فهیمه شهری - «سلام به همه نظامیان. سلام به همه ارتشیها، سپاهیان، بسیجیان و تمام کسانی که برای انقلاب زحمت کشیدند.» اینها را ابوالقاسم صدیقی نامقی، سرهنگ بازنشسته ارتش، میگوید. دوست دارد گزارشش با این سلام آغاز شود. ارتشی است و اتحاد و یکپارچگی در رگ و خونش ریشه دوانده، عشق به وطن چنان در او رخنه دارد که میگوید فرقی ندارد چه کسی برای حفظ وطن زحمت کشیده، چه در لباس ارتش، چه در لباسی دیگر، برای همین هم روز ارتش را بهانهای میداند که به واسطه آن، در این نوشتار سلامی به همه دوستداران جمهوری اسلامی داشته باشد. این شهروند ساکن محله فارغ التحصیلان، متولد ۱۳۲۵ و اهل نامق شهرستان کاشمر است. در خانوادهای کشاورز بزرگ شده است و با رسیدن به سن جوانی، امکان کار کردن در ارتش برایش فراهم میشود بنابراین شهریور سال ۱۳۴۳ وارد ساختار ارتش ایران میشود و تا سال ۷۲ که از این نهاد بازنشسته شده، بسیاری از پادگانهای ایران را تجربه کرده است. او در پادگانهای گرگان، شاهرود، بجنورد، چهلدختر، خرمآباد، اصفهان، تربت حیدریه، زاهدان و بسیاری شهرهای دیگر حضور داشته است. پس از ورودش به ارتش و گذراندن دورههای آموزش عمومی، در رشته «علوم» تحصیلاتش را ادامه میدهد که معادل لیسانس کنونی است.
گرچه سالهای ابتدایی حضورش در ارتش، در خدمت رژیم پهلوی بوده، اما با بلند شدن صدای انقلاب، خیلی زود، مانند بسیاری از نظامیان دیگر، سخنان امام خمینی (ره) بر دلش مینشیند و از آنجا که معتقد است ارتش باید در خدمت خواستههای اکثریت مردم باشد، وقتی تمایلات انقلابی مردم و سخنان به حق امام (ره) را میشنود، به جمع انقلابیون میپیوندد. روز ۲۲ بهمن، در تظاهرات عمومی مردم، او در اصفهان بوده و ماشینش که آن زمان ماشین ارتش پهلوی بوده، در میان جمعیت خاموش میشود، اما مردم که با تدابیر امام (ره)، برخورد خوبی با نظامیان داشتند در این روز هم با احترام با او برخورد میکنند. او نیز که دوستدار مردم و دنبالهرو سخنان امام (ره) بود، هیچ وقت برخورد بدی با انقلابیون و تظاهرکنندگان نداشته است و در این روز به مردم ملحق میشود.
صدیقی، سرانجام با ادامه فعالیتش در ارتش و در جنگ تحمیلی، چنان خوش میدرخشد که در عملیاتهای مختلف، لقب فرمانده را از آن خود میکند. او همچنین به دلیل فعالیتهای مفید و خدمات خالصانهاش، ۶ ماه زودتر از موعد، با تأیید حضرت آیتا... خامنهای به درجه سرهنگی میرسد.
او، ۲۶ سال در یگانهای پشتیبانی ارتش مشغول کار بود و ۳ سال آخر خدمتش هم افسر عملیات تیپ سه لشکر زاهدان بوده است. این شهروند ارتشی ساکن محله فارغالتحصیلان، دوران جنگ، در خدمات پشتیبانی، عنوانهای فرمانده یگان ترابری، فرمانده یگان تعمیر و نگهداری، رئیس رکن ۲ تیپ عملیاتی و رئیس رکن ۴ لشکر را داشته است. با وجود اینکه اکنون حدود ۲۶ سال از زمان بازنشسته شدنش گذشته، هنوز بسیاری از ویژگیهای اخلاقی فرماندهان زمان جنگ را با خود دارد. از بیان هرگونه اطلاعات و افشاسازی خودداری و به بیان حداقل تعاریف و کلمات بسنده میکند و حتی در خاطراتش بسیار کلیگو است. دنبال شکوه و ابراز ناراحتی و بیان سختیهای دوران جنگ هم نیست. او نیز مانند بسیاری از ارتشیها هدف مقدسی در سر داشت که برای این هدف، مقاومت کرد و سختیهایی را که در این مسیر کشیده است فقط انجام وظیفه میداند. ۹۰ ماه در جبهه حضور داشت و از اولین روز، کارش پشتیبانی بوده است.
