به گزارش شهرآرانیوز، قهرمانان انیمیشنهای محبوب برای دهه شصتیها به دلایلی چون روحیه مبارزه با مشکلات سنگین، وفاداری به ارزشهای بنیادی، خانوادهمداری، پایبندی به اخلاق و مضامینی از این دست، در حافظه مخاطبان ماندگار شدند تا امروز، خاطرهای نوستالژیک نسبت به هر یک از آنها وجود داشته باشد.
دهه ۶۰، دهه پرخاطرهای برای حافظه بصری خانوادهها به حساب میآید. در سالهایی که تنها رسانه دیداری برای مردم، تلویزیون بود و چشمهای میلیونها ایرانی، برنامههای این رسانه را دنبال میکرد.
تلویزیون در دهه ۶۰، از دو حیث برای مردم کشور خاطرهساز شد: نخست، عمومیتی بود که این رسانه در بین خانوادهها پیدا کرد. تا پیش از این، تلویزیون بهعنوان کالایی لوکس، در هر خانهای یافت نمیشد، اما در دهه ۶۰، کمتر خانهای بود که در آن، تلویزیون وجود نداشت. این اتفاق، به ذوقزدگی مفرط خانوادهها منجر شد و آنها با شعف بسیاری، تنها مدیوم بصری آن سالها را دنبال میکردند.
نکته دوم به زمینهسازی تلویزیون برای رسیدن به استانداردهای جهانی یک رسانه بصری مربوط میشد. تلویزیون در آن سالها تلاش کرد تا با خرید سریالهای انیمیشن، خوراک مکفی برای کودکان و نوجوانان فراهم کند.
این اتفاق در کنار استقبال خانوادهها از تلویزیون و برنامههایش، سبب شد تا آن برنامهها و شخصیتهایشان، به حافظه نوستالژیک نسل کنونی که بیش از ۳۵ سال سن دارند، تبدیل شوند. شخصیتهای که تا نامشان میآید و تصویرشان در جایی نقش میبندد، حداقل نیمی از مردم ایران را به خاطرات خوش آن دهه پرت میکند.
در سالهایی که تلویزیون مشغول پخش این انیمیشنها بود، تولیدات وطنی نیز در این حوزه در دست ساخت بود و این خلا، تا حدود بسیاری با پخش این انیمهها پر شد. نکته جالبتوجه آنکه تقریبا تمامی این انیمیشنها، متعلق به کمپانیهای ژاپنی بودند.
تلویزیون آن سالها که تعلقخاطر بسیاری به مفاهیم اصولی و تربیتی خانواده داشت، تلاش میکرد تا با این تولیدات، روحیاتی، چون خانوادهمداری، نوعدوستی، مواجهه منطقی و درست در برابر مشکلات، حقطلبی، اعتماد به نفس و مقولاتی از این دست را در میان کودکان و نوجوانان ترویج داده تا آنها با تماشای این انیمهها، الگوبرداری درستی از قهرمانان مبارز آن کارها داشته باشند.
در ادامه نگاهی خواهیم انداخت به ۱۰ شخصیت محبوبی که در دهه ۶۰، حافظه نوستالژیک ما را تشکیل دادند.
چوبین یک موجود فضایی عجیب و کوچک با دست و پایی کوتاه و چشمانی بزرگ است. دشمن او هیولایی سیاه به نام برونکا است که به وسیله نیروهایش، سیاره محل سکونت چوبین که ستاره درخشان نام دارد را اشغال کرده و مادر چوبین نیز در چنگال او اسیر است. چوبین به زمین آمده و به دنبال مادرش است.
روی مچ دست چوبین، مچبندی است که سنگ درخشان روی آن قرار دارد و نیرویی فراطبیعی به چوبین میدهد و نیروی این سنگ تنها وسیله برای نجات ستاره درخشان و نابودی نیروهای برونکا است. برونکا که در پی نابودی چوبین است، هر بار یکی از نیروها و ماشینآلات عجیب و قدرتمند در اختیار خود را برای مبارزه با چوبین میفرستد، ولی نمیتواند وی را نابود کند.
