هیچ صدایی که نشان از آمدنشان باشد. این سکوت وهم‌انگیز صدای پرنده‌ها را هم می‌خواباند و پیرزن دوباره چهارپایه را می‌گذارد سر جای اولش. نمی‌خواهم این هفته و روز که تمام شد، مادر بایگانی شود و برود تا سال دیگر و مناسبت دیگر.‌

نمی‌خواهم تا عطری که از این خانه‌ها بیرون می‌ریزد و فرصت نفس‌کشیدنشان هست، آن‌قدر این‌پا و آن‌پا و امروز و فردا بکنیم که تمام شود و مثل خیلی از چیز‌ها حسرتش را به دلمان بگذارد.

مرا حلال خواهند کرد و خواهند بخشید، همه آن‌هایی که مادر از دست داده‌اند. خدا نکند، خدا آن روز سیاه را از سر زندگی‌هایمان کم کند که بهار بیاید و مادرمان نباشد. ما بهار را با دامن‌های گل‌قرمزی می‌خواهیم که لک سیب‌ها را بگیرد و بعد کمر خمیده برود و چند فنجان چای داغ برایمان بیاورد. ما بهار را بدون مادر نمی‌خواهیم. همین!
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->