به گزارش شهرآرانیوز خیلی از کتاب خوانها با نام انتشارات زوار آشنا هستند و کتابهای فاخر این بنگاه باسابقه و مهم نشر کشور را در حوزههای ادبیات و تاریخ و... دیده یا خوانده اند. اما بسیاری از همین کتاب خوانها خبر ندارند که خاستگاه آن یک کتاب فروشی در مشهد است. ماجرا این است که مردی آزادی خواه از اهالی پایتخت در روزگار استبداد قاجاریه از چنگ عمال حکومت به مشهد میگریزد و در همسایگی امام هشتم (ع) سکنی میگزیند.
او در اینجا کتاب فروشی زوار را در یکی از غرفههای کناری مسجد گوهرشاد بنیاد میگذارد و این اتفاق سنگ بنای راه اندازی چند کتاب فروشی و چاپخانه و انتشاراتی در مشهد و تهران سالهای بعد و به دست فرزندان او میشود. در ادامه معرفی کتاب فروشیهای باسابقه مشهد، این بار به سراغ تاریخچه کتاب فروشی زوار رفته ایم.
حضور زوارها در بازار کتاب و نشر ایران از پدربزرگ خانواده آغاز میشود:
حاج نوروزعلی. پسرش مرحوم حسین زوار در یادداشتهایی که از خود به جا گذاشته روایتهایی خواندنی از او به دست داده است. در بخشی از این دست نویسها آمده است **: «مرحوم حاج نوروزعلی زوار پسر مرحوم کربلایی غلامرضا سال ۱۲۸۵ قمری در تهران در محله چاله میدان متولد میشود.
[..]همین قدر که به بلوغ رسید، کسب کتاب فروشی را پیشه خود میسازد و در تیمچه حاجب الدوله تهران که مرکز کتاب فروشان بود به کسب کتاب فروشی میپردازد و تعدادی از کتب قدیمی را به چاپ میرساند. [..]در آن دوره بازار کتاب رواجی نداشته و کتابهای متداول تعدادی کتب فقه و اصول و کتب رمان آن دوره از قبیل «اسکندر» و «حمزه» و «شیرویه» و «امیر ارسلان» بوده که، چون مردم باسواد نبودند خیلی کم مصرف میشد.
ولی مرحوم زوار از همان بدو شروع به کسب با روشن فکران اروپادیده معاشر و از تشکیلات مملکتی در فرنگ باخبر بود و، چون وسیله انتشار کتاب نبود [..]اغلب مطبوعات اروپا، عثمانی، مصر و هندوستان توسط ایشان در تهران پخش میشد. اختر از اسلامبول، چهره نما از مصر، حبل المتین از کلکته [(هر سه نشریه فارسی زبان بود)]. به تدریج حکومت وقت تهران و بیگلربیگی [(فرمانده نظامی)]تهران اسباب مزاحمت ایشان را فراهم میکردند و، چون [محل کسبش]پاتوق عدهای روشنفکران بود تحت حمایت آنها قرار گرفته بود.
ولی بالاخره در سال ۱۳۱۴ قمری صلاح بر این بود که به نام زیارت مشهد چندی از تهران دور باشد [..]با مقداری کتاب جدید از قبیل کتابهایی که طالبوف چاپ کرده بود و کتب رمان و تاریخی که ترجمه اش بود به مشهد عزیمت و برای اینکه در مشهد هم مزاحمت برایشان پیش نیاید خودش را زوار معرفی کرد که هر چه زودتر کتب خود را فروخته و پس از زیارت مراجعت نماید.
ولی با همین اشتهار که «زوارم» و کتب جدیدی را آورده بود به مجالس بزرگان مشهد راه یافته و سرشناس شد. پس از یک سال، دوستان مشهدی اش صلاح در این دیدند که در مشهد بماند، چون مجلات و روزنامههای خارجی ایران مانند تهران در مشهد هم برایش میرسید و منتشر مینمود [(پخش میکرد)].
