سینا خزیمه| شیراز از نورِ یک مرد فرهنگی خاموش شد. چندی پیش، غلامحسین امامی، صاحب کتابفروشی اسفند شیراز، بعد از تابِ رنجِ بیماری فوت شد. صاحبانِ کتابفروشیهای شهرها برای فرهنگیانِ آن شهر و فرهنگیانی که به آن شهرها میآیند، شناس و دلگرمیاند. آنها که به شیراز میروند هماره دیده بودند سیمای مردی خوشرو با صدایی گرم را، که با عشق از کتابها میگفت و هر کسی را که طالب بود برای هر کار فرهنگی کمک میکرد و منتی بر سر هیچکس نداشت. پاییزِ سردِ دو سال پیش بود شاید، که برای پژوهشی در باب شاعران حجمگرا ــ خاصه شاپور بنیاد ــ با منصور اوجی شاعر شیرازی صحبت کردم و او هرچند خود نیز رفاقتی دیرین با بنیاد داشت، غلامحسین امامی را معرفی کرد. آخر امامی یار غار شاپور بنیاد بود. از همان روز که با او زیرِ سوسوی چراغهای پارک ملت مشهد از بنیاد گفتم و پرسیدم، با او ایاغ و رفیق شدم. بین گفتوگوهای ما فاصله زیادی نبود، شاید هم به گرمای صدا و مهربانی او خو کرده بودم. از دهه پنجاه شمسی تا واپسین روزهای حیات پربارش، هر اتفاق فرهنگیای که در شیراز افتاد، یک پای غلامحسین امامی در میان بود. شنیدم که در سخنرانی ابراهیم گلستان در سال 8431 نیز امامی بود و خاطرهها داشت. جمعهای ادبی شیراز در آن سالها یک وزنه ثابت داشت که او بود. شاپور بنیاد و او از دیرباز یاران قدیمی بودند. سال 3531 بنیاد برای خواندن سینما به فرانسه رفت و دوری موقتی بین آنها افتاد که در این دوری نیز ارتباط نامهای آنها برقرار بود. بنیاد از پاریس با خیلیها نامهنگاری داشت، از منصور اوجی تا سیروس نوذری ولی فقط نامههایش به غلامحسین امامی بود که حالی دیگر داشت. اول نامهها مینوشت «غلام عزیزم را قربان میروم». آخر او نزدیکترین یار بنیاد بود. سالها در آموزش و پرورش استان فارس خدمت کرد تا اواسط دهه06، که کسان فرهنگی اطرافش برای ارتزاق، هر کدام به پیشهای به غیرِ ادبیات و فرهنگ مشغول بودند، با همفکری شاپور بنیاد تصمیم به راه انداختن یک کتابفروشی گرفتند. 22 اسفند 6631 بود که کتابفروشی اسفند چراغش روشن شد. غلامحسین امامی از آنجا که کتابشناس و کتابخوان جدی و قهاری نیز بود، میگفت من تا آنجا که توانستم حتی هیچ کتاب نازلی را به آن کتابفروشی نیاوردم تا اگر کسی برای بردن کتابی آمد، متنی درست و درمان تحویلش دهم. او به ارتقای سطح سلیقه کتابخوانان میاندیشید. او بهراستی مردی فرهنگی بود. بعدها خود، نشر «شیوا» را تأسیس کرد و کتابهای بسیاری از نویسندگانِ موردِ تحسینی چون محمدرضا صفدری و ابوتراب خسروی را آنجا چاپ کرد و خیلی زود نیز بعد از دو سال به دلایل ناکامی مالی آن نشر بسته شد ولی سلیقه درجه یک او در همان مدت کوتاه کتابهای نشر شیوا را نایاب کرد. حالا یاد و خاطرهاش برایم شده است طولِ خیابانهای خزانزده پاییز با صدای خشخش برگها و کوچههای پوشیده از شکوفههای جوانمرگشده بهار و پارکهای پوشیده از برف زمستان و گرمای کوچههای تابستانی که طی میکردم و مدام با او حرف میزدم و کیف میکرد و کیف میکردم. با مرگ او بسیاری خاطرات فرهنگی پنج دهه گذشته به خاک سپرده شد و جز حسرت چیزی باقی نماند. یاد و خاطرهاش گرامی.