به گزارش شهرآرانیوز سال ۱۸۵۹ میلادی در انگلیس کتابی علمی به چاپ رسید که تا مدتها بحثهای زیادی بر سر نظریهای که در آن مطرح شده بود، درگرفت. چارلز داروین یک زیستشناس انگلیسی بود که در همان سال، کتابی به نام «منشأ انواع» منتشر کرد. وی در آن کتاب، نظریه تکامل را تبیین کرد. تکامل روندی است که ارگانیسمها بهدلیل تغییر در صفات ارثی جسمی یا رفتاری، بهمرور زمان تغییر میکنند.
به زبان سادهتر، تکامل میگوید در گذر زمان، گونههای قدیمی جانداران برای ادامه بقا مجبورند خود را با محیط و شرایط، بهتر وفق دهند و ناچار به تغییرات رفتاری و فیزیکی میشوند و درنتیجه، گونههای جدید بهوجود میآید؛ یعنی هرگونه جانوری از گونهای قدیمیتر بهوجود آمده است، حال آنکه منشأ تمام گونههای جاندار، از انسان گرفته تا هر حیوان دیگر، یکی است. جد همه ما جانداران روی زمین، یک تکسلولی در ۴میلیارد سال پیش است.
برخی دانشمندان بر این باورند که تئوری داروین برای توضیح حیات و آفرینش انسان، کافی نیست. پروفسور کولین ریوز، از دانشگاه کاونتری، میگوید: «داروینیسم در سده۱۹ یک ایده جالب بود، اما درباره توانایی انتخاب طبیعی برای ایجاد سیستمهای بیولوژیکی پیچیده، جای تردید وجود دارد». او یکی از دانشمندانی است که مخالفت علمی خود با داروینیسم را اعلام کرد.
در میان ایرانیان مسلمان نیز، قدیمترین نقد این نظریه، ظاهرا به سیدجمالالدین اسدآبادی و کتاب نیچـریـه او برمیگردد. او در این کتاب براساس این تصور که داروین گفته است انسان میمون است، نظریه داروین را در زمره نظریههای دهری، مطرح و رد کرده است.
مهمترین و عالمانهترین کوشش در نقد فلسفه داروین -حتی در قیاس با آثاری که سالها بعد منتشر شده است- کتاب «نقد فلسفه داروین» (چاپ۱۳۳۱) به زبان عربی است که چندسالی قبل از اثر پیشین، منتشر شده و اثر عالم اصفهانی، محمدرضا نجفیاصفهانی یا مسجدشاهی (متوفی۱۳۶۲)، است. او در این اثر دوجلدی، به تصریح خودش، نخست نظریه تکامل را از نظر دینی و سپس از نظر علمی نقد کرده و در مرحله بعد با ذکر دلایل ایجابی و اثباتی درباره وجود باریتعالی، به رد شبهات منکران خدا و بهویژه پیروان ماتریالیسم دیالکتیک پرداخته است.
در دوره قاجار نیز سه رساله را سه متفکر قاجاری بر ضد نظریه داروین نوشتند. این سه رساله را با نام «داروین در عهد قاجار»، چندی پیش محمد معصومی، تصحیح کرد و نشر کرگدن، آن را با مقدمهای مفصل به چاپ رساند.
کتاب گفتهشده دربردارنده سه رساله فارسی قاجاری درباره نظریه تکامل داروین است. اولین رساله از محمدعلی سنقریحائری است که «مرآتالعقل» نام دارد و تا شوال ۱۳۳۰ قمری نوشته شده است. گمان میرود این کتاب، قدیمیترین رساله فارسی باشد که عالمی شیعی در ایران نوشته و در آن، نام داروین و اصول چهارگانه نظریهاش را آورده است. سنقری، انتقادی کلامی به اندیشههای داروین وارد کرده است و با نقل از کتابهای اسدآبادی و حسین جسر، میکوشد افکار مادی را از منظری عقلی نقد کند.
«تنقید مقاله دارونیستها»، اثر سیداسدا... خرقانی، که در ۱۲۹۹ خورشیدی در تهران، چاپ سربی حروفی شده است، دومین رساله در این کتاب است. این رساله نسبتامختصر، رویکردی جدلی دارد و بیشتر به نظریه داروین درباره انسانها اشاره میکند.