داغ یاران
تحویل و دریافت مهمات، تعمیر وسایل، تأمین غذا و اقلام مورد نیاز رزمندگان، عمده کارهای او را تشکیل میداد و در این راستا ۸ سال زیر توپ و بمباران بود و چه بسیار روزهای تلخی که در آن، جان دادن رزمندگان و همرزمانش را دیده است. صدیقی در اینباره به روزی اشاره میکند که مینیبوس حاوی سربازانش، در حال برگشت از کرمان بودند و هواپیمای عراقی شروع به بمباران آنها میکند. در این حادثه مینیبوس که ۱۸ سرنشین داشت، در اثر انفجار از زمین بلند و داخل رودخانه پرت میشود، شدت برخورد به حدی بود که سقف مینیبوس به طور کامل جدا میشود و ۲۰ متر آن طرفتر بر زمین مینشیند. صدیقی که فرمانده این سربازان بود، در آب و خشکی، اجساد نیمه جان آنها را جستوجو میکند. فقط ۴ نفر از این سربازان زنده میمانند که صدیقی آنها را سوار ماشین دیگری میکند تا به اولین پایگاه پزشکی منتقل شوند. او در این حادثه، قلب رزمندهای را میبیند که از سینهاش بیرون افتاده بود و هنوز میتپید، جگر انسان عاشقی را میبیند که از بدنش بیرون آمده و به شهادت رسیده است؛ یادآوری اینها قلب صدیقی را به درد میآورد و فقط یک جمله میگوید: «دیدن این صحنهها اعصاب سالم برای انسان نمیگذارد.»
او همچنین دو بار زیر بمباران بمبهای خوشهای و دو بار زیر بمباران شیمیایی بوده که از همه آنها جان سالم به در برده است. در برابر بمبهای خوشهای، سنگرهای انفرادی که داخل زمین کنده بودند، او و تعدادی دیگر را نجات میدهد. در این عملیات، در حالی که هواپیما بمباران میکرد، با تیربارش، به رزمندگان شلیک میکرد که تیرها به دیگر رزمندگان و رزمندهای که شانه به شانه صدیقی کمین گرفته بود، اصابت میکند، اما تقدیر الهی بر حفظ جان صدیقی است و او جان سالم به در میبرد تا باز هم داغ شهادت یارانش را ببیند و به فکر بستن زخم مجروحان و انتقال آنها به عقب باشد. در بمباران شیمیایی هم کمی از سربازان فاصله داشته که میبیند هواپیمای عراقی بشکهای را در محل نیروها میاندازد. در این بشکه مواد شیمیایی بود و ۱۶ نفر دیگر از سربازان صدیقی هم در این حادثه کشته میشوند. آن روز نیز لحظات سختی را برایش رقم میزند؛ در اثر گازهای شیمیایی حتی پزشک معالج، زودتر از رزمندگان، جان میدهد. سرفههای رزمندگان، به خود پیچیدن در اثر مسمومیت، وصیتهای پر از درد، پیوستن آنها به لقاءا...، فریاد خدا خدای بازماندگان، رساندن خبر شهادت رزمندگان به خانوادههایشان و ... دردهایی است که هنوز هم ذهن صدیقی را مشوش میکند. او ۹۰ ماه در جبهه حضور داشت و هر روز شاهد پرپر زدن نیروهای انقلابی بوده است، اما چه میشود کرد، میدان جنگ است و او هم فرمانده. متأثر میشود، اما باید احساساتش را در خودش بریزد تا کنترل اوضاع را به دست گیرد. باید به فکر انتقال مجروحان و اجساد شهدا به پایگاههای مربوط باشد. وقت گریه کردن و حسرت خوردن ندارد. هر لحظه ممکن است انفجار و حادثه دیگری روی دهد. در کنار همه اینها باید حواسش به درخواستهای نیروهای خط عملیات هم باشد. رزمندهها نباید بدون مهمات بمانند. هر طور شده، زیر توپ و تانک و انفجار، باید مهمات و دیگر مایحتاج رزمندگان را به فرماندهان عملیات برساند.
