فوتبال را از دل زمینهای خاکی روستای نوغاب تربت حیدریه آغاز کرده است. از همان کودکی آرزوی مربیگری و پرورش یک تیم جوان میافتد به جانش و رهایش نمیکند. این رؤیا را در دل همان زمینهای خاکی میکارد و بعد آن را میپروراند و با خود تا مشهد حمل میکند. با شکوفا شدن استعداد پسرش و علاقه شدید او به فوتبال دوباره دستی به سر و گوش رؤیای فراموش شدهاش میکشد و همه چیز را از نو آغاز میکند. حالا آن بذرهای کوچک که در زمینهای خشک و خالی کاشته شده بودند، شاخ و برگ دادهاند و شاخ و برگ آن 140 جوان با استعداد هستند که زیر نظر «حسین آفرین» پرورش پیدا کردهاند. جوانانی که با دستی خالی اما قلبی پر از انگیزه و آرزو در زمین چمن نصرت مشهد ساعتها زیر نظر او در گرما و سرما تمرین میکنند. خیلی از آنها حالا به ردههای بالا راه پیدا کردهاند و به تیمها، باشگاهها و حتی شهرهای دیگر کوچ کردهاند.
این هفته میهمان یکی از استعدادیابان شهرک شهید رجایی هستیم. کسی که دغدغه کشف جوانهای فوتبال دوست و مستعد منطقه را دارد و دوست دارد آنها را به رؤیاها و اهدافشان برساند. قرار مصاحبه را در زمین چمن نصرت میگذاریم. جایی که مربی 43 ساله قصه ما این روزها بیشتر زمانش را با بچههایی از ردههای سنی مختلف سر و کله میزند تا از آنها فوتبالیستهای آینده را بسازد.
زمینهای دوست داشتنی خاکی
دوران کودکی من در تربت حیدریه در روستای نوغاب گذشت. جایی پر از زمین خاکی که به زمین بازی فوتبال ما بچههای روستا تبدیل شده بود. کار ما صبح تا شب فوتبال بازی کردن بود. با برادرها و بچههای در و همسایه که همگی عشق فوتبال بودند در هر فرصتی که پیش میآمد به زمینهای خاکی میرفتیم و ساعتها توپ میزدیم. من و خیلی از بچههای روستا به واسطه محمد، برادر بزرگترم با فوتبال آشنا شدیم. او اولین مشوق و مربی ما بود که با صبر و حوصله تمام تکنیکها را میآموخت. در همان روزها بود که تصمیم گرفت یک تیم فوتبال تشکیل بدهد. تیم فوتبالی متشکل از بچههای فوتبال دوست روستا. ما این تیم را تشکیل دادیم و بعد با همفکری یکدیگر پست هر کسی را بنا به استعداد و مهارتش مشخص کردیم. تیم روستای نوغاب اولین تیمی بود که در آن بازی میکردم. ما آن اوایل با تیم روستاهای اطراف شروع کردیم به مسابقه دادن و بازی کردن. بعد از مدتی به شهر مشهد هم برای مسابقه با تیمهای محلی سفر میکردیم.
تأخیر سه ماهه خدمت سربازی
این روند تا زمان خدمت سربازی من ادامه داشت. در آن دوره به باشگاه فوتبال ایران جوان تربت حیدریه راه پیدا کرده بودم. آن قدر خوب بازی میکردم و روی فرم بودم که مسئول تیم برای بازی کردن در مسابقات نامهای به سپاه زد که 3ماه دوره خدمتم به عقب بیفتد تا هر طور شده در مسابقات حضور داشته باشم.
بازگشت به روستا
آن 3ماه هم تمام شد و مسابقات به پایان رسید. دوره خدمتم را باید در شهر شیراز میگذراندم. سال 74 اعزام شدم اما در پادگان هم از فوتبال دست نکشیدم. در هر فرصتی که پیش میآمد با بچهها فوتبال بازی میکردیم. در همان دوره غلامحسین پیروانی که سرمربی تیم فجر سپاسی بود به پادگان ما آمد تا از بچهها تست بگیرد. 700 بازیکن انتخاب شده و به ورزشگاه حافظیه شیراز برای تست دعوت شدند. من هم یکی از آن 700نفر بودم که یکی یکی آزمونها را پشت سر گذاشتم و توانستم یکی از منتخبان نهایی باشم. اما دوره خدمتم رو به اتمام بود، پدرم بیمار و نزار گوشه خانه افتاده بود، تمام خواهر و برادرهایم رفته بودند سر خانه و زندگی خودشان و مادرم هم تنهای تنها بود. مادرم رضایت نداد که به خاطر من از تربت به شیراز مهاجرت کنیم. این شد که قید بازی در باشگاههای شیراز را زدم و به روستای خودمان برگشتم .
