به گزارش شهرآرانیوز، ناخدا ستوده نشست وسطِ استودیو و یکباره جهان زیرورو شد. سرش را اندکی پایین بُرد و دستش را پیش گوشاش گذاشت و شَروهخوانیاش را آغاز کرد.
میدانی! شروهخوانی مثل موج دریا تو را بالاوپایین میبَرد؛ گاهی حتی شاید کلمهها چنان به نشیبوفراز بیفتند که به گوشت آشنا نیایند، اما همین موج، همین نشیبوفراز خبر میدهد که غم عظیمی در کارست؛
و هربار که ناخدا میخوانْد، هیبتش این غم را عیان میکرد؛ هر بار پردهی اشکی روی چشمانش مینشست، پردهای که نرمنرم بدل به قطرهی شفافی میشد و از گوشهی چشمش میغلطید و هر بار چنان در خود فرومیرفت که انگار به قصدِ کفِ دریا غوص کرده است.
یکیدو بار ضبط قطع شد، اما ناخدا همچنان میخواند. صدایش میکردند، اما نمیشنید. انگار که لبِ لنج نشسته باشی و کسی را که به غوص رفته صدا بزنی؛ کجا صدایت را میشنود آن کسی که در خود فرو رفته و به غم عظیم، اما شیرینی میاندیشد؟
رسمِ عالَمِ ما این است که نخهای نامرئی غمهای عظیم را وصله میکنند و در نهایت به حسین میرسانند؛ به تنها پیوند ما با آسمان. اینجا هم وسطِ رمضان، وسطِ استودیوی رنگارنگ، ناخدا معبری پیدا کرد و دریادریا ما را بُرد و فرسنگها دورتر، لابهلای نخلستانهای آن بیابانِ نزدیک غاضریه فرود آورد؛ آنجا که حسین، در عصرِ روزی پرتکاپو، بالای سرِ برادرش رسیده بود:
دیده بگشا که طبیبت سر بالین آمد
دیده بگشا که حسین با دل خونین آمد
یادت آنجا بود، اما کاش خودت هم بودی تا به ذرهذرهی وجود حس میکردی که همهی آدمها، همهی چیزها به بهت و سکوت افتادهاند و آرامآرام در خودشان ذوب میشوند و فرومیریزند.
در دلِ آن سکوتِ پُرگدازه، از دلم گذشت که کاش مُردگانِ قرنها و عصرها، آنهایی که جایی غم حسین بیتابشان کرده بود، یکبهیک بیدار میشدند و سهیمِ این لحظه میشدند.
کاش از گوشهوکنار صحنه سر بلند میکردند و میدیدند که حسین بر سرِ بالین عباس آمده و روضه میخوانَد. کاش میشنیدند حسین به بغض گلوگیر افتاده که ...
دیده بر هم مَنهای سروِ بهخونغلطیده
تا نگویند حسین داغ برادر دیده
... و از شنیدنِ این فرازها، از بردوشکشیدنِ بارِ این غمِ عظیم حنجره میدریدند و ضجه میزدند تا مگر این طوفانی که به پا شده آرام بگیرد.
دقایقی گذشت. ناخدا ستوده خودش طوفانی را که به پا کرده بود آرام کرد. مُردگانِ تاریخ یکبهیک از صحنه محو شدند. چراغها نوبتبهنوبت نور گرفتند و همه چیز به حال قبل برگشت، اما جهان عُمق تازهای گرفته بود.
به قلم «دکتر حامد قدیری»، استاد دانشگاه