او به عنوان فرمانده نیروهای پشتیبان، وظیفه تأمین مایحتاج رزمندگان را داشته است؛ بنابراین اقلام خوراکی، پوشاک و مهمات نظامی را باید به آنها برساند. اگر وسیلهای اعم از ماشین، توپ، خمپاره، بیسیم یا هر وسیله دیگری، حتی در دل خاک دشمن خراب شود و به تعمیر نیاز داشته باشد، نیروهای پشتیبان باید جلو بروند و آن را برای رزمندگان آماده کنند.
میدان خلاقیت
صدیقی ادامه میدهد: «زمان جنگ، وقتی وسیلهای خراب میشد، نیروهای ما با انگیزههای بالایی که داشتند، به جای اینکه دست رو دست بگذارند تا وسیله جدید برسد، اگر امکانات نبود با خلاقیت خودشان آن را تعمیر میکردند که گاهی موجب شگفتی خودمان میشد. به عنوان مثال بیل یک دستگاه گریدر به طور کامل از بین رفته بود و باید از منطقه خارج و به تعمیرگاه میرفت تا درست شود، اما میدانستیم اگر آن را به عقب برگردانیم تا تعمیر شود و مجدد به دست رزمندگان برسد، زمان میبرد، از طرفی در خط به این وسیله احتیاج داشتند، خودم دست به کار شدم، با یک میلگرد و سیم جوش، بیل آن را طوری تعمیر و بازسازی کردیم که تا مدتها استفاده میشد. گاهی هم قطعاتی که داشتیم مناسب وسیلهای که به تعمیر نیاز داشت، نبود. خودمان در قطعات تغییراتی میدادیم و هر طور شده آنها را راه میانداختیم. در ارتفاعات ۴۰۲ سومار نیز بلدوزری ترکش خورده بود و رادیاتورش به شدت آسیب دیده بود، نیروهایم را فرستادم و آن را به سختی تعمیر کردند. همه اینها به خاطر این بود که ما بیشتر از امکانات، به توان و خلاقیت و ایمان خودمان متکی بودیم، رزمندهها اینقدر خلوص نیت، شجاعت و تلاش داشتند که در برابر هیچ سختیای از پا نمینشستند و هر طور شده، راهی برای رسیدن به اهدافشان پیدا میکردند.»
صدیقی یادی هم میکند از همراهی مردم با رزمندگان؛ آن زمان که به خاطر شرایط جنگی و تحریمها، امکانات کمی فراهم بود، اما مردم با جان و دل، وسایل مورد نیاز رزمندگان را به آنها میرساندند. او در نامهای به امام جمعه وقت یزد، اعلام میکند رزمندگان به آبگرمکن، تانکر آب، مواد غذایی، کتیبه برای نمازخانه و ... نیاز دارند که پس از چندی، با حمایت مردم، تمام اقلام درخواستی به دستشان میرسد.
به گفته صدیقی، زمان جنگ تحمیلی، مردم از هیچ کمکی به رزمندگان دریغ نمیکردند و هرقدر خودشان در سختی بودند به محض اینکه متوجه میشدند رزمندگان وسیلهای نیاز دارند هر طور شده آن را تأمین میکردند.
او به نقش ایمان در رزمندهها و پیروزی انقلاب اشاره میکند و میافزاید: «زمان جنگ تحمیلی، استعمار جهانی، همه جانبه صدام حسین را حمایت میکردند و امکانات مختلف جنگی را در اختیارش میگذاشتند. در این بین آنچه باعث پیروزی ما شد، فراتر از تجهیزات نظامی، ایمان بالای رزمندگان و تدابیر امام خمینی (ره) بود که بر رزمندگان تأثیر زیادی داشت.»
او همچنین با اشاره به نقش نیروهای ارتش در جلوگیری از پیشروی دشمن به خاک کشور، توضیح میدهد: «ابتدا که هنوز جنگ آغاز نشده بود، فرماندهان و نظامیان رده بالا میدانستند امکان وقوع جنگ است بنابراین همه سربازان را در حالت آمادهباش نگه داشته بودند. نخست درگیریهایی در پاوه و از سوی منافقان پیش آمد که تعدادی نیرو به آنجا اعزام شدند، بعد هم که درگیریها ادامه پیدا کرد و جنگ به طور رسمی آغاز شد. آن زمان ارتش عراق که میخواست نوار مرزی ایران را جدا و به کشور خودش الحاق کند، عقب کشیده بود تا با تمام قوا جلو بیاید و آتش سنگینی بر سر ما بریزد. من آن زمان نیروهایم در گرمک و ارتفاعات لری عراق مستقر شده بودند. وقتی رژیم بعثی عراق جنگ را آغاز کرد، ابتدا نیروهای ارتش بودند که جلوی پیشروی دشمن را گرفتند انصافا هم خیلی زحمت کشیدند. البته ناگفته نماند کارکنان محلی آنجا هم خیلی از دل و جان مایه گذاشتند تا اینکه بعد با زحمات پاسداران، نگذاشتیم یک وجب از خاک کشور به دست بیگانگان افتد. پس از اجرای قطعنامه هم باز تا مدتی بعد ما در حالت آماده باش بودیم.»