از فوتبال تا عکاسی
دیگر فوتبال را مثل سابق با آن شور و حال ادامه ندادم. تمام فوتبال بازی کردن من محدود شد به بازی از سر تفریح و سرگرمی آن هم در جمع دوستان و فامیل. بیش از پیش درگیر کار و زندگی شدم. بعد از فوت پدر و مادرم این درگیری بیشتر هم شد. سال 80 برای کار به مشهد آمدم. یکی از فامیلهای دورمان در مشهد آتلیه عکاسی و فیلمبرداری داشت. کنار او شروع به کار کردم و دلباخته دختری شدم که او هم در همان آتلیه کار میکرد.
فیلمبرداری از مسابقات هیئت فوتبال
آن دختر حالا همسر من است. ما سال 82 با هم ازدواج کردیم و بعد دوشادوش هم شروع به کار کردیم. پس از مدتی توانستیم آتلیه خودمان را در یکی از خیابانهای حر افتتاح کنیم. سالهاست که در این منطقه عکس و فیلمبرداری مجالس جشن و عروسی را انجام میدهیم و همه محله ما را میشناسند. حالا به واسطه فعالیتهای ورزشیام افزون بر کار برای مجالس و عروسیها، عکاسی و فیلمبرداری برخی مسابقات هیئت فوتبال را هم بر عهده دارم.
خانواده فوتبالی من
پسرم «امیر» باعث و بانی ورود دوباره من به وادی فوتبال شد. از همان کودکی عاشق و شیفته فوتبال بود. تمام عشق و زندگیاش در یک چیز خلاصه میشد؛ توپ فوتبال! هیچکدام از مسابقات داخلی و خارجی فوتبال را از دست نمیداد و تمام برنامههای ورزشی را دنبال میکرد. محوریت بیشتر بحثها در خانه ما فوتبال است تا جایی که دختر کوچکم «یسنا» که 7سال بیشتر ندارد هم علاقهمند به فوتبال شد. اگر از او نام بازیکنان تیمهای مهم دنیا را بپرسید همه را تند تند برایتان نام میبرد. خلاصه فوتبال تمام روز و شب امیر را پر کرد. او در کوچه مدام در حال فوتبال بازی کردن بود. اگر هم به خانه میآمد توپ فوتبالش را هم با خودش میآورد. گاهی که لیوان و گلدانی را میشکست، توپش را میگرفتیم و قایم میکردیم اما فایدهای نداشت. او قابلیت آن را داشت که از هر چیزی یک توپ فوتبال بسازد. از گلوله درست کردن با کلاه بافتنی بگیرید تا پلاستیک پیچ کردن عروسک خواهر کوچکش.
راهیابی به لیگ برتر کشور
امیر موازی با فوتبال از درس و مدرسه هم عقب نمیماند. حالا او یکی از شاگردان ممتاز مدرسه است اما فوتبال را جور دیگری دوست دارد. من که این همه عشق و استعداد را در وجود او دیدم او را به یکی از مربیهای فوتبال همین منطقه معرفی کردم. او همان ابتدا در تیم پذیرفته شد و شروع به تمرین کرد. بعد در ورزشگاه ثامن و تیم فوتبال آقای مالدار شروع به بازی کرد. سال پیش هم به لیگ برتر کشور و تیم ذوب آهن راه پیدا کرد.
تشکیل تیم آفرین
امیر و تمام شور و اشتیاقی که در وجودش به فوتبال بود، شعله خاموش شده درون من را هم روشن کرد. همیشه از همان کودکی آرزو داشتم که یک تیم فوتبال را پرورش بدهم. تصمیم گرفتم به آن آرزو جامه عمل بپوشانم. ابتدا از مربیهای امیر مشورت گرفتم و بعد کلاسهای مربیگری را گذراندم. بعد از انجام تحقیقات لازم و بررسی بچههای مستعد محله تیم فوتبال آفرین را تشکیل دادم.
کسب جام اخلاق
سال 95 کار خود را آغاز کردم. از سرمربی امیر هم برای انتخاب اعضای تیم کمک گرفتم. ابتدا به فکر تشکیل یک تیم کوچک و جمع و جور بودم و خبری از این همه جوان مستعد در منطقه نداشتم. من کار خود را با 17نفر آغاز کردم و حالا مربیگری 140 نفر را در بیشتر ردههای سنی برعهده دارم. در ابتدا تیم نونهالان را تشکیل دادم و در مسابقات دسته2 نونهالان مشهد شرکت کردیم. در دوره اول مسابقات ما مقامی کسب نکردیم اما جام اخلاق را دریافت کردیم. همان جام اخلاق انگیزهای شد برای کسب موفقیتهای بعدی.