سرانجام قدرت سنگ درخشان نمایان میشود و چوبین با کمک آن، محل پایگاه برونکا که مادرش نیز در آنجا اسیر است را پیدا میکند. چوبین در انتها، شخصا با برونکا مبارزه میکند و با کمک نیروی سنگ درخشان، موفق به از بین بردن برونکا میشود و با مادر خود به کمک یک سفینه، به ستاره درخشان بازمیگردد.
رازآلود بودن برونکا، تصمیمات، نیروها و ادواتش در کنار استفاده درست داستان از نیروی تخیل سبب شد تا این انیمیشن، حسابی دیده شود. قسمت پایانی این سریال که به دوئل چوبین و برونکا منجر میشود، احتمالا رکورد پربینندهترین مخاطب انیمیشن کودک تلویزیون را به خود اختصاص داد.
این انیمه در آن سال، نخستین مواجهه کودکان و نوجوانان با مقولاتی، چون تقابل خیر و شر، سیکل داستانی هدفمند از نقطه شروع تا پایان و فانتزیهای انتزاعی بود که بسیار دیده شد و امروز به یکی از نوستالژیکترین خاطرات کودکان آن دوران تبدیل شد.
فوتبالیستها، یکی از محبوبترین انیمیشنها نزد خانوادههای ایرانی است که حتی دختران و بزرگسالان نیز مخاطب جدی آن بودند.
محوریت داستان این انیمیشن، بر پایه زندگی یک فوتبالیست نوجوان ژاپنی، به نام سوباسا اُزارا است که از دوران ابتدایی وی آغاز شده و تا رسیدن او به جام جهانی و حضور در یکی از بهترین تیمهای باشگاهی جهان به پایان میرسد.
سوباسا با مادرش در ژاپن زندگی میکند، درحالی که پدرش، کاپیتان کشتی است و دور دنیا دریانوردی میکند. آنچه در کاراکتر سوباسا، دوستداشتنی شد، روحیه مبارزه و مهربانی ذاتی او بود. دو اهرمی که در سیکل قهرمانپروری، بسیار به کار آمد و سبب شد تا سریال، برای تمامی ردههای سنی مخاطبان، جذاب شود.
البته سریال در این مسیر، قواعد دراماتیک را نیز به درستی رعایت میکند که از اصلیترین آنها، وجود رقبایی، چون کاکرو بود. کاکرو، در اندازههای قهرمان بود و قطب روایی قدرتمندی برای سوباسا و برجستهسازی جنبه قهرمانی وی به حساب میآمد. فارغ از این دوگانه دلچسب، سریال، موفقیتهای خوبی در برجستهسازی شخصیتهای قدرتمند به دست آورد تا روایت، تنها با تک قطبی سوباسا - کاکرو جلو نرود.
انیمیشن هاچ زنبور عسل درباره زنبور کوچکی بهنام هاچ است. او در حمله زنبورهای خرمایی به کندویشان، ناخواسته از مادرش جدا میشود. هاچ در جستوجوی مادرش، ماجراهای فراوانی را پشت سر میگذارد.
شخصیت هاچ، به دلیل جستجوهای کودکانه در مسیر پیدا کردن مادرش، محبوب شد. تعلیقی که از همان نخستین قسمتهای انیمیشن شکل گرفت و به یکی از چالشهای مخاطبان تبدیل شد.
این تعلیق در کنار مشکلاتی که در هر قسمت برای هاچ رقم میخورد، بار دلسوزی و همدردی مخاطب را بیشتر میکرد و وی را ترغیب میکرد تا داستان را دنبال کند. این شخصیت، پیامهای خوبی در مسیر وابستگی بیشتر به مفهوم خانواده را به مخاطب منتقل میکرد.
بابا لنگ دراز، جاودانهترین رمان جین وبستر است که انیمیشن ژاپنی نیز بر مبنای این رمان ساخته شد. جودی ابوت دختر بچه یتیمی است که با پشتیبانی مالی حامی ناشناس خود که جودی او را با نام جان اسمیت میشناسد، میتواند به دبیرستان راه یابد.
