مهدی عسکری
خبرنگار شهرآرا
درست مثل چله تابستان، بازار سفرهای نوروزی و حضور زائران داغ است و پر رونق. در اوج این گرما برخیها تیغشان برندهتر از تیغ حرارت تابستان است؛ انگار آبروداری برای خیلیها، از مد افتاده و قدیمی شده است. حکایت برخی زوارکشها و خانههای غیرمجاز زواری مصداق همین حرف است. اگر گذری به آلونکهای زواری اطراف حرم داشته باشیم، میبینیم که خیلیها نه در شأن مسافر است و نه مایه آبروداری مجاور؛ خانههای کوچک، بدون حداقلهای استاندارد که بعضی از آنها حداقل ایمنی را هم ندارد. از دل خیلی از این مراکز غیرمجاز، بارها اخبار قتل، گازگرفتگی و دهها مصیبت دیگر را در صفحات حوادث روزنامهها دیدهایم و شنیدهایم؛ «اعتراف 2 برادر تهرانی به قتل در اقامتگاه غیرمجاز مسافران در مشهد»، «۲ جنایت در اتاق ۳۰۴ و ۱۰۱ دو مهمانپذیر در مشهد»، «قتل مردی که اتاق غیرمجاز کرایه میداد» و... . اینها فقط نمونههایی از بیمهری و به باددادن آبروی میزبانی در مشهد است. برای انعکاس گوشهای از این معضل، شال و کلاه میکنیم و راهی چند محله زواری میشویم.
درست مثل چله تابستان، بازار سفرهای نوروزی و حضور زائران داغ است و پر رونق. در اوج این گرما برخیها تیغشان برندهتر از تیغ حرارت تابستان است؛ انگار آبروداری برای خیلیها، از مد افتاده و قدیمی شده است. حکایت برخی زوارکشها و خانههای غیرمجاز زواری مصداق همین حرف است. اگر گذری به آلونکهای زواری اطراف حرم داشته باشیم، میبینیم که خیلیها نه در شأن مسافر است و نه مایه آبروداری مجاور؛ خانههای کوچک، بدون حداقلهای استاندارد که بعضی از آنها حداقل ایمنی را هم ندارد. از دل خیلی از این مراکز غیرمجاز، بارها اخبار قتل، گازگرفتگی و دهها مصیبت دیگر را در صفحات حوادث روزنامهها دیدهایم و شنیدهایم؛ «اعتراف 2 برادر تهرانی به قتل در اقامتگاه غیرمجاز مسافران در مشهد»، «۲ جنایت در اتاق ۳۰۴ و ۱۰۱ دو مهمانپذیر در مشهد»، «قتل مردی که اتاق غیرمجاز کرایه میداد» و... . اینها فقط نمونههایی از بیمهری و به باددادن آبروی میزبانی در مشهد است. برای انعکاس گوشهای از این معضل، شال و کلاه میکنیم و راهی چند محله زواری میشویم.
با ما باش!
نوغان اولین مقصد است. اواسط این خیابان درست سر یکی از کوچههای باریک و شلوغ، جوانک سبزهرو، روی ترک موتور طرح هوندا نشسته و تابلو کوچکی به دست گرفته که روی آن «سوئیت، منزل» نوشته شده است. بازار شلوغ است اما انگار از مشتری خبری نیست. سراغش میروم و میگویم خانه میخواهم. کمی با تعجب نگاهم میکند و از روی موتور جستی میزند پایین و میگوید: در خدمتم. ترک موتورش مینشینم و راهی میشویم. وارد کوچهای میشویم که در ابتدای آن یکی از همان خانههای فرسوده در طرح نوسازی خراب شده و درحالی که طاقچههایش با طرح گل پابرجاست، زمین آن پارکینگ شده است.
