جعفر یاحقی: استاد باقرزاده نماد پیوند فرهنگ و ادب خراسان بود رئیس سازمان تبلیغات اسلامی کشور: حمایت از مظلومان غزه و لبنان گامی در تحقق عدالت الهی است پژوهشگر و نویسنده مطرح کشور: اسناد تاریخی مایملک شخصی هیچ مسئولی نیستند حضور «دنیل کریگ» در فیلم ابرقهرمانی «گروهبان راک» پخش «من محمد حسن را دوست دارم» از شبکه مستند سیما (یکم آذر ۱۴۰۳) + فیلم گفتگو با دکتر رسول جعفریان درباره غفلت از قانون انتشار و دسترسی آزاد به اطلاعات در ایران گزارشی از نمایشگاه خوش نویسی «انعکاس» در نگارخانه رضوان مشهد گفتگو با «علی عامل‌هاشمی»، نویسنده، کارگردان و بازیگر مشهدی، به بهانه اجرای تئاتر «دوجان» مروری بر تازه‌ترین اخبار و اتفاقات چهل‌وسومین جشنواره فیلم فجر، فیلم‌ها و چهره‌های برتر یک تن از پنج تن قائمه ادبیات خراسان | از چاپ تازه دیوان غلامرضا قدسی‌ رونمایی شد حضور «رابرت پتینسون» در فیلم جدید کریستوفر نولان فصل جدید «عصر خانواده» با اجرای «محیا اسناوندی» در شبکه دو + زمان پخش صفحه نخست روزنامه‌های کشور - پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ فیلم‌های سینمایی آخر هفته تلویزیون (یکم و دوم آذر ۱۴۰۳) + زمان پخش حسام خلیل‌نژاد: دلیل حضورم در «بی‌پایان» اسم «شهید طهرانی‌مقدم» بود نوید محمدزاده «هیوشیما» را روی صحنه می‌برد مراسم گرامیداشت مقام «کتاب، کتابخوانی و کتابدار» در مشهد برگزار شد (۳۰ آبان ۱۴۰۳)
سرخط خبرها

باید از این ستاره فوتبال حرف می‌کشیدم! | گفتگو با جواد رستم زاده درباره نوشتن کتاب «تو خداداد عزیزی هستی»

  • کد خبر: ۱۹۹۹۳۰
  • ۲۲ آذر ۱۴۰۲ - ۰۹:۱۲
باید از این ستاره فوتبال حرف می‌کشیدم! | گفتگو با جواد رستم زاده درباره نوشتن کتاب «تو خداداد عزیزی هستی»
جواد رستم زاده، روزنامه نگار و نویسنده مشهدی در کتاب «تو خداداد عزیز هستی» سراغ یکی از پرآوازه‌ترین ورزشکاران کشور رفته است که همشهری خودش و دیگر اهالی مشهد است.

شهرآرانیوز؛ چند سالی است که اصطلاح «ناداستان» در عرصه‌های نظری و نیز بازار کتاب‌های «ادبیات رِوایی» رایج شده است. این تعبیر که البته ترجمه بی‌دقتی از Nonfiction در ادبیات غرب است، به آثاری مستند به واقعیت بیرونی اشاره می‌کند؛ کتاب‌هایی که اگرچه معمولا از ابزار داستان نویسی مانند عنصر روایت بهره می‌جوید، ادعای راست گویی و پرهیز از خیال پردازی دارد. درواقع اگر هم عنصر خیال در این نوشته‌ها به کار رود، بیشتر برای اهدافی، چون آراستن متن و فضاسازی و باورپذیری آن است. در هر صورت مدتی است که کتاب‌های موسوم به ناداستان در بازار کتاب ایران طرف دارانی پیدا کرده و روایت زندگی اشخاص و رخداد‌های ویژه و... جایی از قفسه‌ها و ویترین‌های کتاب را به خود اختصاص داده است.

اواخر سال گذشته، جواد رستم زاده، روزنامه نگار و نویسنده مشهدی، کتابی در همین حوزه به چاپ رساند. او در «تو خداداد عزیز هستی» سراغ یکی از پرآوازه‌ترین ورزشکاران کشور رفت که همشهری خودش و دیگر اهالی مشهد است. به گفته رستم‌زاده، چاپ دوم کتاب تمام شده و او این روز‌ها پیگیر فراهم ساختن چاپ سوم آن است، گفت وگوی ما با این ورزشی‌نویس در آستانه همین رخداد شکل گرفته است.