به اصول اخلاقی پایبندم
به نظر من اولین ویژگی یک مربی خوب اخلاق مدار بودن است و یکی از علل موفقیت یک تیم میتواند سالم بازی کردن باشد. خیلی از تیمها ممکن است به خاطر برد دست به هزار کار بزنند؛ از ایجاد سر و صدا برای تیم رقیب حین بازی بگیرید تا فحاشی و... اما من بیشتر از هر چیزی به اصول اخلاقی پایبندم و سعی میکنم بازیکنانم را پیش از یادگیری هر تکنیکی با این اصول آشنا کنم. این اصول باید در همه جزئیات هم رعایت شوند. حتی در بازیهای دوستانه. اگر داوری یک بازی را بر عهده داشته باشم که یکی از طرفین بازی تیم خودم باشد در مواردی که میتوان پنجاه، پنجاه رأی داد به نفع تیم مقابل رأی میدهم. در انتخاب بازیکنان برای ردههای مختلف سنی هیچ اغماضی نمیکنم و اگر بازیکن حتی یک روز بزرگتر از محدوده سنی تیم نونهالان باشد او را در تیم نوجوانان قرار میدهم و....
مربیگری؛ تمرین صبر و حوصله
یک مربی خوب افزون بر اخلاق مدار بودن باید صبور هم باشد. اصلا مربیگری تماما تمرین صبر و حوصله است. یک مربی خوب باید در کنار تمرین دادن به بچهها خودش هم صبوری را تمرین کند. بچهها و بازی آنها را در چند تمرین اول قضاوت نکند و بستری را فراهم کند که بچهها بتوانند چیزی را که در چنته دارند، نشان بدهند. شاگردی داشتم که وزن سنگینی داشت و خانواده او تنها به خاطر کاهش وزن او را در کلاسها ثبت نام کرده بودند. حتی پدر او معتقد بود که پسرش بازیکن بشو نیست! اما من علاقه را در وجودش میدیدم. بازیکن پرتلاشی بود و من هم به او روحیه میدادم تا افقهای بازتر را پیش رویش ببیند و به کاهش وزن بسنده نکند. او هر روز سر موقع در زمین حاضر میشد و بعد از پایان تمرینها بیشتر از زمان معمول در زمین میماند. او نه تنها به وزن ایدهآل دست پیدا کرد بلکه به یکی از موفقترین بازیکنان ما تبدیل شد. او حالا به لیگ برتر استان تهران راه پیدا کرده است و برای خودش اسم و رسمی در تهران دارد. خانواده او هم برای حمایت پسرشان از مشهد به تهران نقل مکان کردند.
هزاران بازیکن بااستعداد
تمام هدف من استعدادیابی و معرفی بچههای مستعد منطقه به تیمها و باشگاههای رده بالاست. سال 96 ما 4بازیکن را به باشگاههای مختلف مشهد معرفی کردیم و سال بعد 4بازیکن از بازیکنان تیم ما به تیم پارسه دعوت شدند. سال پیش 4 نفر از تیم نونهالان ما به لیگ کشوری راه پیدا کردند و 4نفر هم به لیگ استانی. 8نفر هم به تیم «با شکوهی» دعوت شدند که خانم باشکوهی مسئول آن است. امسال هم 8بازیکن از بازیکنان ما به تیم صنعت پارک آبی ایرانیان که تیمی معروف است، رفتهاند. اینها که نام بردم تنها مشتی نمونه هستند از هزاران بازیکنان با استعداد این منطقه، که توانستیم آنها را برای رسیدن به ردههای بالا تمرین بدهیم اما به طور کلی سال پیش بیشترین خروجی را داشتیم و بچههای ما توانستند به جایگاههای خوبی دست پیدا کنند.
هیچ اسپانسری با ما قرارداد نمیبندد
بزرگترین مشکل جوانان این منطقه مشکلات مالی است. با وجود این همه بازیکن پرتلاش و با استعداد در تیم ما، هیچ اسپانسری با ما قرارداد نمیبندد. علت آن هم منطقه محروم ماست. من به دلیل وجود همین شرایط کمترین دستمزد را به عنوان مربی از بچهها دریافت میکنم. هزینه کلاسهای من جلسهای 4هزار تومان است. شاید باورتان نشود اما خیلی از بازیکنان ما شرایط پرداخت همین را هم ندارند. من از آنها پولی دریافت نمیکنم تا بتوانند در تمرینها شرکت کنند و این در به روی آنها بسته نشود.