او فقط یک بار سایه او را دیده است و به خاطر سایه دراز پاهای او، او را بابا لنگ دراز صدا میزند. جودی در مقابل خوبیهای حامیاش، تنها کاری که انجام میدهد، این است که هر ماه برایش نامه بنویسد؛ بدون اینکه انتظار دریافت پاسخ نامههایش را داشته باشد.
در نهایت اسمیت که عاشق پاکی و سادگی جودی شده است، با وجود اختلاف سنی قابل توجه، از او خواستگاری میکند و این برای جودی که از یک طرف علاقه زیادی به اسمیت دارد و از طرف دیگر در پاکی روابط بینشان غرق شده، بسیار گران میآید، اما عشق، کار خودش را میکند.
جودی ابوت به دلایل مختلف، به شخصیتی محبوب تبدیل شد. او، دختری تنها بود که در بدو تولد، پدر و مادرش را از دست میدهد. این اتفاق، منجر به همذاتپنداری عاطفی بسیاری در مخاطب میشود.
بزرگ شدن او در نوانخانه و حمایت مالی جان اسمیت، این روحیه را در مخاطب تقویت میکند. برخی پارامترهای دیگر نظیر بیشفعالی جودی، زیاد حرف زدن او، علاقهاش به داستانگویی و وجه شاعرانه شخصیتش سبب شد تا مخاطب، حس خوشایندی از دنبال کردن داستانهای این دختر تنها دریافت کند.
علاوه بر تمام این مزیتها، این انیمیشن موفق شد تا خلا عشق را در میان سریالهای کودکان و نوجوانان پر کند. جودی در سالهایی، حتی تا اندازههای یک قهرمان در باور بسیاری از مخاطبان شکل گرفت و به کاراکتری کالت در تاریخ انیمیشنهای کودکانهای که از تلویزیون به روی آنتن رفت، تبدیل شد.
داستان این سریال درباره پیرمرد نجار تنهایی به نام پدر ژپتو است که فرزندی ندارد. او با درست کردن عروسکی چوبی به اسم پینوکیو، باور میکند که فرزندی دارد.
فرشتهای مهربان وقتی متوجه آرزوی قلبی پیرمرد میشود، با زنده کردن عروسک، آرزوی او را برآورده میکند. مدتی میگذرد، پدر ژپتو پینوکیو را مثل تمام کودکان به مدرسه میفرستد. پینوکیو در راه مدرسه از روی سادگی و خوشقلبی، گول روباه مکار و گربه نره را میخورد و به تماشای نمایش خیمهشببازی میرود.
در آنجا روباه مکار او را به صاحب خیمهشببازی میفروشد. پینوکیو با جوجه اردک همراهش جینا، بهناچار در آنجا میماند و بههمراه آنها از شهری به شهر دیگر میرود و ستاره نمایش خیمهشببازی میشود تا اینکه تصمیم به بازگشت به خانه را میگیرد و در راه، باز فریب روباه مکار را میخورد و سکههایی را که از صاحب خیمهشببازی گرفته بود را از دست میدهد.
پینوکیو در جنگل با پری مهربان آشنا میشود. پری که از پدر ژپتو اجازه گرفته بود مدتی از پینوکیو مراقبت میکند، به او درس حساب میدهد.
یک بار بهدلیل بازیگوشی به شهر احمقها رفته و پشیمان برمیگردد؛ هنگام برگشت به خانه، باز به دام روباه مکار و گربه نره میافتد و ماجراهای بسیاری رخ میدهد و با اینکه بارها گول آنها را میخورد، ولی باز هر بار با سادگی و خوشقلبی، با آنها دوست میشود تا اینکه سرانجام برای یافتن پدر ژپتو به دریا میرود و او را در شکم نهنگ پیدا میکند و پس از نجاتیافتن و پایانیافتن سفرها در انتها توسط پری مهربان به انسان تبدیل میشود.
شخصیت پینوکیو با سادگیهای مفرطش، حرص مخاطب را در میآورد بهطوریکه کودکان و نوجوانان همزمان با دیدن این سریال، حس قیممآبانهای نسبت به این شخصیت داشتند و از این حرص میخوردند که وی چطور متوجه شیادیهای روباه مکار و گربه نره نمیشود.
