قبری در میانه حیاط | نقد رمان «ناخن‌کشیدن روی صورت شفیع‌الدین» در کتاب‌فروشی چشمه کارگر تهران سوتی‌های عجیب سریال «محکوم»! | بی احترامی پلتفرم‌ها به مخاطب همچنان ادامه دارد زمان پخش «بامداد خمار» مشخص شد + خلاصه داستان «لاک‌پشت و حلزون»، فیلمی ایرانی با طعم فرانسوی «یوز» تاریخ‌ساز شد | رکورد تازه در سینمای کودک ایران صوت | آهنگ جدید اشوان با نام «دلم تنگه» منتشر شد + لینک دانلود و متن آمریکا به اسلام ویزا نداد | تور ادبی آقای خواننده لغو شد لیدی گاگا به دنباله «شیطان پرادا می‌پوشد» اضافه شد «شرور» صدرنشین پیش‌فروش بلیت در ۲۰۲۵ شد هفته شیراز روی آنتن شبکه نمایش «قلمه»، جوانه امیدوارکننده طنزپردازان خراسان | آیین اختتامیه یازدهمین رویداد ملی طنز قلمه برگزار شد + فیلم چالش‌های ایفای نقش شهید علی هاشمی در «پسران هور» | از واکنش دختر شهید تا سختی‌های فیزیکی اطلاعیه اداره کل هنرهای نمایشی درباره اختتامیه جشنواره تئاتر مهر و ماه دیزنی، «گیسو کمند» را با اسکارلت جوهانسون زنده می‌کند معصومه آقاجانی، بازیگر و دوبلور پیشکسوت در بیمارستان بستری شد پایان فصل اول «۱۰۰» با اجرای هادی حجازی‌فر | فصل دوم به زودی ۷۰ درصد مردم همچنان پای تلویزیون | رقابت نزدیک شبکه سه و آی‌فیلم «استخر» با حضور پسر سروش صحت به پایان فیلم‌برداری رسید فیلم کوتاه «تنبیه» نامزد سه جشنواره معتبر جهانی شد ویدئو | وداع همایون شجریان با مادرش در مشهد
سرخط خبرها

مرگ یک «کتاب‌باز»

  • کد خبر: ۲۱۴۸۷۸
  • ۱۲ اسفند ۱۴۰۲ - ۱۲:۳۸
مرگ یک «کتاب‌باز»
دنیا جای عجیبی است، آدم نمی‌داند کجای این دنیا در حال قدم برداشتن است که ناگهان همه چیز وارونه می‌شود.
مریم قاسمی
نویسنده مریم قاسمی

برای چند ثانیه یخ زدم. صبر کردم ببینم کلمات بریده‌اش همان‌قدر تلخ بود که من حس کردم و به همان اندازه برنده بود که از سرم عبور کرد؟ به سختی حرف می‌زد، اما نه به خاطر بیماری‌اش. بیماری آن‌قدر‌ها او را از پای نینداخته بود. این حس از دست دادن بود که نفسش را تنگ می‌کرد و کلمات را، چون قلوه سنگی سر راه گلویش می‌انداخت.

می‌گفت این روز‌ها در حال سوگواری برای از دست دادن چیزی است که هنوز اتفاق نیفتاده است؛ و پس از آن سری تکان داد که هم‌زمان خاکستر سیگارش هم تکانده شد.

دنیا جای عجیبی است، آدم نمی‌داند کجای این دنیا در حال قدم برداشتن است که ناگهان همه چیز وارونه می‌شود. مرد دلسوخته وسط یک کتابفروشی قدیمی در زیرزمین یکی از پاساژ‌های قدیمی مشهد ایستاده بود و داشت قرار و مدار می‌گذاشت تا یک نفر بیاید و کتابخانه شخصی‌اش را یک‌جا بردارد و به جایش مقداری پول بهش بدهد تا بتواند با آن دارو‌های گران سرطان را بخرد.

یک جای حرف‌هایش هم شنیدم که گفت: چیزی غیر از این توده بدخیم درونم را اذیت می‌کند.

تحمل آن حس خفه‌کننده سخت بود. هوا از میان کتاب‌های کهنه که روی هم بالا رفته بودند، عبور نمی‌کرد. حس می‌کردم آن مغازه کوچک بیش از این طاقت نخواهد آورد و شانه‌هایش زیر بار گلایه‌های مرد کتاب‌باز خم خواهد شد. مردی که ۴۰ سال تمام کتاب روی کتاب گذاشته و قفسه‌های کتابخانه‌اش را بالا برده است تا مثلا ۳۰، ۴۰ سال دیگر با افتخار آن‌ها را به کسی بسپارد، یا به جایی اهدا کند یا حتی کتابخانه کوچکی بسازد برای دیگران و فکرش را هم نمی‌کرد  که روزگاری این آرزو را هم به گور ببرد.

کاش مرگ این‌قدر بی‌پروا نبود و به قدر کافی به آدم‌ها فرصت می‌داد تا نامشان را زنده نگه دارند.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->