حسین برادرانفر - اهمیت و توجه به مشاغل خانگی در این روزهای کرونایی که بسیاری از مردم را خانهنشین کرده و به همه توصیه میشود در خانه بمانند و کارهایشان را درخانه انجام بدهند، بیش از پیش نمود پیدا کرده است. با این حال اینگونه مشاغل خانگی که آشپزی، شیرینیپزی، قالیبافی، گلیم، جاجیمبافی و گلدوزی بخشی از انواع آن است، مشکلات خاص خود را دارد بهویژه برای بانوانی که درنظر دارند سازوکار خود را گسترش دهند و در این راه گرفتار پروسه طولانی و پرپیچ و خم نامهنگاری در ادارات مطبوع و اخذ مجوزهای بهداشتی میشوند.
به مناسبت سوم اردیبهشت روز تولد شیخ بهایی و روز ملی کارآفرینی با ۳ تن از بانوان فعال منطقه که یدطولایی در انجام مشاغل خانگی داشته و سعی دارند به اقتصاد خانوادههای خود کمک کنند، گفتوگویی انجام دادهایم. بیبی زرقانی، خیاط سابق و سمنوپز قهار محله الهیه که یک خانواده ۶ نفره را اداره میکند، ظریفه زارع، هنرمندی که در ساخت گلیم، جاجیم و شعربافی استاد است و در یک واحد آپارتمان ۴۰ متری در بولوار الهیه به همراه سه فرزند و همسرش روزگار میگذراند، همچنین فاطمه قربانزاده که از آشپزان و شیرینیپزان ماهر محله الهیه است، مهمان شهرآرامحله منطقه ۱۲ بوده و با ما از هنرشان، فواید کار در منزل و مشکلاتشان گفتند. یک جمله بین همه آنها مشترک است، «باوجود مشکلات فراوان ناامید نمیشویم.»
جراحت شیمیایی همسرمطاهرهسادات زرقانی از آن دست بانوانی است که شغل خانگی برایش حکم درآمدزایی برای خانواده را دارد، چراکه همسرش (سیدحسین زرقانی) مجروح شیمیایی جنگ تحمیلی است و با توجه با جانبازی و اثرات مخرب شیمیاییبودن و داروهایی که استفاده میکند، قادر به کارکردن نیست.
او که در محله و خانواده به «بیبی زرقانی» شهره شده است، در توضیح بیشتر میگوید: متولد یکی از روستاهای سبزوار به نام زرقان هستم. در همان روستا بزرگ شده و با یکی از اقوام به نام سید حسین زرقانی ازدواج کردم. ازدواج ما با جنگ تحمیلی همزمان شد. همسرم مدتی بعد از ازدواج برای دفاع از سرزمین و میهنمان راهی جبهههای جنگ شد و در مدت چند ماهی که در جبهه حضور داشت، دچار مجروحیتهای کوچکی نیز شد، اما، چون انسان تودار و صبوری است، به خانواده چیزی نمیگفت، تا اینکه در اسفند سال ۱۳۶۶ و در جریان عملیات «والفجر ۱۰» که در جبهههای غرب و ارتفاعات مشرف به دریاچه دربندیخان موسوم به دشت زور در استان سلیمانیه عراق انجام شد، مورد حمله وحشیانه شیمیایی نیروهای بعث عراق قرار گرفت و دچار مجروحیت شیمیایی ناشی از این گازها شد، به دنبال این مجروحیت بعد از چند روز بستری شدن در بیمارستان با بهتر شدن وضعیت جسمانی به او اجازه مرخصی دادند و به خانه بازگشت. روزهای اولی که به خانه آمده بود، بهسختی نفس میکشید و گاهگداری دچار سرفههای شدید میشد. هر وقت از او میخواستم که دلیل سرفههایش را بگوید، حرفی نمیزد و دلیل این سرفهها را ناشی از آب و هوای آلوده مناطق جنگی میدانست، بعد از چند هفته که این آثار تنفسی و سرفهها بیشتر شد، با اصرار من و خانوادهاش بالأخره قفل زبانش باز شد و از مجروحیت شیمیایی خود در جریان عملیات والفجر ۱۰ پرده برداشت. شنیدن این خبر برای ما خیلی ناراحتکننده بود، من پیش از این یک مجروح شیمیایی را فقط در تلویزیون دیده بودم و سختی و رنج و مشقت آنها را از نزدیک لمس و درک نکرده بودم. بارها و بارها از او خواستم که حداقل برای مداوا و تهیه داروهایش، مجروحیتش را به مرکز بهداشت سپاه (چون به عنوان سپاهی به جنگ رفته بود) اعلام کند. اما سید حسین راضی به این کار نبود، وی معتقد بود مجروحشدن او خواست خدا بوده و، چون او برای دفاع از میهن مجروح شده و این وظیفهاش بوده است، درخواست کمک و اعلام مجروحیت نخواهد کرد. با چنین دیدگاهی همسرم، مجروحیت شیمیاییاش را پیگیری نکرد و با وجودی که آثار این مجروحیت شیمیایی در بدن او وجود داشت، کجدار و مریز با آن سر میکرد و به حرفه کشاورزی و دامداری مشغول بود، البته هرازچندگاهی در ساختمان کارگری کرده و نان بخور و نمیری نیز برای خانواده تهیه میکرد.