این روحیه حفاظت از پینوکیو، همینطور تا انتها در مخاطب ماند و سبب شد تا پینوکیو، به یکی از محبوبترین شخصیتهای تمام دوران مخاطبان انبوه سریال تبدیل شود. البته که نباید از حق گذشت و باید به وجوه تربیتی گسترده این سریال در شخصیتسازی مخاطبان کودک و نوجوانش اشاره کرد.
سندباد، کودک جسور و ماجراجویی است که با پدر و مادر خود در بغداد زندگی میکند. او عموی دریانوردی به نام علیبابا دارد که برای دیدن او و خانوادهاش به بغداد میآید.
علیبابا یک مرغ مینای سخنگو را به سندباد هدیه میدهد که سندباد نام او را شیلا میگذارد. سندباد که علاقهمند به جهانگردی است، سوار کشتی عموی خود میشود و همراه او به مسافرت دریایی میرود. سندباد در این سفر دریایی، عمویش را گم میکند و سوار بر یک نهنگ همراه با شیلا به جزیرهای میرسد.
در این جزیره با یک سیمرغ غولپیکر، مارهایی که در درهای از الماس زندگی میکنند و یک عقاب روبرو میشود. سندباد در ادامه با ماجراهای زیادی سرشار از موجودات شگفتانگیز، جادوگرها و هیولاها، غولها، و دیوهای مختلف روبرو میشود. سندباد در طول ماجرا با دو هم سفر دیگر به نامهای علاءالدین و علیبابا آشنا میشود که او را در نبرد با پرنده غولپیکر، پری دریایی و جادوگر بزرگ یاری میکنند.
سندباد به دلیل تخیل مفرط و بهرهمندی صحیحی که از این قوه در مسیر داستانگویی بهره برد، توانست توفیق بسیاری به دست آورد. استفاده از غولها و موقعیتهایی ترسناک و پرتعلیق سبب شد تا این سریال، نهتنها در ایران بلکه در کشورهای بسیاری، طرفداران زیادی داشته باشد.
این انیمه، دقیقا دست بر روی چالشی گذاشت که توسط انیمیشنهای دیگر به کار گرفته نشد و به همین دلیل، توانست با اقبال بالایی از جانب مخاطبان مواجه شود.
پسر شجاع یک سریال اپیزودیک بود که در هر قسمت خود، یک داستان داشت. داستانهای این کارتون در یک جنگل رخ میداد و شخصیت اصلی آن، پسر شجاع است.
داستانهایی که رخ میدهد، معمولا بر اساس حوادثی طبیعتی مانند رعد و برق، کسوف، طوفان، سیل و... بوده و یا حیواناتی که برای تصاحب جنگل، با نیرنگ و زور وارد آن بیشه شده که با شجاعت، دلیری و پیروزی پسر شجاع، آن داستان خاتمه میگیرد.
رویکرد خوبی که در این سریال، خیلی به مذاق مخاطب خوش آمد، محدود کردن تلقی و توانمندی کودکان و نوجوانان بود. بهطوریکه جریانسازهای داستان و راهحلهای ورود به مشکل و رفع آن، با فانتزیهای ذهنی این گروههای سنی خوانایی داشت و چیزی از متدهای دنیای بزرگسال را به خود نمیدید.
این ابتکار سبب شد تا مخاطبان، ارتباط نزدیکی با پسر شجاع برقرار کرده و روحیه اعتمادبهنفس و قدرتمندی او را بستاید. البته که پایههای داستانی این سریال نیز بر مبنای روحیه اعتماد به نفس کودکان و مواجهه با مشکلاتی که ظاهری بزرگ دارند، طرحریزی شده و بهخوبی توانست این انتقال پیام را انجام دهد.