البته با افکار بعضی از روشنفکران آن دوره هم وفق میداد. مرحوم حاجی میرزا عبدا... که متولی مسجد گوهرشاد بود جنب درب مسجد گوهرشاد سکویی در اختیار ایشان قرار داد که مقیم مشهد شود و به تدریج با کتابخانههای خارج ایران ارتباط پیدا کرد. از مصر مجله الهلال و کتب مصری وارد میکرد، از هندوستان کتب متداول و قرآن [..]، از لندن، کتاب فروشی لوزاک، کتابهای فارسیای که در اروپا چاپ میشد میفرستاد، از اسلامبول مجله اختر میرسید. تقریبا باعث روشن شدن اذهان در شهر مشهد مرحوم زوار بود و روی این اصل هم محل کسب ایشان پاتوق این قبیل اشخاص بود.»
شادروان نوروزعلی زوار
کتاب فروشی حاج نوروزعلی مدتی بعد، چنان که از یادداشتهای پسرش حسین برمی آید، از آن سکوی کوچک در مجاورت مسجد گوهرشاد به صحن عتیق منتقل میشود: «چون سکو نمیتوانست جز یکی دو نفر را پذیرایی کند؛ لذا دوستان آن مرحوم در صحن عتیق یک اتاق جنب کشیک خانه دربانها برای ایشان با اجازه متولی وقت تخلیه کردند و در اختیار ایشان قرار دادند که نظرم است [(به خاطر دارم)]پدرم عصرها در ایوان جلو اتاق فرشی پهن میکرد و عدهای از سرشناسان و آزادی خواهان وقت جمع میشدند و تقریبا کنفرانسی بود.
هر کس عقاید خودش را اظهار میکرد که صدی نود اوقات تنقید از اوضاع بود [(در نود درصد مواقع انتقاد از اوضاع بود)]. در دوره حکومت آصف الدوله که بیگلربیگی شهر یوسف اسجیلی نامی بود که خیلی هم مقتدر و ستمگر بود، یکی از شعرای وقت تعدادی شعر بر تنقید از اوضاع مخصوصا شکایت از یوسف اسجیلی نوشته بود که با صلاحدید دوستان وقت مرحوم زوار آن را در کتابچهای به چاپ رسانید [..].
انتشار این کتابچه حکومت وقت را خیلی عصبانی نمود؛ چون تا آن وقت کسی جرئت نداشت از دستگاه حکومتی تنقید نماید. دو شب بعد از انتشار، مرحوم زوار به وسیله فراش باشی حکومتی توقیف و در قهوه خانه ارگ دولتی زندانی شد که صبح آن شب دوستان آن مرحوم به دست و پا افتاده و تا ظهر او را از زندان خارج نمودند.
[..]میتوان گفت که آزادی زبان و تنقید از دستگاه استبدادی در مشهد به وسیله انتشارات و کتب و مجلات و روزنامههایی بود که مرحوم زوار وارد و پخش میکرد. مرحوم زوار در بین تمام بزرگان و آزادی خواهان و روشن فکران این شهر محبوبیتی پیدا کرده بود و، چون خودش از منتقدین دستگاه بود، نظر مادی هم نداشت، قلبا مورد احترام بود. [..]اوایل مشروطیت و زمان استبداد صغیر هم مرحوم زوار در انجمنهای وقت رفت وآمد داشت و جزو مشروطه خواهان محسوب میشد.
پس از به توپ بستن مجلس هم در مشهد عدهای را گرفته توقیف نمودند که زوار هم چندی به وسیله دوستانش مخفی بود. پس از تغییر حکومت به رکن الدوله، آفتابی شد. پس از فتح تهران و تغییر سلطنت و آزادی آزادی خواهان و اشاعه مشروطه، فعالیت مرحوم زوار خیلی بیشتر شد و آزادانه حرفهای خود را میزد به طوری که دستگاه وقت از مجالسی که در کتاب فروشی تشکیل میشد حساب میبردند. [..]یک مرتبه [..]دولت وقت برای مشهد رئیس فرهنگ از تهران فرستاد و ایشان به مرحوم زوار متوسل شد که کتب کلاسیک جدیدی برای دبستانیهای آن دوره بیاورد.