«داروین و حکمای مشرقزمین»، یا «سردارنامه»، به قلم میرزاعنایتا... دستغیبشیرازی، متخلص به روحی، سومین رساله کتاب است که در شیراز، به سال ۱۳۴۲ قمری، چاپ سنگی شده است. از ادعاهای نویسنده، آن است که نظریه داروین را میتوان در کتابهای رازی و حکمای مسلمان، ازجمله ملای رومی، ملاصدرا، ابوعلی مسکویهرازی، ملاهادی سبزواری و دیگران، بازجست و این یعنی داروین مطلب تازهای به جهان علم عرضه نکرده است.
برای تبیین هرچه بهتر اثر یادشده، محمد معصومی، مؤلف کتاب، از محتوای کتاب و روششناسی این پژوهش میگوید. همچنین امیرمحمد گمینی، عضو هیئتعلمی پژوهشکده تاریخ علم دانشگاه تهران، تحلیل و نقد خود را درباره محتوای این رسالهها ارائه کرده است.
حدود سیزده سال پیش، زمانی که سالهای آخر دانشجوییام را در رشته زیستشناسی مولکولی طی میکردم و درس تکامل را در دانشگاه برداشته بودم، با معرفی استادم با کتابهایی فارسی در این حوزه آشنا شدم که روایتهای مختلفی از نظریه تکامل ارائه میدادند.
آن درس بالاخره با فرازوفرودی پاس شد و من را به این نتیجه رساند که منابع فارسی دردسترس ما از این نظریه، معمولا منابعی قدیمی است و روایتهای جدید محققان و پژوهشگران حوزه تاریخ علم از این قضیه به ما عرضه نشده است، بنابراین کوشیدم کتابهای فارسی را برای مطالعه جمعآوری کنم. این پروژه حدود ۱۰ سال طول کشید و تقریبا میتوانم ادعا کنم که همه کتابهای نوشتهشده به فارسی و عربی از دوره قاجار تا سال۱۴۰۰ را جمع کردم و این خود کتابشناسیای شد که مراحل پایانی چاپ را طی میکند.
این کار در حدود یک دهه برای من مانند پروژهای کلی بود که جزئیاتی داشت. درواقع، مجموعهای از رسالهها در این دوره بهشکل چاپسنگی یا خطی بوده است و عموم مردم و گاهی حتی جامعه دانشگاهی هم از آنها بیاطلاعاند، بنابراین تلاش کردم بعضی از آنها را برگزینم و دوباره منتشر کنم. این کار را تصحیح به معنای دقیق کلمه نمینامم، اما مدعیام که کاری تحقیقی انجام شده است. کل کارهای من در این سالها، از سخنرانی تا انتشار مقالات پژوهشی، زیرمجموعه آن کلانپروژه است.
من کوشیدم همه آثار فارسی را بخوانم و نشان بدهم آنچه از داروین در ایران منعکس شده است، با نوعی ماتریالیسم، ارتباطی تنگاتنگ داشته است. در مقاطع تاریخی مختلف، نوعی نگاه مادیگرایانه با اندیشه داروین گره خورده و به ایرانیها منتقل شده است.
این سه رساله، سه نوع مواجهه مختلف با داروینی مادیگراست. رساله اول، «مرآتالعقل» سنقری، به قلم مؤلف است که در کتابخانهای شخصی، نسخهای خطی از آن نگهداری میشد. در این رساله با فردی مواجهیم که گویی کاملا عالمی مادی است و جهان را مادی مینگرد. نویسنده (سنقری) تلاش کرده است با روشی کلامی یا عقلی، ثابت کند که کار داروین اشکال دارد. در این رساله، مواجهه، نوعی مواجهه کلامیفلسفی در جهت نفی نظریه داروین است.
از دیرباز اسم داروین برای ما ایرانیان، خوشآهنگ نبوده است و چهبسا اکنون نیز نیست. در این پروژه احساس کردم که وجه مهم این امر به پیوند خوردن اسم او با جریانهای مختلفی برمیگردد که در ایران خوشنام نبودند. یکی از پروژههایم، مواجهه ایرانیان چپ و روایت چپها از داروین است.