مشغول به خیاطی شدمبیبی زرقانی با بدترشدن وضعیت جسمانی همسرش، برای کسب درآمد و تأمین مخارج خانواده مشغول به کار خیاطی میشود.
وی در این باره میگوید: با بالا رفتن سن همسرم، اثرات مجروحیت شیمیایی در بدنش بیشتر از گذشته شده و سرانجام او را خانهنشین کرد. با چهار بچه و همسر مجروح که احتیاج به مراقبت پزشکی و استراحت داشت، باید فکری به حال تأمین مخارج و هزینههای خانواده میکردم. خانواده، پدر و مادر، دوست و آشنا تا کی میتوانستند به ما کمک کنند و هزینههای زندگی ما را تأمین کنند؟ هرکدام از آنها گرفتار زندگی خود بودند و بیانصافی است که ما از آنها انتظار کمک چشمگیر داشته باشیم. این شد که به فکر انجام یککار و شغل درآمدزا افتادم، اما از طرف دیگر نمیتوانستم از فرزندان و همسرم نیز غافل بشوم. بعد از کلی جستوجو به این نتیجه رسیدم که شغل خیاطی از همه بهتر است، چون شرایطش طوری بود که میتوانستم با یک چرخ خیاطی در خانه کارم را انجام بدهم. کمی خیاطی میدانست، اما کافی نبود، مدت ۶ ماه را به کارگاه خیاطی رفتم تا با فوت و فن خیاطی آشنا شوم. بعد از گذراندن دوره کارآموزی به عنوان یک استاد خیاط دانشآموخته و مدرک خیاطی را دریافت کردم. چرخ خیاطی تهیه کردم و مشغول به کار شدم. روزها و ماههای اول درآمد چندانی نداشتم، باوجوداین از اینکه توانسته بودم با همین درآمد اندک خانواده خودم را تأمینکنم، خیلیخوشحال بودم. بعد از چند ماه درآمدم بهتر شد، اما وضعیت جسمانی همسرم هر روز در حال بدترشدن بود و باید ماهانه هزینهای را صرف تهیه دارو و دیگر احتیاجات همسرم میکردم، با همه اینها راضی بودم و گاهی اوقات تا نیمههای شب به خیاطی مشغول بودم و با همین درآمد اندک خیاطی روزگارمان میگذشت، اما این وضعیت پایدار نماند و بعد از چند سال نور چشمها و توان دستانم کم شد و از آنجایی که خیاطی کار ظریفی است و احتیاج به چشمان تیزبین دارد، دیگر نتوانستم به شغل خیاطی ادامه بدهم و تنها منبع درآمدمان را از دست دادیم.
سمنوپزی و پخت حلوای بیبی زرقانیاین همسر جانباز شیمیایی و مادر چهار فرزند بعد از ناتوانی از خیاطی با توجه به پیشینه آشنایی با شیرینیهای محلی، سمنوپزی را انتخاب میکند.