[..]کتابهای جدید [..]مثل کتاب «علم الاشیاء» و «حفظه الصحه» و «شرعیات» و «تاریخ» و این قبیل (از طرفی مرحوم زوار خودش هم با چند نفر از دوستانش اقدام به تأسیس یک مدرسه به نام مدرسه ملی نموده بود [..]).» در جریان مشروطه خواهی در مشهد، مرحوم زوار و آزادی خواهان تقابلهایی با دابیژا کنسول روس داشتند که حامی هواداران محمدعلی شاه بود. در این گیرودار، گویا کنسول روس کینه زوار را به دل میگیرد و مصمم به دستگیری او میشود.
به همین علت زوار ناچار به گریز از مشهد و راهی تهران میشود. حدود دو ماه بعد، به مشهد برمی گردد و با وساطت منشی ایرانی کنسولگری روسیه که دوست زوار بود ماجرا فیصله داده میشود. همچنین جریان مقابل آزادی خواهان که حامی شاه مستبد قاجار و نزدیک به روسها بودند یک بار به کتاب فروشی زوار هجوم میآورند و با توجه به نبودن حاج نوروزعلی در کتاب فروشی، تصمیم میگیرند دو کودکش یعنی حسین و رضا را که آنجا بودند گروگان بگیرند بلکه او خود را تسلیم کند. در این ماجرا دوستان زوار بچهها را فراری میدهند.
حسین زوار در مراسم افتتاح تعاونی کتاب
حاج نوروزعلی وقتی در مشهد و محدوده حرم مطهر رضوی کتاب فروشی زوار را راه میاندازد، بیشتر کتابهای ادعیه و کتب مذهبی عرضه میکند. گویا مدتی هم شغلش را در بازار بزرگ زنجیر دنبال میکند. یک بار در جریان گریز از شر شاه قاجار راهی طبس و سپس هندوستان میشود و بعدش مکه را پشت سر میگذارد تا یکی دو سال پس از آن که او به ایران برمی گردد. وقتی به سیستان و بلوچستان میرسد، طی پیشامدی ناگوار کمرش آسیب سختی میبیند و زمین گیرش میکند. او سرانجام در سال ۱۳۱۰ در مشهد درگذشت و پسرش حسین در کار کتاب فروشی پا جای پای او گذاشت.
زوارِ پسر در سال ۱۳۲۴، چاپخانهای کوچک در کوچه سینما آسیا واقع در خیابان ارگ خریداری و سپس چاپ کتاب را هم آغاز کرد؛ این گونه بود که بر جلد و صفحات آغازین کتابهای بیرون آمده از این چاپخانه عبارت «انتشارات کتاب فروشی زوار- مشهد» نقش بست: کتابهای درسی و «سفینه فرخ» اثر محمود فرخ و «کلیات خواجه جمال الدین سلمان ساوجی» و.... او همچنین اوایل دهه بیست خورشیدی در تهران کتاب فروشی زوار را تأسیس کرد و به این ترتیب کتاب فروشی زوار مشهد دارای شعبهای در پایتخت شد. اداره این مغازه را فرزندش اکبر به دوش گرفت.
چند سال بعد اکبر زوار انتشارات زوار را هم در تهران بنیاد گذاشت تا در ادامه خشت اولی که پدربزرگش نوروزعلی گذاشته بود، بنای فرهنگی این خاندان مدام بلندتر شود. این انتشاراتی تا امروز آثار معتبر فراوانی از ادب و فرهنگ و تاریخ ایران و اسلام به ویژه دیوانهای شعر مانند «دیوان حافظ» به اهتمام محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی، «دیوان خاقانی شروانی» به کوشش دکتر ضیاءالدین سجادی، «شرح زندگانی من» به قلم عبدا... مستوفی، «شناخت عرفان و عارفان ایرانی» تألیف علی اصغر حلبی را به چاپ رسانده است.
مقتدی و مریم زوار
حسین زوار - چنان که از صحبتهای فرزندانش مقتدی و مریم در گفتگو با شهرآرا برمی آید - در دهه چهل خورشیدی کتاب فروشی زوار را به خیابان ارگ میبرد؛ جایی در همسایگی ساختمان معروف چهارطبقه. مقتدی زوار میگوید: «چهارطبقه اداره فرهنگ بود. کتاب فروشی تا سال ۵۰ کنار این ساختمان بود. دادگستری در کوچه تنگ و تاریک عدلیه بود و برای اینکه دادگستری را بیاورند برِ خیابان، خیابان دروازه طلایی را کشیدند. برای این کار، چهارطبقه را خراب کردند و کتاب فروشی زوار به ناچار به خیابان دروازه طلایی (بولوار مدرس کنونی) رفت و در زمینی در این خیابان ساخته شد.»