مقابل خانهای بهنسبت قدیمی توقف میکنیم. درِ خانه را میزند و زنی جوان در حالی که حجاب و چادرش را درست میکند، در را باز میکند و مرد یاا...گویان وارد میشود و به من هم «بفرما» میزند. داخل میشوم. از دالان باریکی میگذریم و او شروع میکند به توضیح دادن: «طبقه پایین (زیرزمین) خود صاحبخانه مینشیند و شما طبقه بالا هستید.» معلوم است در و دیوار حیاط را با سیمان سفید و مقداری رنگ جلا دادهاند تا مثلا مشتریپسند شود. موزاییکها هم خط در میان شکسته است. طبقه پایین زیرزمینی است که یک پله دارد و طبقه بالا با چند پله از داخل حیاط، طبقهای مستقل است. از پلهها بالا میرویم. درِ ورودی طبقه دوم را باز میکند و داخل میشویم؛ یک اتاق خواب کوچک، یک آشپزخانه سهمتری و یک پذیرایی کوچک. فکر نمیکنم بیشتر از 50 متر باشد. کف پذیرایی یک قالی پهن است. داخل آشپزخانه یک گاز بدون فر، یک یخچال قدیمی و داخل پذیرایی هم یک الایدی 32 اینچ و رسیور ماهواره. همهچیز خیلی معمولی است. قیمت را سؤال میکنم و میگوید: «شبی 150 هزار تومان! البته بیشتر از 4 نفر نباشید. صاحبخانه هم کاری به کارتان ندارد، اما مراعات کنید و تا دیروقت بیدار نباشید.» میگویم کرایهاش خیلی گران است. مثل هزینه یک هتل است. او میگوید: «هتل یک اتاق کوچک دوتخته است اما اینجا شما سوئیت میگیری داداش.»
در راه برگشت به مسیر اول، دنباله بهانهای میگردم تا سر صحبت را باز کنم. میگویم: «خانهاش شرایط ویژهتر هم دارد؟!» همانطور که موتور را میراند، سرش را کمی به عقب برمیگرداند و با لحنی خاص و خندهای معنادار میگوید: «مثلا؟» میگویم: «مثلا مقداری دود و دم.» میخندد و میگوید: «با ما باش! هماهنگ است. فقط یک کارت ملی جدید به من بده، کرایه را هم آخر میگیرم.»
دخمه یا آپارتمان زواری؟
دومین مسیر را در بولوار 17شهریور انتخاب میکنم. اینبار با هماهنگی یک راننده تاکسی و با سناریویی از قبل طراحیشده راهی میشویم. خیلی زود به یکی از زوارکشها برمیخوریم. راننده تاکسی مقابلش توقف میکند و من با لهجه یکی از شهرهای جنوبی از او اتاق میخواهم. سرش را داخل میکند و ضمن خوشامدگویی میگوید: «آپارتمان مبله دارم؛ لوکس و امروزی. تا حرم فقط 10 دقیقه راه است. کاملا در اختیار است. با یک شناسنامه یا کارت ملی و تسویه حساب در ساعت تحویل همهچیز حل است.»
بعد از طی مسیری بهنسبت طولانی، از آن سمت خیابان و در مسیری که به میدان 17شهریور ختم میشود، وارد یکی از فرعیهای نزدیک پارک میشویم. دقیقا نمیتوانم بگویم، 4 یا 5 کوچه پیچدرپیچ را طی میکنیم. در بخشی از مسیر حتی جا برای عبور همزمان 2 خودرو وجود ندارد. به محل که میرسیم، کلید میاندازد و در را باز میکند. بوی نم داخل خانه که تنها یک واحد بدون حیاط است، تقریبا همه جا را گرفته است. این تنها مشکل اینجا نیست. بوی قلیان هم از همهجا میآید؛ تا حدی که جای نفس کشیدن برایت نمیگذارد. از بوی نم دیوارها و قلیان گله میکنم و او میگوید: «آقا شما که به قصد زیارت آمدهای و بیشتر وقتت در حرم و بازار است. به اینجا هم به عنوان یک خوابگاه نگاه کن...»