بیبی زرقانی در توضیح بیشتر میگوید: فرصت و توان آموختن مشاغل دیگر همانند گلدوزی و بافتنی را نداشتم، از طرف دیگر، چون در دوران کودکی با شیرینیهای محلی همچون سمنو و حلوای محلی آشنایی داشتم، به فکر تهیه سمنو و حلوای محلی افتادم. اینکار را در خانه هم میتوانستم انجام بدهم و هزینه چندانی هم نداشت، اما، چون سالها بود که سمنو نپخته بودم، طرز تهیه سمنو و حلوای محلی را فراموشکرده بودم. همان زمان به یکی از آشنایان زنگ زدم و طرز تهیه حلوا و سمنو را پرسیدم، بعد از آن مقداری گندم تهیه و در گوشهای از خانه گذاشتم تا جوانه بزند، چون ماده اصلی سمنو و حلوای محلی جوانه گندم است، چندین مرتبه اینکار را انجام دادم، اما جوانههای گندم، سیاه و خراب شدند، بعد از چندین بار تکرار و خرابشدن سمنوها دیگر واقعا ناامید شده بودم، حتی دفعه آخر همه جوانهها را به کف آشپزخانه ریخته و با ناراحتی از خانه بیرون آمدم. سرانجام به کمک چند تن از همولایتیها توانستم طرز تهیه جوانه گندم و عملآوری آن را به دست آورم. با به دست آوردن این موفقیت، با رعایت همه موازین بهداشتی و نظافت کامل مقداری سمنو تهیه کردم و چند ظرف را بستهبندیکرده و برای فروش به مقابل باشگاه زنانهای رفتم، زمانی که خانمهای ورزشکار از باشگاه بیرون میآمدند، سمنوها را به آنها نشان دادم و درباره فواید سمنو و مزایای آن در تقویت قوای جسمانی ورزشکاران صحبت کردم، خانمها نیز استقبال خوبی داشتند و تعدادی از بستههای سمنو را خریدند. بخشی از سمنوها را هم که مانده بود رایگان به خیریهها دادم، بعد از این ماجرا گاهی اوقات نیز سمنوها و حلواها را به فرهنگسراها میبردم، در آنجا نیز شهروندان استقبال خوبی داشتند. حالا بعد از گذشت چندسال باشگاهها، فرهنگسراها و حتیکارمندان برخی ادارات و کارخانهها، جزو مشتریهای سمنو و حلواهای محلی من هستند. در کنار اینها مشتریهای دیگری نیز در بین مغازهدارها و شیرینیپزیها دارم، هر دو هفته یک دیگ سمنو و حلوا پخته و میفروشم، هر چند درآمدم اندک است، اما با همین فروش اندک تاکنون توانستهام هزینههای زندگی خود، همسر و ۴ فرزندم را تهیه کنم و به قول معروف نان بخور و نمیری داشته باشم.
سنگاندازیهای اداره بهداشتبیبی طاهره زرقانی که تنها نانآور یک خانواده ۵ نفره است، از کملطفیهای برخی سازمانها شاکی و گلایهمند است.
او با تأیید این مطلب میگوید: از زمانی که کار سمنوپزی و فروش آن را شروع کردم، همواره مورد لطف و حمایت مردم و اطرافیان قرار داشتم. محصولاتم را فروخته و نان حلالی برای خود و خانوادهام تهیه کردهام، حتی مدتی به دعوت برخی مدیران فرهنگسراها همچون فرهنگسرای حجاب و الهیه در نمایشگاهها شرکت کرده و ۶ ماه تمام هر چه را تولید کردم، فروختم، اما نداشتن مجوز و مهر اداره بهداشت همواره یکی از دغدغههای حرفه من بوده و هست، چون برخی مشتریها بدون مجوز اداره بهداشت از خریدن اقلام به ویژه خوراکی خودداری میکنند. به همین منظور از مدتها قبل به دنبال کسب مجوز فعالیت از اداره بهداشت هستم. سمنوپزی در زیرمجموعه صنف شیرینیپزان قرار دارد، خوشبختانه مدیران صنف شیرینیپزان با من همکاری خوبی داشتند، اما اداره بهداشت همکاری نمیکند و با وجودی که تمام دستورات اداره بهداشت را انجام دادهام و محل کارم را تا سقف کاشی و سرامیک کردهام و تمام مراقبتهای بهداشتی محل را انجام دادهام، اداره بهداشت از دادن مجوز تاکنون خودداری کرده است. با گرفتن مجوز بهداشت میتوانم شغلم را گسترش داده و حتی برای خانمهایی که سرپرست خانوار هستند، کارآفرینی کنم، با وجود موافقت صنف شیرینیپزان و اجرای تمامی دستورات اداره بهداشت نمیدانم چرا مجوزی به من داده نشده است، از مسئولان بهداشت میخواهم از من حمایت کنند.
