سواد رسانهای در سالهای کنونی برای ما ایرانیان واژهای پربسامد بوده است و پیوسته درباره آن شنیدهایم. بهطور کلی میتوان ۲ نگره نخستین و امروزین را در دریافت معنای این مفهوم امروز عادیشده را پیگیری کرد. در نگره آغازین که به شکل رسمیتر و در ادبیات علمی جهان از دهه۱۹۶۰ میلادی آغاز شده است، این سواد به معنی دستیابی به دانشی عمومی برای به دست آوردن رژیم مصرف محصولات و خدمات رسانهای (بهویژه رسانههای تصویری) برای گروههای مختلف جامعه بود. سوادی که به دنبال افزایش آگاهی برای آموزش روش انتخاب درست از میان دهها و حتی صدها تولید رسانهای برای گروههای مختلف مردم بود. این دانش بنا داشت تا از مردم در برابر آسیبهای احتمالی رسانهها و صاحبان رسانهها حفاظت نماید. پس از آن با رشد روزافزون فناوریهای نوین و ابزارهای ارتباطی از یکسو و شکلگیری نظریههای معاصر در حوزه کنشهای ارتباطی، رویکرد این سواد کاملا دگرگون گردید. در این رویکرد جدید و پسینی هر انسان معاصر به کمک یکی از ابزارهای نوین ارتباطی، خود به یک رسانه درونی و نهفته تبدیل شده است. در چنین شرایطی سواد رسانهای امروزین به دنبال آن است که در سطح عمومی به هر فرد بیاموزد که چگونه و با چه روشهایی همچون یک رسانه عمل کند و تولید محتوا داشته باشد. رویکرد نخست سواد رسانهای با دههها تأخیر به ایران رسید و چنانکه باید و شاید نیز موفق عمل نکرد. چرا که مقدمات آن ازجمله توسعه تفکر انتقادی، لزوم اهمیت آن برای سیاستگذاران و توجه نهادهای اصلی متولی، بهویژه آموزشوپرورش بهدرستی محقق نشد. حقیقت دیگر آن است که فناوریهای نوین بهخصوص در چند سال گذشته به سرعت (و شاید بتوان ادعا کرد بهتدریج متوازن با سایر کشورهای پیشرفته) به ایران رسیده است، به گونهای که امروز فارغ از سطح مالی و طبقه بهاصطلاح اجتماعی، حداقل یک گوشی همراه هوشمند با قابلیت دسترسی آسان به اینترنت در اختیار هر فرد قرار دارد. این بدین معنی است که ابزار فیزیکی لازم برای تحقق آنکه هر فرد یک رسانه باشد، فراهم آمده است.
همچنین توسعه شبکههای اجتماعی مبتنی بر این سختافزارها و ابزارهای فناورانه، هم زمینه لازم برای این امر را فراهم آورده و هم موجب شده است تا حس اشتباه و غیرواقعی رسانه بودن برای افراد فراهم آید. درحالیکه این فقط یک جنبه ماجراست. بُعد اصلی مسئله که توانایی و برخورداری از سواد تولید محتوای شخصی برای نشر در فضاهای مورد نظر است، به کلی فراموش شده است. جالب آنکه قدرت نشر و بازنشر محتواهای شخصی اینچنینی چنان گسترده و وسیع است که در کشور ما خطر آسیبزایی محتواهای شخصی تولیدشده را که مبتنی بر هیچ آگاهی لازم (سواد رسانهای معاصر) نیستند، چندبرابر کردهاند. مشکل امروز ما همین است. هزارها و بلکه میلیونها نفر از هموطنان ما برخوردار از سختافزار رسانهای لازم هستند، اما آگاهی و دانش عمومی چگونگی تولید محتوای لازم برای این فضاها را ندارند. شاید به خودی خود خطر این بیسوادی عمومی چندان احساس نگردد، اما بروز مشکلی به نام کرونا خطر را برای ما آشکارتر کرد. هر فرد روزانه چندین پست درباره این بیماری منتشر میکند. حتی با فرض اینکه محتواهای نشریافته درست و دقیق هستند (که در بسیاری موارد اینگونه نیست) باید سؤال کرد که روش و شیوه تولید این محتوا چگونه و بر چه اساسی بوده است. آیا تولید محتوا یا حتی بازنشر محتوا (که خود نوعی تولید است) نیازمند آگاهی و دانشی به نام سواد رسانهای معاصر نیست؟ کووید۱۹ به ما هشدار میدهد که ما فرسنگها با سواد رسانهای معاصر فاصله داریم و لازم است هرچه زودتر از رویکرد نخست سواد رسانهای به رویکرد پسین آن کوچ کنیم.