شما در کتابتان کوشیده اید با بیانی ادبی و زبانی نزدیک به زبان آثار ادبی غیرداستانی موسوم به Nonfiction یک زندگی نامه بنویسید. برای نمونه، روایتتان را با فضاسازی داستانی آغاز می‌کنید (آفتاب اول تموز، گندم‌ها را طلایی کرده است. زنجره ها، ملخ‌ها و جیرجیرک‌ها با سر و صدایشان، لابه لای گندمزار، دشت را روی سرشان گذاشته اند...). اما چرا این روایت هرچه پیش می‌رود از ادبیت و عواطف داستانی آن کاسته و زبانش به روزنامه نگاری نزدیک می‌شود؟

این نوع کتاب که درباره آدمی است با این ابعاد شهرت و محبوبیت در فوتبال ما، برای اولین بار است که در ایران نوشته می‌شود. ما درباره تختی چند نوع کتاب از چند زاویه مختلف داشته ایم، به تازگی هم زندگی نامه علیرضا حیدری، کاپیتان تیم ملی کشتی آزاد، چاپ شد که خیلی دیده نشد، چون اصولا کشتی و ستاره‌های آن در قواره‌های ستاره‌های فوتبال موردتوجه قرار نمی‌گیرند؛ منتها ستاره‌های فوتبال ایران به علت فرهنگ ما هیچ وقت جرئت نکرده اند وارد حوزه زندگی نامه نویسی شوند با اینکه نویسنده‌ها خیلی به این کار راغب بوده اند.

منصور ضابطیان خیلی علاقه‌مند بود زندگی علی دایی را بنویسد و ده پانزده سال قبل هم کار را شروع کرد، اما به سرانجام نرسید. درباره خداداد هم قضیه همین است. من پنج شش سال قبل، به او پیشنهاد کردم این کتاب را درباره اش بنویسم و او قاطع گفت نه! منتها خداداد در ادامه مسیر پرفرازونشیب زندگی اش وارد عرصه رسانه و مجری برنامه‌هایی مثل «یازده» شد.

چیزی که دید این آدم به رسانه را عوض کرد و او فهمید کتاب و رسانه و تلویزیون و کارگردانی و فرهنگ و سینما چقدر می‌تواند جذاب و مهم باشد. قبل از آن، آدمی بود که در یک سو ایستاده بود و رسانه‌ها در سوی دیگر از او پرسش می‌کردند. یک روز که دوباره با او پیشنهادم را مطرح کردم گفت حالا بگذار فکر کنم. در این فاصله من کارم را شروع کردم. حدود دویست صفحه دست نویس را که آماده کردم به او زنگ زدم. گفتم ما دیگر رفته ایم جلو و راه برگشتی برای شما وجود ندارد! من یکی از خبرنگارانی هستم که از بدو ستاره شدن این آدم همراهش بوده ام. یعنی هفده هجده سال با او رفاقت و صمیمیت نزدیک داشته ام.

طی این سال‌ها تقریبا دویست مصاحبه رسمی ژورنالیستی و رادیویی با خداداد دارم؛ یعنی در ابتدای کار کتابم داده‌های ریز و دقیقی درباره زندگی او داشتم. همچنین ارتباطات خیلی خوبی با آدم‌های نزدیک خداداد؛ چون تقریبا بچه محل بودیم - ما در محله راه آهن زندگی می‌کردیم و او در محله رضائیه. در فاصله خانه هایمان دو زمین فوتبال خاکی بود؛ یکی زمین گمرک و دیگری زمین وحید (ساعت سازها). از آنجا که خودم هم فوتبال بازی می‌کردم با آدم‌های این زمین‌های خاکی رفیق بودم و می‌توانستم داده‌های زندگی این آدم را جسته گریخته از آن‌ها جمع کنم.

