روسیه: تمام رزمایش‌های ناتو را از نزدیک زیر نظر داریم لاپید: همه مقامات مسوول در زمان عملیات طوفان الاقصی باید استعفا دهند تظاهرات هزاران شهرک‌نشین علیه نتانیاهو در تل‌آویو ۲۷ فلسطینی در حمله به منازل فلسطینیان نوار غزه به شهادت رسیدند رسانه عبری: ویدئوی حماس زنده بودن ۲ اسیر در غزه را ثابت کرد حمله ترکیبی حزب‌الله به مقر فرماندهی نظامی صهیونیستی در شمال فلسطین اشغالی وزیر کشور: عملیات وعده صادق ایران را در اوج اقتدار قرار داد + فیلم پیام جدید گردان‌های قسام درباره کشته شدن ده‌ها اسیر صهیونیست کرملین: انگلیس مانع توافق آتش‌بس اوکراین شد ایتالیا سفیر روسیه را احضار کرد برهم خوردن سخنرانی سفیر آلمان در پاکستان تصاویر ارتش یمن از لحظه شکار شدن جنگنده آمریکایی + فیلم پلیس آمریکا حدود ۱۰۰ نفر را روز شنبه در دانشگاه نورث ایسترن بازداشت کرد افشای جزئیات توافق شکست‌خورده میان روسیه و اوکراین احتمال اعزام نیرو‌های انگلیسی به غزه بایدن: تا زمان آزادی گروگان‌ها آرام نمی‌گیرم فرود هواپیمای مقامات اسرائیلی در عربستان سعودی شهادت و زخمی‌شدن شمار دیگری از ساکنان غزه (۸ اردیبهشت ۱۴۰۳) آیت‌الله علم‌الهدی: رفع مشکلات زیرساخت‌های مشهد نیازمند نگاه ملی و حمایت دولت است| ضرورت تسهیل مسیر‌های حمل‌ونقل جاده‌ای برای سفر زائران
سرخط خبرها

خاطرات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای از مبارزات دوران طاغوت و پیروزی انقلاب اسلامی

  • کد خبر: ۲۰۹۹۸۰
  • ۱۵ بهمن ۱۴۰۲ - ۰۹:۵۲
خاطرات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای از مبارزات دوران طاغوت و پیروزی انقلاب اسلامی
بخشی از خاطرات رهبر انقلاب اسلامی از مبارزات ایشان در دوران طاغوت برگرفته از کتاب «خون دلی که لعل شد» را در ادامه می‌خوانید.

به گزارش شهرآرانیوز، در سال ۱۳۴۲ شمسی برای تبلیغ در ایام ماه رمضان در اواخر زمستان به زاهدان رفتم که دوباره بازداشت شدم. بعد از بازجویی مرا بیرون بردند و سوار ماشین کردند و به خارج از شهر بردند. هوا تاریک و بسیار سرد بود. فهمیدم جایی که مرا برده‌اند پادگان نظامی است. مرا در بازداشتگاه نگهبانی انداختند. این میهمان جدید برای سربازان غیرمنتظره بود. سربازان از جای خود برخاستند و دور مرا گرفتند و با احترام به من سلام دادند. فرمانده سربازان وقتی آن رفتار را از افراد خود دید سریعا مرا به مکانی انفرادی برد. صبح زود به مقر ساواک منتقل شدم.

در طی این مدت از من بازجویی شد که چند ساعت طول کشید. تعجب کردم وقتی دیدم که بازپرس از دوستان دوران کودکی من است و من در بازی‌های کودکانه‌ی او و برادرانش شرکت می‌کردم. پدر و برخی برادرانش از علما و سادات بودند. عصر بود که مرا به فرودگاه آوردند و به همراه دو مامور در هواپیما نشاندند. بعداَ متوجه شدم که عازم تهران هستیم. این نخستین سفر من با هواپیما بود. در هواپیما به مسائل مختلفی می‌اندیشیدم. به آینده‌ی این نهضت اسلامی که برپا شده... به برپاکننده‌ی نهضت امام خمینی... به آینده‌ای که در انتظار من بود. از فکر به این امور که جز خدای متعال کسی از عاقبت آن آگاه نیست منصرف شدم.

مجله‌ای برداشتم و به ورق زدن آن پرداختم. چشمم به غزلی افتاد که از آن خوشم آمد. من عادت داشتم که هر شعری را می‌پسندیدم، در دفتر خاصی که سفینه‌ی غزل نامیده بودم، می‌نوشتم. دیدم دو مامور همراه من از دو طرف گردن می‌کشند تا ببینند من چه می‌نویسم. وقتی شعر را نوشتم، ذیل آن این عبارات را هم افزودم: «این ابیات را در هواپیمایی که مرا به همراهی دو مامور خوش‌اخلاق از زاهدان به جای نامعلومی می‌برد، نوشتم!» این عبارت، اثر مثبتی بر هر دوی آن‌ها گذاشت.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->