ایرانیان جامعه مسلمان روی خوشی به چپها نشان نمیدادند و آنها را ضد خدا و دین میدانستند. ازقضا چپها کسانی بودند که در آثار و نوشتهها و مجلاتشان به داروین اقبالی نشان میدادند. ارتباطی که داروین در این موقعیت با مارکسیسم و کمونیستها یا چپهای ایران پیدا میکند، میتواند آهنگی ضددینی ایجاد کند و پسزدگی از جانب جامعه دینی را منجر شود. رساله اول اینگونه است.
رساله اسدا... خرقانی، رسالهای جدلی است که میکوشد با استفاده از منابع دردسترسش، بگوید نظریه تکاملی داروین درباره انسان با استفاده از دیدگاه زیستشناسی، اشتباه است. او وارد مباحث دینی نمیشود؛ یعنی میخواهد دلایل داروین را نقض بکند و بگوید دلایل این دانشمند را خود زیستشناسان اروپا نفی کردهاند. این نیز نوع دیگری از مواجهه است.
نویسنده رساله سوم، «داروین و حکمای مشرقزمین»، دستغیبشیرازی، نویسنده، روزنامهنگار و زباندان است. او با مجلات جدید آشناست، کارهای سیاسی میکند و نگاهی سوسیالیستی دارد و درکل، از نویسندگان دو رساله دیگر، روشنفکرتر به نظر میرسد. دستغیب در این رساله معتقد است که نظریه داروین درست است، اما باید توجه کنیم که پیش از داروین، ما خودمان ملای رومی و حاجملاهادی سبزواری و ملاصدرا را داشتهایم و اینها همان حرفهایی را زدهاند که داروین حالا میزند.
دستغیب ارجاعهایی میآورد تا نشان بدهد این حرف داروین درباره انتقال طبیعی، همان حرف ملاصدرا در «اسفار» یا تنازع بقا، همان حرف ملای رومی است؛ بنابراین من سعی کردم در این کتاب، سه دیدگاه مختلف را تا اواخر دوره قاجار بگنجانم. بعد از این دوره، در کتاب «داروین در عهد پهلوی اول»، رسالههای دیگری را از دوره پهلوی اول آورده و نشان دادهام که باز همین شکل مواجهه در آن زمانه نیز زنده بوده است و شواهدی برای آن در دست است.
اینها سه رساله فارسی ایرانیان است، اما پیش از اینها در جهان عرب و در جهان ترکان عثمانی نیز رسالههایی به رشته تحریر درآمده است؛ چون آنها به علوم جدید نزدیکتر بودند و از آنها بیشتر استفاده میکردند. این مواجههها را در مقدمه آوردهام تا نشان بدهم که این مواجههها (یعنی مواجهه با نوعی داروین ماتریالیست) نهفقط در ایران، بلکه در جهان عرب و درمیان ترکان عثمانی هم چنین بوده است؛ یعنی در هرجا در خاورمیانه (چه شبهقاره، چه ناحیه ترکان عثمانی، چه قسمت غرب ما و بخش عربنشین عثمانی) همه نوعی مواجهه فلسفی داشته و میخواستهاند نوعی ماتریالیسم را رد و داروینی مادیگرا را نقد کنند، بدون اینکه تلقی درستی از نظریه تکامل داروین داشته باشند.
البته وقتی امروز درباره تلقی درست از نظریه داروین سخن میگوییم، باید توجه کنیم که شاید آن زمان، شرایطی هم مهیا نبوده است که تلقی درستی از این نظریه وجود داشته باشد؛ چون در آن زمان در اروپا هم مناقشاتی سر مسئله تکامل وجود داشته است.
ما میخواهیم درباره دورانی سخن بگوییم که برخورد با نظریههای علمی و فناورانه مختلف، از میانه دوره قاجار، درمیان ایرانیان شروع شده بود. درمیان عثمانیان، قدری زودتر و در میان هندیها، به دلیل ارتباطشان با انگلستان، زودتر از این دو، ضربات مختلفی ایجاد شد.