مدیر چاپخانه و انتشارات اردشیر در ادامه نقبی میزند به خاطرات کودکی اش: «بعدازظهرها از مدرسه که میآمدیم به کتاب فروشی زوار میرفتیم. دو سه ساعتی پیش مرحوم پدرم بودیم. او بیشتر وقتها ساعت سه یا سه ونیم میآمد به چاپخانه زوار در کوچه سینما آسیا. تا پنج، پنج ونیم، آنجا بود و بعد میآمد کتاب فروشی. خیلی از آقایان فرهنگیان و رجل شهر میآمدند به این پاتوق و کتاب میخریدند و مینشستند صحبت میکردند.
مرحوم محمود فرخ، مرحوم باقر پیرنیا، مرحوم محمد آگاهی که به جلسه انجمن فرخ میرفت و ما شعرهایش را چاپ کردیم، شازده [ابوالفضل]شاهرخی مترجم کتاب «تمرکز قوای دماغی» که کتاب فروشی زوار چاپ کرد، مرحوم [سیدجلال الدین]آشتیانی، مرحوم تقی بینش، همه فرهنگیهای آن زمان پاتوقشان آنجا بود؛ مثل مرحوم فراش باشی که خیلی بانمک و بذله گو بود و هر شب میآمد کتاب فروشی.
از دیگر کسانی که میآمدند دکتر علی شاملو بود که من فکر میکنم یکی از بهترین کتابخانههای مشهد را داشت، یا مرحوم هوشنگ تیمورتاش که اشراف زاده بود و آن زمان کتابی درباره تخت جمشید و به قیمت پانصد تومان را به کتاب فروشی زوار سفارش داده بود و مرحوم پدرم برایش از تهران تهیه کرد. حاج حسین آقای ملک هم با مرحوم پدرم ارتباط داشت و از او کتاب میگرفت. اینها مربوط به دهههای چهل تا پنجاه است.
آن زمان کتاب ارزان نبود، ولی به گرانی الان هم نبود.» یکی از کارهای زوارها در تاریخ فعالیتهای فرهنگی شان چاپ کتابهای درسی بود. آنها علاوه بر چاپ آثاری در موضوعهای همگانی برای مدارس مشهد هم کتاب فراهم میکردند. مقتدی زوار میگوید: «چاپ کتابهای درسی را زوار در دهه ۳۰ انجام میداد. مثلا یک هزار و پانصد جلد جغرافی دوره اول دبیرستان برای معلمهای مشهدی چاپ میکردیم. یا مؤلفانی مانند آقایان بنکدار و کدخدایان و آخوندزاده با ما قرارداد میبستند که مثلا هفتصد جلد کتاب شیمی چاپ کنیم، آنها همه دکتر شدند.
زمانی که خودمان این کتابها را چاپ میکردیم تعدادش چهار پنج عنوان بود. آن زمان در تهران هم ناشران کتابهای درسی را با تألیف معلمهای مختلف چاپ میکردند تا اینکه سال ۴۱، ۴۲ چاپ کتابهای درسی کل کشور یک کاسه شد. توزیع کتاب درسی در مشهد با پدرم بود. بیشتر کتاب فروشها میآمدند و سهمیه شان را میگرفتند. شبهای ماه مهر ما میرفتیم مغازه و تا ساعت ده ونیم، یازده شب کمک میکردیم. پنج شش روز اول مهر خیلی سرمان شلوغ بود.»
مریم زوار هم خاطراتی از کتاب فروشی پدرش به یاد دارد. او تعریف میکند: «من متولد سال چهل هستم و خاطره مبهمی از کتاب فروشی چهارطبقه دارم. فکر میکنم حدود سالهای ۴۷، ۴۸ که بچه بودم، آنجا خراب شد. تصوری که در ذهنم از آن دارم به این صورت است: یک ورودی داشت و پشتش هم انباری بود که کتابها را آنجا چیده بودند.
