به گزارش شهرآرانیوز؛ «اعتماد مثل یک کاغذ صاف است، وقتی مچاله شود دیگر شبیه اولش نمیشود. بابایم در تمام عمرش برای اولین بار در سال ۹۷ خیلی به من اعتماد کرد و این اعتماد تا سال ۱۳۹۹ ادامه داشت. آن قدر به من اعتماد داشت که به زنش اعتماد نداشت. من هم در نتیجه این اعتماد با حضور در کلاسهای «ان ای» از موادمخدر پاک شده بودم. تا اینکه کرونا آمد و من دوباره لغزش کردم. پدرم دیگر به من اعتماد نداشت و حالم خراب بود. همان طور که برای پدر و مادری سخت است که ببینند بچه شان در منجلاب اعتیاد دست و پا میزند، برای یک بچه هم سخت است که ببیند پدر و مادرش بهش اعتماد ندارند.»
اینها بخشی از اظهارات «حمید. خ» است که روز پنجشنبه گذشته پس از اعتراف به قتل «محمد. ب» با دستور قاضی وحید خاکشور، بازپرس جنایی، به محل جرم واقع در گاوداری مقتول در منطقه تپه سلام منتقل شد تا کوچکترین جزئیات آن روز را بازسازی کند تا هیچ نقطه ابهامی در این پرونده باقی نماند.
متهم سی و سه ساله تحت الحفظ با هدایت سرگرد شکیبا، افسر دایره قتل پلیس آگاهی، به محل منتقل شد. محل وقوع جنایت یک گاوداری بزرگ در انتهای یکی از بولوارهای این منطقه درست مقابل خط راه آهن بود.
با حضور سرهنگ مهدی بنی اسدی از پاسگاه تپه سلام که شخصا در روز حادثه متهم را دستگیر کرده بود، حمید به درون گاوداری منتقل و با دستور بازپرس جنایی بازسازی صحنه قتل آغاز شد. تنها تفاوت روز بازسازی با روز جنایت در نبود گاوها بود که به مکانی دیگر منتقل شده بودند. همچنین هنوز آثار خون ریخته مقتول روی گراویهها مشهود بود.
متهم به قتل در پاسخ به پرسشهای مقام قضایی مدعی شد: روز درگیری قرار بود محمد ساعت ۹ صبح انگشتر را به من بدهد. ساعتهای ۹:۳۰ یادم آمد که قرار بوده انگشترم را بگیرم. برای همین با موتورسیکلت مقابل گاوداری آمدم. همین که خواستم در بزنم، محمد جلو در آمد. پرسیدم محمد چه کردی؟ کو انگشترم؟ گفت که همین الان میخواهم بروم شهر و انگشترت را بیاورم.
موتور را آوردم توی حیاط و گفتم بیا با هم برویم منم بیکارم. اینجا دیدم نگهبانش توی اتاق خواب بود. گفت که نه، میخواهم مادرم را ببرم جایی و تنهایی میروم. گفتم بروی تا ظهر برنمی گردی، اولش گفت که نیم ساعته و بعد گفت که چهل دقیقه اینجا هستم. گفتم باشد من هم یک ساعت دیگر اینجا هستم. وقتی «جواد. ح» (شاهد قتل) آمد، من رفتم.
حمید در ادامه مدعی شد: تا سرکوچه رفتم، انگار حسی به من گفت که حمید دور بزن، برو ببین محمد رفته است یا نه؟ این دروغ میگوید. دو سال بود که امروز و فردا میکرد و انگشترم را پس نمیداد. دوباره برگشتم تا ببینم خودرویش هست یا رفته است. خودرویش جلو در بود و در هم بسته بود.
در زدم و جواد در را باز کرد، موتور را جلو در گذاشتم و رفتم داخل، دیدم محمد نرفته است، ازش پرسیدم محمد تو که هنوز نرفته ای؟ گفت باشد میروم دیگر، کارگرش هنوز خواب بود. گفتم اگر نمیخواهی انگشتر را بدهی، گم کردهای یا به هر دلیلی همین الان بگو. ناراحت شد و داد کشید که «گفتم که میدم، یره شغال.» از اتاق درون گاوداری بیرون آمدم و گفتم باشد ببینیم و تعریف کنیم، بعد هم شغال خودت هستی.
او درباره لحظه وقوع درگیری نیز معترف شد: چند قدم از اتاق دور شده بودم که از پشت، یک چیزی به سرم خورد و به جلو پرت شدم. بعد دیدم دو نفری از پشت به من حمله کردند که زد و خورد شد. دو نفری من را میزدند که یادم آمد چاقو در جیبم هست. چند قدم دورتر چاقو را بیرون آوردم و نفهمیدم چی شد که خوردم زمین و محمد افتاد روی من.