هنرمند در صنایع دستیظریفه زارع متولد روستای ایدلیک از توابع شهرستان کلات و ساکن مجتمع سامان در بولوار الهیه است. به قول خودش همه کاری از دستش برمیآید. وقتی از او پرسیدم که چه هنرهایی را یاد گرفته است، با لبخندی گفت: «من بچه روستا هستم، فقط بیل و کلنگزدن و ساختمانسازی را یاد نگرفتهام.»
وی در ادامه درباره هنرهایی که از کودکی در روستا آموخته میگوید: شعربافی، قالیبافی، بافت جاجیم و گلیم، طبخ غذاهای محلی، شیرینیپزی و پخت نان محلی گوشهای از هنرهایی است که از بچگی و بهعنوان یک دختر روستایی آنها را یاد گرفتهام.
ظریفه زارع ادامه میدهد: همه دخترهای روستایی اینگونه هستند، هنوز دست چپ و راست خود را تشخیص نمیدادم که همراه پدر و مادر برای کار بر سر زمین کشاورزی حاضر میشدم. یک خانواده ۸ نفره بودیم که همگی از خروسخون صبح تا غروب آفتاب در کنار یکدیگر زحمت میکشیدیم، من خودم از ده سالگی پخت نان را به تنهایی انجام میدادم، وقتی هم که ازدواج کردم و به شهر آمدم، خلق و خوی دختر روستا را حفظ کرده بودم، با اینکه همسرم شاغل بود و کار عکاسی و فیلمبرداری را انجام میداد، من نیز خانهداری و خانهنشینی را تاب نیاوردم و شعربافی را از سرگرفتم.
بانوی زاده روستای ایدلیک درباره هنر شعربافی میگوید: هنوزم که هنوز است در روستای ما شعربافی یک رسم است، بیشتر خانوارهای روستایی پارچه لباس، رومیزی، پشتی، متکا و... خود را از پارچه شعربافی تهیه میکنند. معمولا در پارچههای شعربافی رنگ قرمز، رنگ زمینهای و غالب است. در این نوع دوخت، یک دور قرمز میدوزیم و بعد طرحها را با هفت رنگ دیگر روی این پارچه قرمز نقش میزنیم.
وی با بیان اینکه بعد از مدتی که از مهاجرت به شهر گذشته بود، مجبور میشود خود نقش نانآور خانه را ایفا کند، میگوید: مدتی بعد از ازدواج همسرم که به شغل عکاسی و فیلمبرداری مشغول بود، به دلیل ضعیفشدن چشمهایش دیگر نتوانست به کارش ادامه دهد. وی سپس در کارهای ساختمانی مشغول به کار شد، اما کارهای ساختمانی یک روز و چند روز نیست، ولی مخارج خانه که تمامی ندارد. من ۳ فرزند دارم و تصمیم گرفتم برای کمک به اقتصاد خانواده خود آستین همت را بالا بزنم، دارقالی و گلیمبافی را درخانه برپا و شروع به کار کردم، اما با داشتن ۳ فرزند کارکردن در خانهای ۴۰ متری مشکل و بسیار سخت بود. از طرف دیگر پول کافی برای اجاره کارگاه نداشتم، به هر دری زدم، اما نتوانستم جای مناسبی پیدا کنم، تنها در یک مورد، هیئت امنای مسجد موافقت کردند که در بخشی از مسجد دار قالی را برپا کرده و کار کنم، اما، چون مسجد خیلی دور بود و من ۳ فرزند کوچک داشتم نمیتوانستم به آنجا بروم و فرزندانم را تنها بگذارم. سرانجام در برنامه هفتگی ملاقات حضوری با شهردار وقت منطقه ۱۲ شرکت کردم و از مشکلاتم برای ایشان گفتم، ایشان نیز به من قول دادند که جایی را در یکی از ساختمانهای شهرداری در اختیارم بگذارند تا بتوانم دارقالی را برپا کرده و کار کنم. سرانجام در ساختمان سابق معاونت اجرایی ساکن شدم، اتاقی کوچک به ابعاد دو متر در یک متر بود و دارقالی تمام فضای اتاق را گرفته بود، من بهسختی میتوانستم به آنجا وارد شده و کارم را شروع کنم، با وجود کمترین امکانات، راضی و خوشحال بودم که میتوانم کار کنم و نانی برای همسر و فرزندانم ببرم، در همین فضای کوچک توانستم به ۱۲ نفر از خانمهای محله شعربافی، جاجیم و گلیمبافی را بیاموزم و برخی از این خانمها که مانند خودم احتیاج مالی داشتند، امروز با برپاکردن دارقالی و تولید به درآمدزایی رسیدهاند.
