به گزارش شهرآرانیوز، قریب به ۲۶ سال از طرح اعزام مشتاقان در قالب «راهیان نور» به مناطق عملیاتی میگذرد؛ طرحی که در سالهای نخست سازمان دهی شده نبود و غالبا رزمندگان دفاع مقدس برای مرورخاطراتشان به آنجا میرفتند، اما استقبال همه گروههای سنی از این اردوها، مسئولان اجرای این طرح را به این فکر انداخت که دقیقتر و منسجمتر برنامه ریزی کنند و هر سال مناطق عملیاتی، میزبان افراد بیشتری باشد. هر چند این طرح به خاطرهمه گیری کرونا مدتی متوقف شد، اما دوباره با قوت بیشتری به جریان افتاد و امسال هم قبل از شروع سال نو کاروانهایی عازم سرزمین نور شدند که بخش عظیمی از شرکت کنندگانشان را دانش آموزان و نوجوانان شامل میشوند.
آن طور که سرهنگ پاسدار محسن سهیل، مسئول سازمان اردویی، گردشگری و راهیان نور بسیج خراسان رضوی، اعلام کرده است: از ابتدای بهمن ماه تا ۱۹ اسفند امسال ۲۷ هزار و ۵۰۰ نفر از اقشار مختلف خراسان رضوی در قالب اردوی راهیان نور به مناطق عملیاتی جنوب کشور اعزام شدند.
آماری که به گفته خود او، نسبت به پارسال ۱۰ درصد افزایش دارد. مانده ایم در روزی که در تقویم رسمی کشور به نام «راهیان نور» ثبت شده است، میان این همه شرکت کننده امسال و سالهای قبل، سراغ کدامشان برویم. عمده شرکت کنندگان در اردوهای راهیان نور جوانهایی هستند که خیلی زود به حقیقت بزرگی پی برده اند و میگویند اگر شهادت و چنین رفتنهایی عاقبت به خیری نیست، پس معنی عاقبت به خیری که همیشه حرفش را میزنیم چیست؟
محمد شجاعی هم مثل بقیه از جنگ و آدم هایش روایات زیادی شنیده بود و از همان یازده دوازده سالگی پرسشهای زیادی ذهنش را درگیر خودش کرده بود و دوست داشت پاسخ آنها را بگیرد. محمد آقا به همین خاطر از دوران نوجوانی به فکر تشکیل کاروانی افتاد که هم سن و سالهای خودش را شامل میشد که تشنه رسیدن به پاسخ خیلی از پرسشها بودند. چاره اش فقط رفتن به مناطق جنگی بود. اوایل فکر نمیکرد تعدادشان زیاد باشد، اما گروه که تشکیل شد و سامان گرفت، دید خیلیها دوست دارند مناطق جنگی را از نزدیک ببیند.
ماجراهایی که او تعریف میکند مربوط به سیزده چهارده سال پیش است. خودش این طور روایت میکند: جفت وجور کردن هزینه برای من در آن سن وسال کار سادهای نبود، اما خدا همیشه در کمک کردن غافل گیرمان میکرد و من همه چیز را به خودش سپردم.
پشت بند این حرفها ادامه میدهد: هر بار که به این سفر میرفتیم و بر میگشتیم، مصممتر میشدم که افراد بیشتری را جذب گروه کنم، تا آنها هم از نزدیک واقعیتها را ببینند و بفهمند آرامش و امنیت زندگی امروز خود را مدیون چه کسانی هستند.
نکته جالب ماجرا آنجاست که محمدآقا چند سالی است که با همراهی همسرش این سفر را تجربه میکند. چند بار این جمله را تکرار میکند: خدایا به حق این شهدا، به حق مظلومیتشان، به حق پاکی و صداقتشان به حق خوبیهای دیگرشان که ما نمیدانیم و تو به آن آگاهی، خودمان را به تو میسپاریم؛ مواظب و مراقبمان باش که جز تو کسی نیست.
کاروان دویست و پنجاه نفره محمدآقا همین حالا هم در سفر راهیان نور هستند و نود نفر از این جمعیت را دانش آموزان شامل میشوند. او میگوید: امسال اداره کل میراث فرهنگی خراسان رضوی برایمان سنگ تمام گذاشت؛ از هماهنگ کردن رستورانها و اقامتگاههای بین راهی گرفته تا اعتباری که به این موضوع اختصاص داد. این همراهیها جای تشکر دارد. دمشان گرم.