هم نشینی با گل و کتاب
صدیقی پس از اتمام جنگ هم، خدمتش در ارتش را ادامه میدهد تا اینکه سال ۷۲ بازنشسته میشود. او که از ابتدای جوانی با کتاب و مطالعه مأنوس بوده، پس از بازنشستگی فرصت بیشتری برای همنشینی با کتاب پیدا میکند و در تمام این سالها عمده راه گذران اوقات فراغتش، مطالعه است. او هنوز هم مانند جوانی چنان غرق در کتاب میشود که وقت سرو کردن چای و غذایش میگذرد. صدیقی از ابتدای انقلاب بر مطالعات قرآنی متمرکز میشود و به دلیل همین اطلاعاتش، جزو معدود سخنرانان ارتشی است که درباره تفسیر قرآن سخنرانی میکند. علاقه به گل و گیاه از دیگر ویژگیهای صدیقی است که نمیتوان از آن چشم پوشید. او هر وقت پشت میز مطالعهاش نباشد، در حال رسیدگی به گل و گیاهان است. این بازنشسته ارتشی جزو اولین افرادی است که در مشهد، برای منزلش باغ بام درست کرده و همواره بهویژه در تابستانها پشتبام پر از گیاه خانهاش محل نشستهای خانوادگی است.
او که برای شادی و شاد بودن اهمیت زیادی قائل است، میگوید: «در دوران جنگ همیشه شاد بودم و سعی میکردم دیگران را نیز شاد کنم. آنجا اگر غم و غصه را به دل راه میدادی، هر روز غصههای بیشتری بر دلت سایه میانداخت. بعد از اتمام جنگ هم سعی کردم همین رویه را ادامه دهم تا در هر شرایطی حتی سخت، از زندگی لذت ببرم.» این بازنشسته ارتشی از قریحه سرودن شعر نیز برخوردار است. طبع شاعری و هم نشینی با کتاب، این شهروند محله فارغ التحصیلان را به سوی نویسندگی نیز کشانده است طوری که ۲ کتاب چاپ شده به نامهای «فانوس» و «تاریخ جغرافیای روستای کهن دیار نامق» دارد و یک کتابش به نام «کشکولک» در دست چاپ است. کتاب فانوس او در واقع سیری در قرآن است. در کتاب کشکولک هم با قالب شعر و ضربالمثل به مباحثی درباره امر به معروف و نهی از منکر پرداخته است. این نویسنده، در کتاب تاریخ جغرافیای روستای کهن دیار نامق، ویژگیهای جغرافیایی، تاریخی، آداب و رسوم و... زادگاهش نامق را به رشته تحریر درآورده است. علاقه خاصی به این دیار دارد و با افتخار، از اهالی آن که از قرنها پیش، اهل علم و ادب بودهاند، سخن میگوید. او در بررسیهای تاریخی این روستا از وجود لوحهای سنگی مطلع میشود که مربوط به سال ۳۱۲ است و نشان میدهد مردم نامق از آن زمان باسواد بوده و روی سنگ، به حکاکی میپرداختهاند. البته هنوز هم این اهمیت به علم آموزی در بین مردم روستای نامق جریان دارد و به گفته صدیقی، خانوادهای در این روستا نیست که حداقل یکی از فرزندانش تحصیلات دکترا نداشته باشد. از پنج فرزند صدیقی نیز، ۲ فرزندش پزشک و ۳ فرزندش مهندس هستند البته او این پیشرفت و موفقیت فرزندانش را نتیجه زحمات همسرش میداند و میگوید: «من ۹۰ ماه از دوران جوانی و زمانی که فرزندانم در حال رشد بودند، در جبهه جنگ حضور داشتم. ۴۰ روز در عملیات بودم و ۱۴ روز مرخصی داشتیم، اما در این مدت اینقدر فرزندان من و دیگر رزمندگان به دوری از پدر عادت میکردند که تمام اموراتشان با مادرشان بود. ما در بیابانهای جبهه، زمان فراغت با سوسک و حشرات، همنشین بودیم و