مشکل نبود کارگاه قالیظریفه زارع به دلیل نداشتن توان مالی برای اجاره کارگاه دار قالی، مدتی است که بیکار شده و نگران سرنوشت خانوادهاش است.
زارع با تأیید این مطلب میگوید: با وجود موافقت شهردار وقت منطقه برای نصب دار قالی در ساختمان اجرایی شهرداری منطقه، به دلیل بروز برخی مشکلات و مخالفتها، به ناچار بعد از چند ماه این محل را ترک کردم. بعد از ترک این محل، به فرهنگسرای الهیه مراجعه کردم، آنها نیز همکاری و حمایت خوبی از بنده داشتند و حتی برای مدت محدودی مکانی را نیز در اختیارم قرار دادند، به این شرط که به عنوان استاد، هنرهای سنتی (شعربافی، گلیم و جاجیم) را به شاگردان آمورش دهم، اما به دلیل کمبود جا در فرهنگسرا کلاس شعربافی و خیاطی در یک اتاق برگزار میشد در چنین شرایطی با آن همه شاگرد هیچ کار تولیدی نمیتوانستم انجام بدهم، از طرف دیگر اجازه استقرار طولانی مدت را نداشتم و حضورم فقط محدود به ساعات آموزش بود. به دلیل همین رفت و آمدهای مکرر در یک اقدام خلاقانه، دارقالی را که ثابت است بهطور متحرک و تاشو تغییر وضعیت دادم. با این تغییر مبتکرانه، میتوانستم دارقالی را به نمایشگاهها و جاهای مختلف ببرم، همچنین فضای کمتری را اشغال میکرد و بهآسانی جابهجا میشد. خوشبختانه در زمان برپایی جشنواره «مشهد دوستداشتنی» با حمایتهای رئیس وقت اداره فرهنگی و اجتماعی منطقه در غرفه منطقه ۱۲، اتاقی را در اختیارم قرار دادند و توانستم هنر شعربافی، جاجیم و گلیمبافی را به بازدیدکنندگان معرفی کنم. در پایان نمایشگاه، قرآنی به رسم تقدیر و یادبود از طرف شهرداری منطقه دریافت کردم. این قرآن بهترین هدیهای است که تاکنون گرفتهام. در حال حاضر نیز مدتی است که به دلیل نداشتن جای مناسب برای برپایی دار قالی بیکار هستم و برای تهیه مخارج زندگیام با مشکلات زیادی روبه رو هستم. اگر مرکز فرهنگی الهیه مکانی را در اختیارم قرار دهد، میتوانم با آموزش این هنرهای سنتی (شعربافی، جاجیم و گلیمبافی) از فراموشی و نابودی آنها جلوگیری کنم و منبع درآمدی نیز برای خودم و دیگران ایجاد کنم.
آموزش آشپزی در فرهنگسرای الهیهفاطمه قربان زاده، متولد کاشمر و ساکن محله الهیه است. او با گذراندن دورههای آموزش آشپزی، سفرهآرایی و شیرینیپزی در مرکز فرهنگی الهیه به آشپز قابلی تبدیل شده است.