فاطمه سادات حسینی هم که همسر محمد آقاست و از سال ۱۳۹۵ دوشادوش و همراه او بوده است، میگوید: نمیدانید من و محمد هرسال چقدر منتظریم این ایام برسد و برویم طلاییه، شلمچه، دوکوهه، هویزه و....
حرف فاطمه سادات هم با دیگران مشترک است، وقتی تعریف میکند: غالب آدمها به دنبال عشق و دلبستگی پایدار هستند و حس و حالی که بین این همه روزمرگی دگرگونشان کند و تغییرشان بدهد. به نظر من این اتفاق در دوکوهه، دهلران، هویزه، شلمچه و... میافتد و وقتی راوی، عملیاتهای کربلای ۴ و کربلای ۵، عملیات رمضان، خیبر و فتح المبین را با تمام اتفاقات و جزئیاتی که در آن روی داده است، با اطلاعات تاریخی و مستند ارائه میکند، تازه میفهمیم با خودمان چند چند هستیم.
فاطمه سادات میگوید: این سفر، سفر خودسازی است و با همه سفرهای دیگر فرق میکند و یک شوریدگی همه گیری دارد که اگر مبتلا به آن شوی، دیگر دست از سرت بر نمیدارد و آدم محتاج به تجربه کردن دوباره آن میشود. هر بار که از این سفر برمی گردیم، تلاش میکنیم این حال خوبمان را دست کم تا چند وقت حفظ کنیم.
محمدحسین کریمان خراسانی هنوز بیست ساله نشده است. او هر بار که حرف از راهیان نور میشود، حلاوت روزهای نزدیک به بهار و نوروز ۱۴۰۰ در خاطرش قد میکشد و میگوید:، چون کرونا روزهای پایانی اش را میگذراند، کاروانی از بچههای دانشگاه امام صادق (ع) برای رفتن به جنوب تشکیل شد.
ما هیچ کدام جنگ را ندیده بودیم، اما وصفش از زبان بزرگ ترها و پدر و مادرمان برایمان عجیب بود و حالا با دهها پرسش میرفتیم مناطق عملیاتی را از نزدیک ببینیم؛ شهرهایی که در جنگ صدمات زیادی دیده بودند، اما مردمانش با جان ودل مقاومت کردند و هنوز هم سرپا ایستاده بودند و عشق روضهها و سینه زدن ها، دعا خواندن ها، شوخیها و مزاح ها هم تمامی نداشت.
محمدحسین بین این همه حرف دوست دارد از شهیدی بگوید که قرار بود تشکیل خانواده بدهد، اما شهادت او را به وصالی بالاتر رساند: راوی کاروان ما از شهیدی به نام «علی حاتمی» نام میبرد که خودش بنای تشکیل خانواده داشت، اما شهادت او را به وصالی بالاتر رساند. یادم هست که او تعریف میکرد هر شهید ویژگی خاصی دارد و اگر میخواهید ازدواج خوب و شایستهای داشته باشید علی آقا یادتان نرود.
خلاصه اینکه من هم خیلی دوست داشتم ازدواج کنم و وقتی شنیدم علی آقا گره ازدواجها را باز میکند، متوسل شدم. میخندد و ادامه میدهد: همه مخالف ازدواج کردنم بودند و میگفتند کم سن و سالی، اما من تصمیمم را گرفته بودم و این را به شهید گفتم و اجابت کرد. محمد حسین میگوید: روایت رفتن به این سرزمین و قدم گذاشتن روی خاکهایی که جای پای شهداست، کم نیست؛ بااین حال به نظر من هویزه یک جور دیگر است، به خاطر اینکه خودم آنجا حاجت گرفته ام.
کوثر رضایی مسئول کمیته خواهران خادم الشهدای خراسان رضوی است و این طور بیان میکند: جنوب برای خیلیها سرزمین رؤیاهاست. خوزستان، اهواز و سوسنگرد و مهران که نزدیکترین نقطه خاک ایران به کربلاست و بوی این شهر را میدهد.
او پشت بندش میگوید: خادم زائران این شهر بودن این انتظار را ایجاد میکند که شهدای این شهرها فردا جوابمان را بدهند.
او ادامه میدهد: حالا معنی حرفهای بزرگ ترها را میفهمم؛ اینکه چرا هر رزمندهای که از جبهه برمی گشت، با وجود کلی زخم و مجروحیت و در شرایطی که حتی توان ایستادن نداشت، دست از پا نمیشناخت که دوباره به خط مقدم برگردد. اینجا خاکش به شدت دامن گیر است.