هُلش دادم افتاد پایین، بلند که شدم دیدم محمد هم پا شده و به سمت کاهدان میرود، فکر کنم گوشش یا شاید هم گردنش را گرفته بود. بعد رفتم کفشم را که از پایم درآمده بود پوشیدم و رفتم. آن قدر ترسیده بودم که چاقو را سر کوچه خانه مان زیر یک آجر گذاشتم. اصلاً نمیدانستم چه کار کنم. بعد که دستگیر شدم و رفتیم دنبال چاقو گشتیم، پیدایش نکردیم. بعد رفتم خانه و دوش گرفتم.
بعد از اظهارات متهم، قاضی خاکشور از او خواست تا دقیقاً بگوید که در روز حادثه چه لباسهایی به تن داشته که متهم با کمی مکث اعلام کرد یک پیراهن طوسی تنم بود و شلوار سورمهای داشتم و کفش فوتبالی پایم بود.
حمید همچنین درباره بیرون آمدن کفشش مدعی شد: سال ۹۵ تصادفی داشتم و دوماه در کما بودم. الان یک طوطی به هم بخورد تعادلم را از دست میدهم.
او درباره چاقویی که همراه داشته نیز به بازپرس جنایی توضیح داد: من همیشه چاقو همراهم نیست، همان روز چاقو را برداشتم. اما نمیدانم چرا برداشتم. در مغازه پدرم بود که چشمم به چاقوی دسته نارنجی قصابی افتاد و آن را برداشتم.
قاضی خاکشور از او پرسید در روز حادثه چه مصرف کرده بودی که متهم ادعا کرد: حدود چهارده قرص کلونازپام خورده بودم. خوردم که خودم بمیرم، چون از این دنیا خسته شده بودم. نمیدانم چه شد که یک دفعه یاد انگشتر افتادم. به ساعت نگاه کردم و یادم آمد قرار بوده محمد ساعت ۹ به من انگشترم را بدهد. حتی بهش زنگ هم نزدم. یک راست رفتم آنجا.
متهم درباره مصرف قرص مدعی شد که از دوازده سال قبل به قرص معتاد شده است و یک سال است که هرروز مصرف میکند و آن روز به جز قرص چیز دیگری نخوردم.
چرا میخواستی خودت را بکشی؟ حمید در پاسخ به این سؤال، مشکلش را پدرش عنوان کرد که خودش موجب کدورت خاطرش شده بود و از پدرش خجالت میکشیده است.
متهم درباره انگشتر نیز مدعی شد که انگشتر یاقوت بوده و رکابش نقره بوده است که دو سال قبل به محمد داده و قرار بوده پس بدهد و انگشتر یادگاری بوده است و ارزش معنوی داشته است.
با دستور مقام قضایی حمید به محل دقیق وقوع جنایت منتقل شد و درباره لحظه حادثه دوباره گرفت: داشتم میرفتم دیدم یک چیزی به سرم خورد برگشتم و دیدم یک شیشه آب معدنی یخ زده است. بعد دو نفری حمله کردند. اینجا ناگهان یادم آمد که یک چاقو در جیبم هست و آن را بیرون آوردم و دیگر نفهمیدم چه شد تا اینکه زمین خوردم. یادم نمیآید چه کردم و چاقو را کجا زدم.
اولین باری است که یادم نمیآید چاقو را چطوری دستم گرفته بودم. فقط یادم است که ترسیدم و دونفری حمله کردند. چاقو در جیب راستم بود، درآوردم و بعد هم افتادم روی زمین و محمد افتاد روی من. محمد را کنار زدم و بلند شدم و او هم بلند شد رفت سمت کاهدان. من سوار موتور شدم و رفتم مغازه ام و تابلوها را جمع کردم و مغازه را بستم و رفتم سمت خانه پدرم. چاقو را زیر آجر سر کوچه گذاشتم، ولی بعد پیدا نشد. بعد هم که خودرو پاسگاه را دیدم جلو آمدم و دستگیر شدم.
با توجه به اظهارات شهود و اعتراف صریح متهم به قتل که تمام جزئیات آن را در صحنه بازسازی جرم بازگو کرد، قاضی خاکشور پایان بازسازی را اعلام کرد و متهم به زندان بازگشت تا پرونده، سیر قانونی خود را تا رسیدن به دادگاه طی کند.