زمانی هم که وارد روزنامه نگاری ورزشی شدم توانستم با مربیان و هم بازیان او ارتباط بگیرم. نکته شما کاملا نکته دقیق و درستی است. من در نوشتن قسمت اول زندگی اش وارد لایه‌هایی شدم که هیچ خبرنگاری نه در تهران و نه در مشهد وارد آن نشده بود. من درباره پدرش و محیط زندگی او تحقیق کاملی کردم و حتی رفتم و روستای پدری اش را از نزدیک دیدم. وقتی وارد لایه‌های زندگی این آدم شدم داده‌هایی داشتم که دیگران نداشتند و با همین داده‌ها توانستم نرم نویسی کنم.

برای نوشتن هر اتفاقی که از زبان دیگران درباره خداداد شنیده بودم زنگ می‌زدم به او که ببینم آن را تأیید می‌کند یا نه. خود او هم آدم‌هایی را به من معرفی کرد؛ مثلا گفت درباره سربازی ام با این افراد صحبت کن، درباره شروع فوتبالم با آن آدم ها. وجه داستانی ابتدای کتاب با توجه به همین‌ها پررنگ می‌شود. اما از جایی به بعد، ما با خدادادی روبه رو هستیم که کاملا مشهور شده و داده‌های مختلفی درباره اش وجود دارد که به صورت رسمی ثبت و ضبط شده است. من در نوشتن این بخش کمی بیشتر احتیاط می‌کردم.

مجبور می‌شدم به اسناد یعنی مصاحبه‌های مطبوعاتی و تلویزیونی مراجعه کنم و ویدئو‌های زیادی از او ببینم. اگر در ادامه زندگی خداداد از زبانی روایی و داستانی خارج می‌شوم و به زبان ژورنالیستی نزدیک می‌شوم به این علت است که می‌خواستم بگویم اگر خداداد فلان حرف را زده سندش آن تاریخی است که فلان مصاحبه را انجام داده است.

اما شما وارد نویسندگی کتاب شدید که ماناتر از نوشته مطبوعاتی است و نوشتنش تلاش مضاعف می‌طلبد؛ می‌توانستید از خاطرات شفاهی خداداد و اطرافیان و رفیقانش و حتی مخالفانش بهره فراوانی ببرید.

من باید از او و دیگران حرف می‌کشیدم. با مخالفش هم صحبت کردم، مخالفی که مثلا می‌گفت او در فلان دعوا در تیم ملی مقصر بوده، اما برای آوردن گفته‌های مخالفان، اولا باید سند محکم آن را پیدا می‌کردم و دوم اینکه با توجه به خصوصیات اخلاقی خداداد – مثل بی حوصلگی اش - باید او را برای ادامه کار راغب نگه می‌داشتم.

شاید اگر مثلا قرار باشد درباره تختی یا مهرداد میناوند کتابی بنویسم خیلی دستم باز باشد؛ هم در فضاسازی‌ها و هم برای آوردن روایت‌های منفی و مثبت. حمیدرضا صدر در کتاب «تو در قاهره خواهی مرد» به زوایای پنهان زندگی شاه پرداخته است. دست او در نوشتن این کتاب آن قدر باز بوده که من خواننده در عین لذت بردن از آن خیلی پیگیر نیستم که آیا این اتفاق به همان شکلی که در کتاب آمده افتاده است یا نه! ولی من به این علت که آدمی را راضی کرده ام بیاید پای کار و کمکم کند گاهی واقعا ملاحظاتی داشتم تا بتوانم کتاب را به سرانجام برسانم.

از حمیدرضا صدر نام بردید. در آغاز کتاب هم ادای دینی به آن مرحوم کرده بودید و از شاگردی کردن نزد او و تأثیرپذیری از او یاد کردید؛ این تأثیرپذیری در چه حد بوده است؟

او در رمان «تو در قاهره خواهی مرد» یا کتاب‌هایی که به صورت ناداستان منتشر کرد کاملا وارد جزئیات می‌شود. مثلا در قسمتی از آن رمان درباره نگین‌هایی که بر تاج شخصیت داستان هست اطلاعات خیلی دقیقی می‌دهد. یعنی مشخص است اسناد را ورق زده، روزنامه‌ها و مصاحبه‌ها را بررسی کرده، حتی شاید رفته داخل موزه و نگین‌های تاج را دانه دانه شمرده است.