از آنجا که محصل بودم و بعدازظهرها باید تکالیفم را انجام میدادم در هفته شاید فقط یکی دو بار میرفتم کتاب فروشی. کتابی یا لوازم تحریری برای خودم برمی داشتم یا میرفتم پیش پدرم که چند ساعت پهلوی ایشان باشم. همچنین یادم است که کارتنهای کتاب درسی میآمد خانه ما. حیاطمان در خیابان بهارْ بزرگ بود و همه کارتنها را به ردیف در کنار راهرو وسط حیاط میچیدند.
دسته دسته کتابهای مقاطع و کلاسهای مختلف دبیرستان را.» دختر حسین زوار ادامه میدهد: «پدرم سال ۵۹ درگذشت. از آن زمان تا سالها اداره کتاب فروشی با شاگرد قدیمی ایشان، آقای محمد لقمانی بود. مغازه دروازه طلایی را تا حدود سال ۷۲ داشتیم که آن را فروختیم و به جای کتاب فروشی زوار، نوشت افزار تحریرچی باز شد.
بعدها تصمیم گرفتم دوباره کتاب فروشی زوار را راه بیندازم و سال ۸۲ مغازه فعلی را در بولوار کوثر [خیابان کوثر ۸]خریدم.» این روزها بعید است کتاب فروشی پیدا شود و از کسادی بازار کتاب شاکی نباشد. مریم زوار هم میگوید: «وضعیت بازار کتاب چیزی است که همه میدانند؛ من هم انگیزه مادی نداشتم و فقط میخواستم کار پدرم ادامه پیدا کند و به قول معروف چراغ کتاب فروشی زوار روشن بماند.
حالا بیست سال است که در این کتاب فروشی هستم. میگویند کسی که میخواهد کتاب فروشی داشته باشد باید سه مورد داشته باشد: عمر نوح، گنج قارون، صبر ایوب! روزی که خواستم اینجا را باز کنم به برادرزاده ام اردشیر زوار که الان مسئول انتشارات زوار در تهران است زنگ زدم و با او در این باره صحبت کردم.
گفت «می دانی باید آن سه تا ویژگی را داشته باشی؟» گفتم «بله، همیشه پدرجان این را میگفتند.» گفت «البته یکی دیگر هم بهش اضافه شده، باید مغز معیوب هم داشت!» [(می خندد)]گفتم «آن را هم دارم!» یعنی مشخصا کسی که کتاب فروش است بیشتر از هر چیزی عشق به کتاب و کتاب فروشی دارد وگرنه مسئله مادی در میان باشد راحتترین راه این است که یک شغل دیگر انتخاب کند. کتاب فروشی زوار حرمت دارد و آن قدر مهم و تأثیرگذار بوده است که حداقل به این سادگی پایان پیدا نکند.
ولی خب، این طور هم نبوده که هیچ استقبالی نشود. واقعا تا قبل از کرونا اگرچه در فضایی محلی هستیم که توی چشم نیست، خیلیها میآمدند کتاب میخریدند. و، چون کتابهایی برای امانت دادن هم داشتم خیلیها کرایه میکردند. دوستانی در همین جا پیدا کرده ام و دوستی ام با آنها ادامه دارد. بااین حال امروزه فروش چندانی نداریم و کمتر برای امانت گرفتن کتاب به اینجا میآیند.
دیگر کارم را محدود کرده ام به اینکه عصر به عصر دو سه ساعتی بیایم و یک روز در هفته هم با چند نفر از خانمهایی که اینجا میآیند دور هم شاهنامه بخوانیم.» امروز در مشهد چراغ کتاب فروشی باسابقه زوار همچنان روشن است و علاوه بر مریم، مصطفی و مقتدی زوار هم با چاپخانه داری کار پدر را دنبال میکنند. تداوم نام خانواده زوار این پرسش را پیش میآورد که آیا این خانواده یکی از عناصر هویتی شهر مشهد نیستند. آیا مسئولان شهر نمیتوانند با اختصاص دادن جایی یا معبری به نام «زوار»، به نوعی توجه اهالی فرهنگ شهر را به پیشینه فرهنگی شان جلب کنند؟