معمولا درمورد نجوم خورشیدمرکز، موضعگیری چندانی درمیان برخی اقشار سنتی نمیبینیم، اما وقتی نظریه داروین مطرح میشد، چندسالی از ورود علوم جدید به جامعه ایران دوره قاجار گذشته بود و بعد از چند دهه، نظریهای کاملا جدید و متفاوت، مطرح شده بود و اتفاقات عجیبوغریبی را رقم زد.
معمولا مورخان علم ترجیح میدهند میان متون و اسناد و مخاطبان، حائل شوند و روایتی از ماجرای تاریخی رخداده را عرضه بکنند. این کتاب اتفاقا چنین نمیکند و مخاطب را مستقیم با متون روبهرو میکند؛ چیزی که در مواجهه با داروین در کتاب ترجمه و تألیف من نبود، حال آنکه انتخاب معصومی این است که مخاطب را با خود متون روبهرو کند؛ بهخصوص که فارسی بودن متون، کمک میکند و برای مخاطب ایرانی امروز، جذابیتی ایجاد میکند؛ هرچند زبان این رسالهها قدری با زبان فارسی امروزی ما فاصله دارد.
رساله اول، «مرآتالعقل»، رسالهای است که میان نظریه داروین و مادهباوری، تفاوت و تمایز چندانی قائل نیست؛ یعنی فکر میکند نظریه داروین بخشی از نظرات مادهباوران است و آن را نفی میکند. نقد او، هم نقد عقلی است و هم میکوشد از متون طبیعی دوره اسلامی و آرای ارسطو شاهد مثال بیاورد تا اندیشههای تکاملی را رد بکند.
بهنظر میرسد دانش او از علم روز، بسیار محدود است، درحالیکه تقریبا همزمان با او، شیخمحمدرضا نجفیاصفهانی، کتابی به نام «نقد فلسفه داروین» به زبان عربی مینویسد که نشانه آشنایی خوب او با علم جدید و مجلات علمی دنیای عرب است.
سنقری در رساله خود، از این اندیشه ارسطویی که «حشرات از مواد متعفن و قاذورات خودبهخود بهوجود میآیند» و در دوره اسلامی نیز رایج بوده است، استفاده میکند تا به مادهباوران نشان بدهد که چطور خداوند، خلقالساعه میکند و اینگونه آرای داروین را رد میکند، حال آنکه چندی پیش از آن، پاستور ثابت کرده بود بدون ورود موجودات زنده یا تخمهای آنها به محفظه مواد غذایی، فسادی در غذا ایجاد نمیشود و از نتایج آزمایش خود برای مخالفت با قائلان به خلقالساعه طبیعی، استفاده کرده بود تا نشان بدهد خداوند نیز نقشی دارد و موجودات زنده از موجودات زنده دیگر بهوجود میآیند و هیچ موجود جانداری، طبیعتا از ماده بهوجود نمیآید. درواقع، پاستور آزمایش خودش را با اندیشههای دینی، سازگار میدیده است و سنقری بیخبر از آزمایش پاستور، از نگاه مقابل او مینگریسته است تا از اندیشه دینی خود دفاع کند.
رساله دوم، نوشته یک روحانی نوگراست. نخست اینکه رساله بهدنبال نقد مادهگرایی نیست و به نظر میرسد نویسنده متوجه است که نظریه تکامل، همان مادهباوری نیست. آن را یک نظریه طبیعی میبیند و میخواهد درباره درستی و نادرستی اش اظهارنظر بکند.
بهنظر میرسد که او با اصل نظریه تکامل، کاری ندارد و میخواهد نظریه تکاملی انسان را نقد کند. من نتوانستم بفهمم که درنهایت با نظریه تکامل درمورد جانداران غیرانسان، موافق است یا نه. عبارات او در این زمینه آنقدری صریح نیست، بههرروی هدف وی، نقد تکامل انسان است.
خلاف رساله قبلی، اینجا نویسنده دائم اندیشههای انسانشناسان غربی، بهویژه زیستشناسان فرانسوی، را میآورد که با نظریه تکامل انسان مخالفاند؛ چون نظریه تکامل انسان در آن روزگار، نظریهای جاافتاده و استانداردشده و مورد پذیرش همه زیستشناسان غربی نبود و مخالفان زیادی داشت. مهم این است که بعضی تکاملگرایان غربی نیز تکامل انسان را قبول نداشتند.