من هم سعی کردم در کتابم با جزئیات خیلی زیاد درباره بعضی اتفاقات بنویسم که شما هم تصریح کردید در اول کتاب خیلی نمود دارد. یا مثلا بخشی که مربوط به زمان بازی کردنش در تیم کلن است و گل معروفی به الیور کان، دروازه بان بایرن مونیخ، می‌زند. من آمدم ویدئو‌های رختکن بایرن مونیخ و واکنش تماشاگران در آن لحظه را نگاه و بررسی کردم چه کسانی موقع شادی پس از گل به سمتش می‌آیند و شماره پیراهنش چند است و آفتاب و سایه استادیوم به چه شکلی است.

یعنی تحت تأثیر آقای صدر سعی کردم خیلی به جزئیات اهمیت بدهم. اینکه کتاب را به صورت دوم شخص روایت کردم هم واقعا تحت تأثیر دوم شخص‌های دکتر صدر بود که البته برای شخصیت‌های سیاسی مثل حسنعلی منصور و شاه استفاده کرده بود.

در جا‌هایی از کتاب خطای زاویه دید دارید یعنی از این دیدگاه دوم شخص لغزش می‌کنید؛ مثلا در صفحه ۹۱ نوشته اید: «۱۷ گل به مالدیو زدیم که تو در ۱۳ تایش نقش داشتی.» که فعل اول شخص جمع «زدیم» به جای دوم شخص به کار برده اید.

این اولین کتاب من است و بعد از چاپش هم به هر کسی آن را می‌دادم اولین جمله ام این بود که نقد‌های خودتان و خطا‌های مرا به من بگویید. واقعا هیچ ادعایی هم ندارم که یک کتاب صددرصد حرفه‌ای توانسته ام بنویسم، چون شاید خیلی از تکنیک‌های رمان نویسی را بلد نبوده یا اینجا استفاده نکرده ام. تنها چیزی که درباره این کتاب می‌توانم ادعا کنم این است که من اولین کسی بودم که در ایران توانستم یک ستاره فوتبال را مجاب کنم از زندگی شخصی اش صحبت کند.

البته درباره رشته‌هایی جز فوتبال کتاب نوشته شده، مانند کتابی [با نام «فرزند شالیزار»]درباره امامعلی حبیبی، قهرمان کشتی و معروف به «ببر مازندران» که پیش از انقلاب چاپ شد.

بله. حتی درباره فوتبالیست‌هایی مانند فرشاد پیوس و ناصر حجازی مستند ساخته شده، ولی مستند با کتاب تفاوت‌هایی دارد. به نظرم نگارش کتاب از ساخت مستند سخت‌تر است، چون در اینجا خودت هستی و دنیایی بزرگ که فقط با کلمه باید به تصویر بکشی. من این کتاب را قبل از چاپ برای سه چهار ورزشی نویس حوزه کتاب مثل بهرام عظیمی و پژمان راهبر فرستادم و از آن‌ها نظر خواستم. آن‌ها مثلا گفتند در کتاب خیلی می‌توانی به خداداد نقد کنی، اما نقد در آن کم است. می‌گفتم من این آدم را بدون دریافت پول و صرفا از سر رفاقت آورده ام پای کار و اجازه نوشتن زندگی اش را از او گرفته ام....

اما شما نیازی به کسب اجازه از سوژه ندارید و درباره هر کسی می‌توانید بنویسید مگر اینکه ملاحظاتی از قبیل حیثیت طرف در میان باشد.

همین طور است، ولی در آن صورت نمی‌شد از خودش کمک بگیرم و امضایش پای این کتاب باشد.

بهتر نبود کتاب زندگی خداداد عزیزی را پیش از چاپ، علاوه بر متخصصان حوزه ورزش، به آن‌ها که در زمینه ادبیات داستانی کار کرده اند - داستان نویس و شرح حال نویس و... - هم نشان می‌دادید؟

قطعا. یکی از خطاهایم این بود که اکتفا کردم به کسانی که هم کتاب ورزشی نوشته بودند و هم ژورنالیست ورزشی بودند. تنها فرد غیر ورزشی که کار را آن زمان خواند، امیر شهلا، ویراستار کتاب، بود.

