افکار عمومی به دقت سرنوشت سلبریتی های تلویزیونی را رصد می کنند؛ همان چهره هایی که خیلی ها با حسرت به زندگی آن ها می نگرند و شاید خیلی از ما بارها خواسته ایم به یکی از آن ها تبدیل شویم.
یک روز حرف از رامبد جوان و سفرش به کانادا به میان می آید. یکی روز سخن از عادل فردوسی پور و دعوایش با مدیران شبکه3 به گوش می رسد. روز دیگر سرنوشت سلبریتی ها برای علیرضا خمسه تکرار می شود و پخش یک استنداپ کمدی، هم زمان می شود با خبر حضور نیافتن این کمدین در سریال پایتخت و سرانجام نوبت می رسد به مزدک میرزایی که هنوز معلوم نیست می خواهد نود غیربومی را در یک شبکه ماهواره ای بسازد یا اینکه به زودی با تکذیب همه شایعات به قاب سیما بازمی گردد.
حجم انبوه حاشیه ها برای قهرمانان دیروز رسانه ملی، نشان می دهد که تلویزیون هر روز از قهرمان خالی تر می شود؛ البته برخی از این چهره ها از ابتدا هم قهرمان به شمار نمی آمدند اما به هر حال به لطف دوربین های تلویزیونی، مشهور شدند و حالا همان نمک خورده ها، نمکدان شکسته اند و سیمای خود را در جایی به جز جلوی دوربین رسانه ملی به نمایش می گذارند.
اینکه رسانه ای، قدرت حفظ چهره های خود را نداشته باشد و دستش هر روز خالی تر از قبل شود و از همه مهم تر، نتواند چهره هایی جدید در همان سطح و حتی فراتر از آن خلق کند، خودش نشان می دهد که تراژدی تلخ «سقوط اعتبار رسانه» برای صداوسیما رخ داده است.
شاید امروز دیگر کسی نخواهد به جای عادل فردوسی پور یا مزدک میرزایی باشد، حتی رامبد جوان که شب های خاطره انگیزی را برای خیلی از ما رقم زد، امروز دیگر آن چهره محبوبی نیست که پیش از سفرش به کانادا بود. زندگی در اتاق شیشه ای، سلبریتی ها را واداشته است که با احتیاط زندگی کنند و این گونه است که حتی تصمیم یک مجری برای مهاجرت از کشور هم زیر ذره بین قرار می گیرد.
زمانی بود که رسانه ملی بی توجه به سرنوشت چهره هایش، فقط دوربین را از آن ها دریغ می کرد و به این ترتیب چهره ها خیلی زود فراموش می شدند اما امروز به دلیل تکثر فضای رسانه ای و ایجاد بسترهای تازه ای که در آن، هر چهره می تواند خود دوربین به دست بگیرد و برنامه سازی کند، رفتن چهره ها نه تنها اعتبار مجری که اعتبار رسانه را نیز به خطر می اندازد.
شاید برای همین است که بازنده اصلی خروج چهره ها از رسانه ملی، نه فقط این چهره ها، که رسانه ای است که بدون چهره های نوستالژیک، دیگر ملی نیست.
زمانی بود که صداوسیما با چهره های مشهوری چون منوچهر نوذری و بهرام شفیع و حسین پاکدل و چهره هایی از این دست شناخته می شد. حالا جوان ترها آمده اند و زود هم می روند. شاید صبوری پیش کسوت ها را ندارند و پیشنهادهای بیشتری نیز برای بررسی، روی میز کاری خود می بینند.
برای همین است که مدیریت رسانه دیگر مانند قبل نیست که چشم بر روی خروج این و آن می بست و پایان کار یک سلبریتی را رقم نمی زد. امروز می شود سلبریتی بود و در صداوسیما نبود؛ مثل انبوه شاخ های اینستاگرامی که در عمل، مفهوم چهره بودن را به چالش کشیده اند؛ شاخ هایی که برای فضای نخبگانی رسانه شاخ وشانه می کشند و به نسل جدید چهره های هنری فرصت می دهند فارغ از رسانه های برند به چهره سازی مشغول شوند.
البته شاید هنوز برای اینکه ببینیم میان برند یک رسانه و چهره های آن رسانه چطور توازن برقرار می شود، کمی زود باشد اما هرچه هست، رسانه و چهره هایش دو بخش از یک مفهوم هستند؛ دو بخشی که هیچ یک بدون دیگری امکان حرکت ندارد. آینده به ما نشان خواهد داد که آیا فردوسی پور بدون نود و نود بدون شبکه3 دوام خواهد داشت و آیا شبکه3 بدون عادل و مزدک و برخی دیگر از چهره ها، بازهم یک شبکه موثر خواهد بود یا نه؟
اگر در، بر همان پاشنه ای بچرخد که در گذشته می چرخید، آمدورفت چهره ها اهمیتی برای مدیران رسانه نخواهد داشت اما اگر بپذیریم که دنیای رسانه رنگ وبویی دیگر به خود گرفته است دیگر امیدی به حفظ اعتبار برند رسانه بدون مهره های کلیدی آن رسانه نخواهد بود.