از آن چیزی هم که فکر میکردم، آشفتهتر است. فضایی در نهایت چهلمتری که در گوشهاش یک سرویس بهداشتی قرار دارد و یک دوش هم داخلش نصب کردهاند. جداره بیرونی آب گرم کن دیواری پوسیده است و معلوم است سالها از این آب گرم کن کار کشیدهاند. بوی نامطبوع سرویس بهداشتی که در فضا پیچیده، بدجور توی ذوق میزند. بخشی از سقف باد کرده و کمی از گچ دیوارها هم ریخته است. روی زمین یک موکت نهچندان تمیز پهن شده و یک تلویزیون و یخچال قدیمی هم تمام هست و نیست این واحد است. بیشتر به دخمه میماند تا مکانی برای استراحت چندروزه زواران.
با تردید از او میپرسم: «آپارتمان مبله که میگفتید همین بود؟» و میگوید: «نه، شانس شما امروز صبح به زائر دیگری تحویلش دادهاند. در عوض کرایه اینجا کاملا مناسب است؛ فقط 100 تومان برای هر شب. هر تعداد نفر هم که باشید، ایرادی ندارد.»
تعجب من را که میبیند، ادامه میدهد: «اگر قرار بود برویم آپارتمان مبله که شبی 210 هزار تومان بود. آنجا واقعا محشر است. اینجا هم اگر از نظر پرداخت مشکلی داری، واقعا رقمش مناسب است.»
سؤالی را که از زوارکش قبلی پرسیدم، اینجا هم تکرار میکنم و میگوید: «اینجا کاملا راحت باش. اگر چیزی هم خواستی، آشنا دارم. تماس بگیر و بگو، خودم برایت میآورم...»
همراه با میهمان ویژه
در سومین مسیر با همین راننده تاکسی و با حفظ همان لهجه، راهی بولوار وحدت و کوچههای بولوار امیرالمؤمنین (محلههای راد و میر) میشویم. اینجا کمی معطل میشویم تا یک زوارکش پیدا کنیم. گرمای هوا بدجور کلافهام کرده است. از او درباره مشخصات کامل و قیمت سؤال میکنم و میگویم: «اگر آن چیزی که میخواهیم نیست، ما را در این هوای گرم اذیت نکن.»
از جیبش تلفن همراهش را بیرون میآورد و عکسهای مکان مورد نظر را نشانم میدهد؛ آپارتمانی بزرگ که تقریبا همهچیزش مناسب است. پذیرایی و 2 اتاق خواب بهنسبت بزرگ، کولر گازی، الایدی بزرگ و ماهواره!، یخچال ساید و البته پارکینگ. قیمت را که سؤال میکنم، میگوید: «190 هزار تومان، بدون محدودیت تعداد مسافر.»
از قیمت بالا گله میکنم و میگویم: «آیا تابلو خانهمسافر هم دارد؟» و او درحالیکه معلوم است از سؤالم خیلی خوشش نیامده، میگوید: «نه داداش، مگر بیکاریم برویم زیر نظارت میراثفرهنگی و اماکن. ما که جنایت نمیکنیم، کاسبی میکنیم.»
برای اینکه ببینم با پیشنهادهای من تا چه اندازه کنار میآید، میگویم: «دوستان من که بیایند، شاید میهمان ویژه هم داشته باشند. ایرادی ندارد؟» میخندد و میگوید: «کاملا دربست در اختیار خودتان است، راحت باشید. فقط در ابتدا شناسنامه یا کارت ملی به من تحویل بدهید و تسویه حساب هم باشد برای آخر...»
خانه مجردی و زیست مشترک
اینبار به دنبال موردی غیرتکراری میگردم. با چند نفر از دلالها که صحبت میکنم، سوژهها همه مشابه موارد قبلی است. بالأخره در فلکه برق گذارم به یک زوارکش میافتد که مورد متفاوتی را نشانم میدهد. او که تلاش میکند به هر قیمت که شده من و لهجه شهرستانیام را تور کند، میگوید: «هر جور خانه که بخواهی دارم؛ از گران تا ارزان؛ هم دربست ویلایی و هم آپارتمانی. راستی چقدر میتوانی هزینه کنی؟»
کمی مِن و مِن میکنم و میگویم: «نهایت برای 5، 6 شب و هر شب حداکثر 50، 60 هزار تومان.» نگاهی به سر و وضعم میاندازد و میگوید: «کم است اما خب چارهای نیست...»