فاطمه قربانزاده در این باره میگوید: کارشناسی برنامهریزی شهری در رشته جغرافیا دارم، به دلیل ازدواج و فراهمنشدن شرایط کار در بیرون، خدمت به همسر و فرزندانم را به کار در بیرون ترجیح دادم. برای گذراندن اوقات فراغت و البته سرگرمی، از طریق کانالهای تلگرامی و البته تلویزیونی، آشپزی و شیرینیپزی را آموختم. همچنین با حضور در کلاسهای آشپزی و غذایی فرهنگسرای الهیه با انواع غذاهای سنتی و جدید آشنا و پختن آنها را آموختم. اوایل کارم بسیار سخت بود و بارها و بارها غذا و شیرینی را سوزانده و جزغاله کرده بودم، این موارد به قدری تکرار شد که مورد اعتراض همسرم قرار گرفت و او به نشانه اعتراض گفت که دیگر پولی برای تهیه مواد اولیه شیرینی و غذا پرداخت نخواهد کرد. من هم برای اینکه ثابت کنم نظرش اشتباه است و این همه خسارت ارزشش را دارد، یک شیرینی سنتی خانگی تهیه کردم و به همراه چند شیرینی خریداری شده از شیرینیپزی محلهمان در دو بشقاب گذاشته و برای او بردم. او بعد از خوردن شیرینیهای خانگی که تهیه کرده بودم و مقایسه کیفیت این شیرینیها، با شیرینیای که از قنادی خریده بودم، تازه متوجه اشتباه خودش شد و از آن روز به بعد، شیرینی و غذای بیرون را نخورده است. مواد اولیه را به خانه میآورد و از من میخواهد که غذا و شیرینی خانگی برایش بپزم. در حال حاضر طبخ انواع غذاهای سنتی، خارجی و شیرینیها را انجام میدهم و حتی برای مجالس بزرگ و رستورانها نیز غذا و شیرینی طبخ کردهام. بهترین خاطرهام از زمانی که آشپزی را آموختهام، تهیه کیک جشن تولد پسرم بوده است، پسرم بهدلیل تزیین و طعم بینظیر این کیک تولد خیلی خوشحال شده بود و روز بعد برای همکلاسیهایش تعریف کرده بود که مامانم کیک تولدم را پخته و تهیه کرده است. با وجودی که خوشبختانه من نیاز مالی ندارم و آشپزی و شیرینیپزی را بهطور تفننی آموختهام، اما دوست دارم حرفه آشپزی و شیرینیپزی را با جدیت بیشتری دنبال کنم و علاوهبر کمک به اقتصاد خانواده در حوزه کارآفرینی و آموزش در خدمت شهروندان و علاقهمندان باشم.
۱۲۰ رشته هنری و آموزشیدر همین حال سمانه نیکنامی، مدیر مرکز فرهنگی الهیه، با اشاره به برگزاری کلاسهای آموزشی هنرهای سنتی و مشاغل خانگی مختلف میگوید: ما کلاسهای آموزشی مشاغل مختلف خانگی از قبیل آشپزی، خیاطی، قالیبافی، بافت گلیم و جاجیم، نقاشی روی سفال و دیگر مشاغل را که شامل ۱۲۰ هنر و حرفه مختلف است در فرهنگسرای الهیه آموزش میدهیم و برای این کلاسها از بهترین استادان و کارشناسان فن استفاده کردهایم. کیفیت کلاسهای ما همتراز و حتی بالاتر از کلاسهای آموزشی خصوصی با هزینههای هنگفت آموزش است. کلاسها با رسیدن به حدنصاب شاگرد که به طور معمول بین ۱۲ تا ۱۵ نفر است تشکیل میشود و جلسات آموزش پیدرپی انجام میشود. کلاسهای آموزشی در طول سال با توجه به تقاضای شهروندان منطقه تشکیل میشود.
تشکیل بازارچه محلینیکنامی در ادامه با اشاره به برگزاری بازارچه محلی در مرکز فرهنگی الهیه میافزاید: ما هر هفته در روزهای چهارشنبه و پنجشنبه بازارچه خوداشتغالی را در مرکز فرهنگی الهیه داریم و خانمهایی که تولیدکننده محصولاتی هستند، میتوانند رایگان در این بازارچه شرکت کرده و محصولات خود را بفروشند. درباره وام خوداشتغالی، چون ما در زیر مجموعه شهرداری قرار داریم و در شرح وظایفمان چنین موضوعی نیامده است، در کار تهیه وام خوداشتغالی نیستیم، اما در صورتی که صاحب کارگاه یا کارخانهای از ما نیروی ماهری را بخواهد، میتوانیم خانمهای هنرمندی را که میشناسیم معرفی کنیم و حمایتهای معنوی را از آنها خواهیم داشت.