رساله سوم نیز از روزنامهنگار متجدد، میرزاعنایتا... خان، است که کتابش را به سردارسپه تقدیم کرده است؛ یعنی هنوز یکیدو سالی تا انقراض قاجار و تاجگذاری رضاخان، مانده بوده است. اینها روشنفکرهایی بودند که نگاه ملیگرایانه داشتند. این ملیگرایان، نقش بسیار مهمی برای آوردن مدرنیزاسیون به کشور داشتند.
کتاب «توانا بود هر که دانا بود»، نوشته سیروس شایق، بر نقش طبقه متوسط مدرن و تأثیر آنها بر آوردن مدرنیسم و علم مدرن به ایران، متمرکز است. میتوانیم میرزاعنایتا... را هم از اعضای همین طبقه مدرن بدانیم. شایق، ملیگرایی را از ویژگیهای این طبقه میشمارد و میگوید اینها میخواهند ازطرفی سنت را نقد کنند و کنار بگذارند و ازطرف دیگر، ملیگرایی به آنها میگوید که باید سنت ملی را هم حفظ بکنید.
درنتیجه یکی از راهکارهایشان، این است که بگویند ما ایرانیان از گذشته، جنبههایی از علم مدرن را داشتهایم، ولی افول پیدا کرده است. اصلا فرضیه افول علم، یکی از چیزهایی است که مدرنیستهای اواخر قاجار و اوایل پهلوی آوردند. شایق، مثالهایی از ورزش و سلامتی در شاهنامه میآورد تا بگوید اینها نشان میدهد ما ایرانیان، علم جدید را داشتهایم و بعد افول کردیم و اکنون داریم همان داشتههایمان را از غربیها میگیریم و احیا میکنیم. این شیوه مواجهه، بارها در تاریخ رخ داده است.
ساسانیان با همین افسانه، علوم یونانی را ترجمه میکردند و در دوره عباسی، افسانه مشابهی در این زمینه ساخته شد و اینجا هم میرزاعنایتا... خان فکر میکند غیر از اینکه نظریه داروین را پیشتر متفکران ایرانی و اسلامی گفتهاند، احتمالا داروین از آنها دزدیده است؛ مثلا شعری از مثنوی مولوی را بهعنوان نظریه تکامل، ترجمه میکند؛ البته امروز، پژوهشگران فلسفه و عرفان اسلامی نشان دادهاند که این حوزهها بههیچوجه از نظریه تکامل بویی نبردهاند، بلکه مفهومی به نام سلسلهمراتب وجود هست که به هر موجودی براساس رتبهاش در این سلسلهمراتب، افاضه فیضی از آن واحد شده است. این موضوع هم در اندیشههای نوافلاطونی، ریشه دارد که فارابی آنها را با نجوم بطلمیوسی مخلوط میکند و آن داستان را میسازد.
ویلیام چیتیک میگوید این اشعار مولوی به این معناست که انسان بهصورت تدریجی از خداوند دور شده است، پس میتواند از مراحل معدنی و گیاهی در رحم مادر به مرحله حیوان در مرحله نوزادی و کودکی و به سطح انسانی در بزرگسالی برسد و آنگاه به درجات بالاتر بهدنبال حضرت محمد (ص) در معراج صعود کند. این تکامل هست، ولی تکامل وجودی انسان. اینجا هدف لقاءا... است، حال آنکه در نظریه تکامل طبیعی، هدف این است که جاندار با محیط زندگی خودش سازگار شود.
اینها را گفتم تا توضیح بدهم چگونه فردی مثل میرزاعنایتا... این اندیشههای سنتی را که در بافتار متفاوتی از علم امروز پدید آمدهاند، از آن بستر میکند و با علم جدید پیوند میزند و معانی جدیدی به آن میدهد که هنوز هم برخیها بهدلایلی، این حرفها را تکرار میکنند.
اگر به جمله نیچه برگردیم، متوجه میشویم فقط سنتگرایی مثل سنقری نیست که نمیتواند این نظریه جدید را بپذیرد و بنابراین آن را با مادهگرایی ترکیب و رد میکند، بلکه آدم مدرنیستی مثل میرزاعنایتا... هم باید به این نظریه، معانی جدیدی ببخشد تا برایش پذیرفتنی شود.