انیمیشن حنا؛ دختری در مزرعه، درباره دختری به نام حنا است که با پدربزرگ و مادربزرگش در مزرعهای در فنلاند زندگی میکند و منتظر مادرش است که برای کار، از فنلاند به آلمان رفته و او را در مزرعهای تنها گذاشته، اما جنگ جهانی اول شروع شده و فنلاند درگیر جنگ است و حنا با وقایع ناگوار بسیاری روبرو میشود از جمله قادر به برقراری ارتباط با مادرش نیست و تنها گاو شیرده پدربزرگش توسط یک خرس کشته میشود و ادامه کسب درآمد برای آنان با مشکلات بسیاری مواجه میشود.
یکی از دلایلی که سبب شد تا شخصیت حنا، به کاراکتر محبوب مخاطبانش تبدیل شود، مسئولیتپذیری این دختر با وجود سن کم است.
حنا مجبور بود با آن سن، علاوه بر دلتنگیهای مرسوم دخترانه، با وقایع صریح و زمخت دنیای بزرگسال نظیر کار برای امرارمعاش و مصائب جنگ جهانی، دستوپنجه نرم کند و چنین رویکردی، اینهمانی احساسی عمیقی را در مخاطب ایجاد میکرد که سبب شد تا حنا، تا اندازههای یک الگوی درست در مسیر شخصیتپردازی کودکان و نوجوانان، بالا کشیده شود.
پرین دختر مردی فرانسوی و مادری هندی است. پدر پرین قبل از مرگ، از همسر و دخترش میخواهد که به زادگاهشان برگردند. با مرگ پدر، پرین و مادرش، مسافرت خود را آغاز میکنند تا خود را به روستایی کوچک در شمال فرانسه برسانند.
با مریضی مادر، پرین ناچار میشود همه چیز حتی الاغ محبوبش یعنی پاریکال را برای بهدست آوردن پول و خرید دارو بفروشد، اما مادرش سرانجام در پاریس میمیرد. بعد از تحمل سختیهای بسیار، پرین خود را به روستای ماراکور میرساند و متوجه میشود پدربزرگش، مالک پولدار کارخانهای در روستا است. پرین خود را با نام اورولی معرفی میکند و صاحب شغلی در کارخانه میشود و منتظر است تا بالاخره حقیقت را به پدربزرگش بگوید.
پرین، دختر سادهدلی است که تحمل مشقاتی که برای سن او بسیار بزرگ هستند، وی را برای مخاطب عزیز کرد. اتفاقهایی که پرین را نانآور نشان میدهد و انتخابهایی که وی را در مقام تصمیمگیر نشان میدهد، محبوبیت این شخصیت را برای مخاطب، دوچندان کرده است.
در تمامی لحظات، اما شوکهای احساسی که به بیننده منتقل میشود، حلقه ارتباط با این سریال را محکمتر میکند. در یکسوم پایانی سریال، تعلیق زیبایی که در اثر مواجهه پرین با پدربزرگش شکل میگیرد، اشتیاق مخاطبان برای دنبال کردن این سریال را بیشتر کرده و همذاتپنداری و روحیه حمایتگر آنها از پرین را بیشتر میکند.
ایکیوسان داستان پسر بچهای ژاپنی است که در معبد زندگی میکند. او هر بار با ذکاوت و هوش خود همه را متعجب میکند. او با نشستن و تمرکز به شیوه بودایی، معماهای زیادی را در طول سریال پخش میکرد.
شاخصههایی که ایکیوسان در مسیر محبوبیت طی کرد، مشابه هیچیک از کاراکترهای دیگر نیست. درواقع زیرکی زیاد این شخصیت سبب شد تا مخاطب، مشتاق دنبال کردن داستانهای او شود.
کاراکتری که حتی برای مخاطبان ژاپنی نیز بسیار محبوب شد و داستان آن، درحدود ۳۰۰ قسمت تولید شد. ایکیوسان، نماد خوبی برای تعقل و رسیدن به راهکاری منطقی با قابلیت اجرایی در مواجهه با مشکلات بود و به همین دلیل، الگوپذیریهای بسیاری از شخصیت وی توسط مخاطبان زیاد این سریال صورت گرفت که سبب شد تا نام این شخصیت، همپای بسیاری از شخصیتهای محبوب دیگر، در ذهن میلیونها ایرانی ماندگار شود.