رضایی صحبت هایش را این طور ادامه میدهد: سالها از روزهای جنگ گذشته و شرایط ما متفاوت شده است. جوان ترهای آن روزها که راویان این روزها هستند، از زندگی قصه متفاوتی را میدانند و حالا میتوانند واقعیتها را برای بچههایی که درک درستی از آن روزها ندارند و همه چیز را گنگ میبینند، تعریف کنند. حالا وقت تعریف کردن خاطرههای جنگ است.
او خاطرنشان میکند: یادم هست که یکی از خادمان، ماجرایی را از یکی از کاروانها روایت میکرد. او خانمی بود که خاطره پیرزن همسایه منقلبش کرده بود و آن را برای همه روایت میکرد؛ پیرزنی که پسرش به جنگ رفته و دیگر برنگشته بود، اما مادر هیچ وقت از برگشتن او ناامید نشده بود و شبها که میخواست بخوابد ظرف حلبی روغن را که خالی شده بود، پر از سنگ میکرد و جلوی در میگذاشت و میگفت میترسم خوابم ببرد و پسرم بیاید و در بسته باشد.
محمدحسین عبداللهی جنگ را در سالهای نوجوانی تجربه کرده است؛ همان سالهایی که مدرسه رفتن در جنوب و غرب کشور شکل دیگری داشت. هر روز یکی از هم کلاسیها کم میشد و تعداد شهدا بیشتر و بیشتر؛ امتحانهایی با چاشنی بمباران و.
او حالا یکی از راویان دفاع مقدس است و به خاطر عشق و علاقهای که به آموزگاری دارد، حتی بعد از قبول شدن در رشته علوم قضایی آن را کنار گذاشته و معلمی را انتخاب کرده است و حالا هم خودش را خدمتگزار بچهها میداند.
عبداللهی که اکنون معاون مدیر آموزش وپرورش ناحیه تبادکان است، مرور و گریزی به آن روزها را در هر ساعت و لحظهای که ممکن شود، شیرین میداند: در سال ۱۳۶۶، دبیرستان آیت ا... کاشانی با ۱۰۵ شهید دانش آموز پیشتاز در آمار شهدا بود و بچهها برای رفتن به خط مقدم آرام و قرار نداشتند.
صحبت هایش را این طور ادامه میدهد: خود من سال ۱۳۶۶ بعد از چند ماه آموزش دیدن عازم شدم؛ هم در غرب بوده ام و هم در جنوب. برای آنهایی که به ادامه تحصیل علاقه داشتند، فرصت تحصیل در مجتمعهای رزمندگان اسلام فراهم بود و من هم درسم را ادامه دادم؛ حتی کنکور هم برگزار شد و من در رشته علوم قضایی قبول شدم، اما بعدها آن را ادامه ندادم.
او هم مثل همه رزمندگان دیگر قلبش از شادی میلرزد، وقتی تعریف میکند که صدام باآن همه تلاشی که کرد، نتوانست حتی تکه کوچکی از خاک ایران را تصاحب کند. میگوید: اینها باید تعریف شود و روایتگری نیاز دارد. برای من که لطف خدا شامل حالم شد و آن روزها را درک کردم، واجب است که برای نسل امروز آن حماسهها را تعریف کنم؛ اینکه ارزشهای ما به حضور آنهایی بر میگردد که با کمترین امکانات و حتی دست خالی، خاک ریزها و سنگرها را ساختند و شبها زیر باران گلوله و توپ و خمپاره خوابیدند. نه این که فکر کنید اینها با اجبار بوده است؛ نه؛ همه پیش قدم بودند.
او ادامه میدهد: حالا که دارم آن روزها را مرور میکنم، ایمان پیدا کرده ام که آنها خودشان را به یک منبع نورانی وصل کرده بودند که حاضر نبودند آرامش و حلاوت و لذتش را با هیچ چیز دنیایی عوض کنند. عبداللهی چند بار این جمله را تکرار میکند: جنگ و ازدست دادن عزیزان قطعا چیز خوبی نیست، اما خون شهدا در جنوب و غرب کاری کرده است که آدم روی آن خاک که قدم میگذارد، زانوهایش سست میشود و دوست دارد به سجده بیفتد و این خاک را بو کند و مبهوت این همه فداکاری شود. من دوست داشتم فردوسی زنده بود تا روایتگر حماسه شیرین تری میشد که در دنیا نظیر نداشته است.