راهی میشویم و در یکی از فرعیهای بهجت در انتهای یک کوچه باریک به خانهای میرسیم. همانطور که موتورش را خاموش میکند، میگوید: «یک خانه با 60 متر زمین و دوتا 50 متری زیربنا. طبقه بالا صاحبخانه که یک پیرزن تنهاست و طبقه اول هم 4 دانشجوی شهرستانی که ترم تابستانی دارند و مشکلی ایجاد نمیکنند...»
انگار متوجه نگاه منتظر من شده است. برای لحظاتی نگاهم میکند. میخندد و میگوید: «خب برای این چند روز باید با همین دانشجوها باشی. کرایه هم 60 تومان است که میگویم از شما 50 تومان بگیرند.»
کمی گیج شدهام اما به روی خودم نمیآورم. زنگ در را میزند و پیرزن در را باز میکند. سلام و احوالپرسی میکند و درِ طبقه پایین را میزند. «بفرما» که میشنویم، در را باز میکند و وارد اتاق میشویم. بوی سیگار تقریبا تمام فضا را پر کرده است. 4 تشک روی زمین پهن است. پتو و ملحفه دوتا از تشکها نامرتب است و معلوم است 2 نفر از دانشجوها بدون مرتب کردن رختخواب، صبح زود از خانه خارج شدهاند. یکی دیگر در حالی که چشمبند به صورت دارد، خواب است و دیگری هم در حالی که شلوارک و زیرپوش به تن دارد، از ما استقبال میکند. بالای تشک یکی از دانشجوها یک نعلبکی با کلی تهسیگار قرار دارد. بالای سر یکی دیگر پارچ آب و دیگری هم کتابی قطور که احتمالا یکی از کتابهای دانشگاهی است. کنار دیوارکیف یک گیتار در حالت عمودی قرار داده شده است؛ درحالیکه زیپ کیف باز است و انگار بعد از نواختن گیتار، حوصلهای برای بستن زیپ کیف آن نبوده است! روی طاقچه کوچک آشپزخانه کلی ظرف نشسته تلنبار شده است. سطل آشغال هم در کنار یخچال پر از زباله است. چند ظرف مچاله شده یکبارمصرف غذا که معلوم نیست مربوط به چه زمانی است هم کنار سطل آشغال قرار دارد. گوشه ای از همین اوپن، چند شلوار و پیراهن روی هم مچاله شده است. همه چیز حکایت از یک خوابگاه دانشجویی نامرتب دارد؛ آن هم در حد اعلای کلمه...
دانشجویی که از ما استقبال کرده، جلو میآید، دست میدهد و خوشامد میگوید. لابهلای بوی سیگار، بوی عرق تن هم تا حدودی فضای تنفس را سخت کرده است. استقبالش از من مناسب و صمیمانه است. میگوید: «ما چهارتا دانشجوی تهرانی هستیم. اینجا درس میخوانیم و درسمان هم خوب است. شما هم این چند شب میهمان ما هستید؛ اینجا (بهتنها جای خالی پذیرایی کوچک اشاره میکند) تشک میاندازیم. اگر خودت هم طالب باشی، میتوانی روی همین پتوی روی زمین بخوابی.
رو میکنم به جناب دلال. او هم با قیافهای حقبهجانب که انگار باید در مقابلش رضایتم را اعلام کنم، کمی خم میشود و در حالی که دست راستش را بالا میآورد، با تأکید میگوید: «حله داداش؟ ظاهر و باطن. اینها هم پسرهای خوبی هستند و کلی با هم در این چند روز رفیق خواهید شد. نصف کرایه را هم بهتر است همین حالا به حاج خانم بدهی. بنده خدا فقط با حقوق بازنشستگی همسرش و کرایهای که از این جوانها میگیرد، زندگی را میچرخاند...»