کتاب در نقد شخصیت محوری اش و پرداختن به برخی جزئیات زندگی او محافظه کار است. مانند حاشیه‌های اختلافش با محمد مایلی کهن و علی دایی یا برخی مسائل عاطفی زندگی اش. این محافظه کاری هم باورپذیری کار را کاهش می‌دهد و هم جذابیت آن را.

یکی از شرایط خداداد برای همکاری در نوشتن کتاب این بود که به موضوع‌هایی مانند مسائل خصوصی زندگی اش وارد نشوم. این اتفاق درباره مارادونا یا آرسن ونگر هم افتاده است که خبرنگاران نزدیک به آن‌ها درباره شان نوشته اند. آن خبرنگاران هم در این نقادی‌هایی که خواننده انتظار دارد گیر می‌کنند، چون مدام در حال هماهنگی مطالب با شخصی زنده هستند که دارند درباره اش می‌نویسند و آدم‌ها دوست دارند فقط بخش روشن زندگی شان گفته شود.

نخستین اثر شما با اینکه پر از اتفاق و نام‌های خاص و اشاره به مسابقات فوتبال است، ضرباهنگ خوبی دارد و خواننده را خسته نمی‌کند. چگونه به این ضرباهنگ دست پیدا کردید؟

من سعی کردم هر اتفاقی که در کتاب می‌آورم به اتفاق بعدی اش بی ربط نباشد و از این طریق خواننده را درگیر کنم. یا مثلا اگر درباره زمانی می‌نویسم که خداداد در تیم کلن بازی می‌کند مختصاتی از شهر کلن به خواننده ارائه دهم. یا اگر خداداد با اکبر میثاقیان در ارتباط است مختصاتی درباره این مربی و گذشته اش به دست دهم. بعد سعی کردم این‌ها را مثل دانه‌هایی که نخ تسبیح از آن می‌گذرد، به هم وصل کنم؛ یعنی خواننده را طوری دنبال خودم بکشم که هم درباره مسائل اجتماعی - اقتصادی - سیاسی آن زمان فکر کند هم درباره خداداد عزیزی و هم او را در آن موقعیت بگذارد. مثلا جایی درباره یازده سپتامبر صحبت می‌کنم و می‌گویم تو در حالی داری از آمریکا خارج می‌شوی که دو ماه بعدش یازده سپتامبر اتفاق می‌افتد.

زمانی که خداداد آن گل را به استرالیا می‌زند جامعه ایران در حال پوست اندازی است و یک گشایش فرهنگی - اجتماعی - سیاسی در آن اتفاق می‌افتد؛ من در همین رابطه به آن بخش از کتاب که می‌رسم از فیلم‌های آن زمان سینمای ایران مانند «درخت گلابی» مهرجویی و فیلم‌های کیارستمی اسم می‌برم. تلاشم این بود که در عین حال که دارم ورزشی می‌نویسم خیلی هم ورزشی ننویسم. به نظر خودم آن فضاسازی ها، تاریخ نگاری ها، بحث‌های سیاسی که همراه روایت کرده ام باعث می‌شود خواننده غیرفوتبالی هم کتاب را دنبال کند.

خیلی از خانم‌ها آن را تا آخرش خوانده اند در صورتی که شاید یک بار هم فوتبال تماشا نکرده باشند. آن‌ها به من می‌گفتند، چون این کتاب ورزشی صرف نیست و در آن درباره چیز‌هایی مثل تاریخ مشهد و ایران و انتخابات آمریکا نوشته شده است، ما راغب می‌شدیم با خداداد همراه شویم و به دل حوادث برویم. به هر حال تجربه نوشتن کتاب را پیش از این نداشته ام؛ نوشتن کتاب کار خیلی سختی است، زندگی نامه نوشتن درباره یک آدم زنده بسیار سخت‌تر است، اینکه بتوانی مخاطب غیرورزشی را هم با کتاب خودت همراه کنی، خیلی سخت‌تر است! امیدوارم بقیه روزنامه نگاران هم وارد این عرصه شوند.