زمان عملیات هم به یاری هم رزمانمان امید داشتیم بعد هم اینقدر درگیر جنگ میشدیم که خواب و خوراک یادمان میرفت، اما در تمام این مدت همسرانمان بودند که به تنهایی بار زندگی را به دوش میکشیدند تا ما با خیال راحت، مقابل دشمن بایستیم.» این بازنشسته ارتشی، میافزاید: «امروزه روانشناسان معتقدند اگر کسی ۲ سال در جنگ حضور داشته باشد دچار مشکلات روحی و روانی میشود. این اتفاق اکنون برای بسیاری از ارتشیها و دیگر رزمندگان ۸ سال جنگ تحمیلی افتاده است و بسیاری از ما علاوه بر مشکلات جسمی، با مشکلات روحی و روانی دست و پنجه نرم میکنیم. ۹۰ ماه حضور در میدان جنگ کم نیست. در این مدت خانوادههای ما نیز پابهپایمان جنگیدند و بسیاری از فرزندان و همسران رزمندگان و شهدا هم در نتیجه سختیهای آن زمان، امروز دچار مشکلات جسمی یا روحی هستند. بچهها و همسرمان ما مدت مدیدی از حضورمان محروم بودند و خودشان بار زندگی را به دوش میکشیدند. بهویژه آن اوایل جنگ که سازوکار دقیقی برای مرخصیها و زمان رفت و آمدمان پیشبینی نشده بود و گاهی پیش میآمد که پس از چند ماه به خانه سر بزنیم. حتی آن زمان دسترسی به تلفن هم به راحتی میسر نبود و خانواده ما دائم با استرس اینکه آیا زنده هستیم یا نه، روز و شبشان را میگذراندند. تحمل این مشکلات به تقوا و صبر نیاز داشت و کسانی کمترین آسیب را دیدند که تقوا و صبر بیشتری داشتند و دارند.»
گنج قناعت
البته قناعت هم موضوع مهمی است. مردم و رزمندگان در دوران جنگ قناعت زیادی داشتند و همین باعث میشد که از آنچه دارند استفاده مفید کنند و لذت ببرند، اما امروزه با افزایش سطح توقعات و رفاه طلبیهای بیش از حد، آرامش از زندگی مردم رفته است و با وجود نعمات بسیاری که دارند از زندگی لذت نمیبرند. این فرمانده دوران ۸ سال دفاع مقدس، هنوز هم با همان قناعتی که از زمان سربازی و خدمت در ارتش فراگرفته است، زندگی میکند و فرزندانش را هم با همین رویه بزرگ کرده است. او با وجود اینکه مانند بسیاری از بازنشستگان با مشکلات مالی مواجه است، اما هیچ گلایه، شکایت و درخواستی از دولت ندارد و میگوید: «دولت هم با مشکلات سیاسی و اقتصادی مواجه است و باید این موضوع را درک کنیم.»
به عقیده او بسیاری از مشکلات جوانان امروز ناشی از نداشتن قناعت است و اگر در گذشته، رزمندگان با توپ و تانک و نارنجک مقابل دشمن ایستادند تا پیروز شدند، امروز باید با سلاح قناعت مقابل مشکلات ایستاد. او در این باره اظهار میکند: «جوانان کنونی میخواهند یک شبه به خانه و ماشین و دیگر رفاهیات برسند. در حالی که ما هر چه داریم از صبر و قناعت است. اگر امروز زندانها پر از زندانی و آمار طلاق افزایش یافته است، یک دلیل مهمش، دوری از قناعت است. جوانی که به اسم تأمین رفاهیات زندگی، چک میکشد و بعد به خاطر توانایی نداشتن در پاس کردن به زندان میافتد، یا جوانانی که به دلیل پرداخت هزینههای غیر ضروری ازدواج، زیر بار اقساط سنگین میروند، نه تنها رفاهی برای خودشان تأمین نکردهاند بلکه با این زیادهخواهیها، رنگ آرامش را از زندگیشان میبرند.»