مشکل مالی؛ معضل اصلی فوتبالیستهای جوان
همین چند ساعت تمرین در طول روز روزنه امید خیلی از همین بچههاست. به وفور دیدهام استعدادهایی را که در نیمه راه به دلیل مشکلات مالی فوتبال را رها کردهاند. خیلی وقتها همین جوانان پس از محروم شدن از شرکت در تمرینها معتاد شده و به هزار راه خلاف کشیده شدهاند. پارسال یکی از بازیکنان جوان که یک زمان حسابی روی موفقیتش حساب باز میکردم را گوشه یکی از خیابانهای همین محله دیدم. با وجود تکیده شدنش باز هم او را شناختم. او کسی بود که مرتب به تمرینها میآمد و آرزوهای بزرگی در سر داشت. مدتی که گذشت دیگر در تمرینها ندیدمش. از بچهها سراغش را گرفتم. کسی از او خبری نداشت. حدس زدم که به خاطر مشکلات مالی فوتبال را رها کرده باشد و حدسم هم درست از آب در آمد. میخواهم بگویم این منطقه یکی از فوتبالخیزترین مناطق است. پر از جوانان با انگیزه و پرتلاش که خیلیهایشان به دلیل فقر و مشکلات مالی نمیتوانند مسیر رسیدن به رؤیاهایشان را طی کنند و دست آخر به بیراهه میروند...
این تیم، منبع ارتزاقم نیست
برای رسیدن به درآمد خوب از طریق مربیگری یا باید اسپانسر خوبی داشته باشی یا درآمدت را از طریق هزینهای که بازیکنان میپردازند به دست بیاوری. وقتی اسپانسر نباشد خیلی از مربیها هزینه کلاسها را بالا میبرند، وعدههای توخالی به خانوادهها و بازیکنان میدهند و... من آدم این کارها نیستم. این تیم هم منبع ارتزاق من نیست. تمام هدف و آرزوی من این است که بتوانم جوانان مستعد منطقه را به ردههای بالاتر برسانم.
خانوادهها، آن سوی دیگر ماجرا
خانوادهها آن سوی دیگر ماجرا هستند. آن سوی پررنگ ماجرا که در موفقیت یا موفق نشدن بچهها نقش مؤثری ایفا میکنند. قریب به اتفاق به استعداد فرزندشان بها نمیدهند و او را نمیشناسند. تازه زمانی که عکس او در روزنامه چاپ شود جایگاهش را میفهمند اما تعداد محدودی هم هستند که هر طور شده از فرزند خود حمایت میکنند. پدر کارگری را میشناسم که دو شیفت کار میکند تا بتواند هزینه تمرین فرزندش را بپردازد، برای او کفش و لباس مناسب تهیه کند و...
کمبود زمین چمن
یکی از مهمترین مشکلات دیگری که این بچهها با آن دست و پنجه نرم میکنند؛ کمبود امکانات ورزشی در منطقه است. تنها زمین چمن ما، زمین چمن نصرت است که تا چند سال پیش خاکی بود. طی همین چند سال که بچهها میتوانند در زمین چمن تمرین کنند شرایط به کل تغییر کرده و کیفیت بازی بچهها بالا رفته است اما همین یک زمین جوابگوی انبوه فوتبالیستهای جوان ما نیست. ما 8باشگاه ورزشی در این محدوده داریم اما روح فوتبال در زمین چمن معنا پیدا میکند.
فوتبال؛ کلیدواژه زندگی
از خاطره کل کل بر سر تیم مورد علاقه در مجلس ختم یکی از فامیلها که آن را با خنده تعریف میکند، گرفته تا مسائل جدیتر و یکی یکی نام بردن مشکلات جوانان فوتبالیست این منطقه درباره همهشان حرف میزنیم و وجه مشترک همه حرفهای این مربی جوان، فوتبال است.
«فوتبال» کلیدواژه اصلی زندگی اوست و گوشه گوشه زندگیاش نفوذ کرده است. رد نگاه حسین آفرین را میگیرم که همانطور حین گفتوگو و تعریف این خاطرات بچهها را زیرنظر دارد. بچههایی که هنوز در این گرما در زمین چمن مشغول توپ زدن و تمرین کردن هستند. میتوانیم ساعتها با او گفتوگوهایی با محوریت فوتبال داشته باشیم اما ساعت از یک ظهر گذشته و گرما تحمل ناپذیر شده است. از او خداحافظی میکنیم و او هم به سراغ جوانهایی میرود که با هزار امید و آرزو پرورش داده است.