نگاهی به لحظه‌های داستانی زندگی خداداد

«ابومسلمی‌ها در حال چمدان باز کردن هستند که صدای بلندگوی دژبان‌ها که با دو ماشین برای دستگیری ات به آزادی آمده اند، به گوش می‌رسد: «سرباز عزیزی! سرباز عزیزی! خودت را به دژبان ارشد معرفی کن. سرباز عزیزی! اگر خودت را معرفی نکنی، دستگیر می‌شوی.» [..]«توی کمد قایمش کنیم.» این فکری بود که به سر ابومسلمی‌ها زد. یکی از کمد‌های رختکن را خالی می‌کنند و تو را در آن، جا می‌دهند و هرچه لباس دارند رویت می‌ریزند. در تاریکیِ کمد، صدای قلبت را قشنگ می‌شنوی. نفست در سینه حبس شده. صدای پای دژبان ها، مثل فیلم‌های ترسناک، توی گوشت می‌پیچد. دژبان‌ها حالا ریخته اند توی خوابگاه و تخت به تخت می‌گردند.»

کتاب «تو خداداد عزیزی هستی؛ پا به توپ از رضاییه تا ملبورن» سرگذشت نامه یکی از ستارگان مشهدی فوتبال ایران است؛ خداداد عزیزی.
نویسنده روایت، جواد رستم زاده، در این نخستین کتاب خود کوشیده است زندگی او را از روستای زادگاهش در پشت کارخانه قند فریمان و سپس محله رضاییه مشهد نقل کند و با درخشش‌ها و فرازونشیب‌های فوتبالی و رفاقت‌ها و اختلافات و حاشیه‌های زندگی اش همراه شود و همچنین از ارتباطش با مشهد و ایران و روابط عاطفی او با مادر و پدرش بگوید.

خواننده در آغاز این سرگذشت با پدر کشاورز و زحمتکش قهرمان ماجرا روبه رو می‌شود که در گندمزار پیرامون روستا منتظر شنیدن خبر تولد اوست و در ادامه از محرومیت‌ها و سختی‌های زندگی خداداد عزیزی و خانواده اش و تلاش‌ها و مطرح شدن او در زمین‌های خاکی و رشد و پیشرفتش و رسیدن به تیم هایی، چون ابومسلم و بهمن و کلن آلمان و تیم ملی ایران آگاه می‌شود.

روایت رستم زاده گاه با تمهیداتی، چون استفاده از دیدگاه خطابی (دوم شخص) و جزئی پردازی‌های روایی و ترسیم لحظاتی داستانی، رنگ و بوی ادبیات می‌گیرد. اما این نگارشْ یکدست نیست و زبان و بیان اثر میان نگارشی از جنس ادبیات و نثر روزنامه‌ای در نوسان است. نثر «تو خداداد عزیزی هستی» همچنین تا اندازه‌ای از مشکلات ویرایشی و در مواردی، از نمونه خوانی بی دقت و غلط‌های املایی آسیب دیده است.

با این حال سرگذشت یادشده ضرباهنگ خوبی دارد و خوش خوان است. برخی موقعیت‌های روایت مانند اتفاقات دوران سربازی - از جمله آنچه در آغاز این یادداشت آمد - یا ماجرای درگیری با علی دایی سر میز ناهار و دو روز پیش از رقابت تاریخی ایران با استرالیا جذاب است، اگرچه انتظار می‌رفت تعداد این موقعیت‌ها بیشتر باشد.

به نظر می‌رسد محافظه کاری یا رودربایستی داشتن با سوژه مانع از ورود نویسنده به ماجرا‌هایی شده که می‌توانست گیرایی و حتی اهمیت ادبی کتاب را افزایش دهد. برای نمونه، او به مسائل شخصی سوژه (خداداد عزیزی)، چون روابط عاطفی او - به استثنای عشقش به مادر و پدر - نمی‌پردازد و اساسا خانواده با وجود جایگاهش در زندگی این شخصیت فوتبالی، حضور کمرنگی در کتاب دارد؛ کاستی‌ای که رفع کردنش می‌توانست جنبه‌های روایی اثر را تقویت و آن را جذاب‌تر کند. این کتاب را نشر برید در ۲۵۶ صفحه منتشر ساخته است.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->