قفسهایی به نام سوئیت نقلی
در آخرین مسیر نیت کردهام کمی بیشتر به خانههای زواری غیرمجاز در مجاورت حرم نزدیک شوم. بنابراین در ابتدای خیابان کاشانی با یکی از زوارکشها همکلام میشوم و از او نزدیکترین مکان به حرم با قید ارزانی و مناسب بودن خانه را جویا میشوم. او هم مثل لوح فشرده پرشده شروع میکند به حرف زدن و آدرس دادن؛ «توی یکی از کوچهها چند مورد نقلی دارم، شبی 110 تومان. توی بازار عباسقلیخان هم چندتایی هست؛ از 90 گرفته تا 160 تومان. همهشان مناسب و شیک است.»
پیشنهاد میکنم اگر میشود، سراغ سوئیتها برویم تا از نزدیک آنها را ببینم. وارد که میشویم، با تعداد زیادی خانهمسافر مجاز، هتلآپارتمان و دو، سه هتل مواجه میشویم که هیچکدام پارکینگ ندارد و خودرو زواردر کمترین مکان ممکن و در فاصلهای بسیار اندک از یکدیگر پارک شده است؛ به گونهای که عبور یک خودرو از میان آنها بهراحتی امکانپذیر نیست و اگر 2 خودرو بهطور همزمان از مقابل یکدیگر وارد کوچه شوند، یا یکی از رانندهها باید تمام کوچه را دندهعقب برود یا کار به مشاجره و بحث خواهد کشید. هتلآپارتمانها و هتلها هم پلاستیکهای بزرگ زباله را هر 40، 50 متر مقابل یکی از دیوارها قرار دادهاند. تا شب که قرار است خودرو جمعآوری زباله از راه برسد، زمان زیادی باقی مانده و بیشک گربههایی که همین حالا هم تعدادی از آنها را میبینم، به کیسههای پلاستیکی رحم نخواهند کرد.
به محل مورد نظر میرسیم؛ انتهای یک کوچه که در نزدیکی یک هتل بزرگ قرار دارد، توقف میکنم. کلید میاندازد و در کوچک و سفیدرنگ را باز میکند و وارد میشویم. داخل حیاط سه، چهارمتری! میایستد و میگوید: «ببین داداش، مالک اینجا خیلی هنرمند بوده که در 60 متر زیربنا 6 سوئیت درآورده است.» و بدون اینکه منتظر رد یا تأیید من باشد، قدم برمیدارد. زیر پلههای فلزی درِ کوچکی قرار دارد که ورودی یکی از بهاصطلاح سوئیتهاست. در را که باز میکند، باید کمی سرمان را خم کنیم تا به چهارچوب بالای در برخورد نکند. کل فضای سوئیت کمتر از یک اتاق دو در سه است. در گوشه آن یک تخت کوچک، یک گاز کوچک، آینه و یک کمد نقلی است. یک لوستر کوچک و نقلی هم بالای سرمان قرار دارد که اگر زائران قدبلند دقت نکنند، حتما با آن برخورد خواهند کرد. او هم با نگاهی خریدارانه میگوید: «نقلی و جمعوجور و مناسب. نه بو میدهد، نه نورش کم است. مناسب چند شب اقامت مجردی مناسب. از اینجا هم تا حرم پیاده 2 دقیقه راه است. هر وعده میتوانی نماز را در حرم بخوانی و برای ما هم دعا کنی. یک یخچال کوچک هم در یکی از سوئیتها قرار دارد و یک حمام هم همانجاست. کلید اینجا را هم میدهم دستت تا روزی که بخواهی بروی. از سوئیت کوچک و خفهای که در آن قرار داریم، خارج میشویم...» برای بررسی بیشتر، باز هم سراغ چند زوارکش دیگر میروم که بیشتر پیشنهاد آنها شامل خانههای زواری غیرمجاز و ثبتنشده است. بیشتر آنها هم درخواستهای غیرمجاز من را قبول میکنند؛ از تأمین مواد مخدر یا قول سفارش برای تأمین آن تا راحتی و بیدغدغه بودن برای حضور هر میهمانی که مایل باشم! درخواست آنها هم در یک شناسنامه یا یک کارت ملی جدید خلاصه میشود و به دیگر موارد کاری ندارند.