سید محمد عطایی
دبیر شهرآرا محله
۲۰ خرداد روز جهانی صنایع دستی است. با همکارم نشستیم و کلی بالا و پایین کردیم که سراغ چه فن و هنری برویم که هم حرف محله را بزند، هم درد دل خودش را بگوید و هم مشکلات عمده هنرمندان هنرهای دستی را روایت کند. از بین قالیبافی و حصیربافی و چرمدوزی و گلدوزی و ...، بالاخره سوژه نابمان را پیدا کردیم. شخص مورد نظر در کارگاهی به زحمت ۶ متری، در محله کوی سلمان، بین سلمان ۴ و ۶ مشغول به کار است. مغازه یا کارگاهی کوچک که در بالای در آن نوشته شده «قلمزنی دیبا» از این بهتر نمیشد. چه هنر زیبا و یگانهای. سراغش را از آقای طیبی گرفتیم که از اعضای محله کوی سلمان است. آقای طیبی گفت که صاحب مغازه بسیار خوشرو است و الحق و الانصاف درست میگفت. محمد خشتابه که میتوان گفت آخرین یا از جمله آخرین قلمزنان این شهر است. گزارش این شماره ما اختصاص دارد به این استاد گشادهرو و هنرمند. با ما همراه باشید.
بزرگ شده نوغان و ساکن فعلی کوی سلمان
در ابتدا از فامیل خاصش پرسیدم. محمد خشتابه اصالت خود را سیستانی معرفی میکند و فامیلش را به آتشکدهای در یزد یا اردکان ارجاع میدهد. گویا پدربزرگ محمدآقا از سیستان به سمت شیراز و اصفهان و یزد میرود و در همین اثنا این فامیل را برمیگزینند. برخلاف خیلیها که فامیل خاص خود را تغییر میدهند او دوست دارد با نام خانوادگی اصالتش را نشان دهد. اصالت برایش معنای خاصی دارد و میگوید: «اگر کسی اصالتش را حفظ کند همه چیز خواهد داشت. با تغییر شیوه زندگی اصالت شما تغییر نمیکند. اصالت هر کس برمیگردد به جایی که در آن ریشه دارد.» پدرش در نوجوانی به مشهد میآید و اینجا را برای زندگی انتخاب میکند. محمد آقا میگوید: «پدرم درمشهد با مادرم آشنا شد و بعد از ازدواج به محله نوغان رفت. بزرگ شده نوغان هستم و ۲۰ سال است که ساکن کوی سلمان شدم.»
صحبت از محله نوغان که میشود به گذشته برمی گردد. پدرش در نزدیکی مسجد محراب خان محله نوغان خانه میخرد و بعد از فوتش برادر بزرگتر خانه را میفروشد و یادگارشان از این محله به اتمام میرسد. متولد ۱۳۳۷ است و سه برادر و چهار خواهر دارد. بعد از اینکه کلاس اول را پشت سر میگذارد برای سال دوم اسمش را در مدرسه نمینویسند و به مادرش میگویند پسرت به تحصیل نیاز ندارد و خودش آنچه نیاز باشد زودتر از آنکه به او بگویند متوجه میشود. اینها را میگوید و ادامه میدهد: «البته در مدرسه شیطنت میکردم و معلمها از من ناراحت و ناراضی بودند. بعد از خدمت سربازی پدرم فوت کرد و برادرم که پسر بزرگ خانواده بود خانه را فروخت و ارث پدری را بین بچهها تقسیم کرد و هرکس رفت سراغ خانه و زندگی خودش. مدتی در خیابان دریادل زندگی کردم و بیست سالی هم است که ساکن کوی سلمان شدم.»
کار با چوب میراث خانوادگی
پدرش نجار بود و جز خودش هیچکدام از بچهها با نجاری آشنا نیستند. پدربزرگش هم آچار فرانسه روستا بود و از نجاری سررشته داشته است. همین باعث شد تا نجاری و کار با چوب بینشان دست به دست شود. پدرش در چهارراه مقدم طبرسی مغازه داشت و محمد هم کنارش کار را یاد میگیرد. محمد آقا میگوید: «آن زمان ماشینهای پاکستانی اینجا زیاد رفتوآمد میکردند. آنها دوست داشتند بدنه ماشین را تزیین کنند. پدر هم برایشان تصاویر را حک میکرد. بعد از مدتی پدرم به رانندگی علاقه پیدا کرد و دوست داشت به دل جاده بزند. شرکت سهامی خاص مسئول جادهکشی جاده آسیایی بود. پدر به عنوان راننده در این شرکت مشغول کار شد. به دلیل برخورد خوب و ارتباطات دوستانهای که داشت به بندرعباس منتقل شد. آنجا دوباره ازدواج کرد و ۸ فرزند هم به دنیا آورد. در همین رفتوآمدها هم فوت کرد.»
عطر و بوی چوب عاشقش میکند
شغلش، شغلی موروثی است البته خودش حرفهایتر کار میکند و قلمزن ماهری است. اوایل به نقاشی علاقه داشت و یکی از دوستانش که در کار چوب بود از او میخواهد تا روی چوب نقاشی کند. محمد آقا میگوید: «۳۰ سال داشتم که قلمزنی را از همین دوستم که به رحمت خدا رفته است، آموختم. حمید متقیان طراحی را یاد نداشت. قرار گذاشتیم من به او نقاشی یاد بدهم و او هم به من قلمزنی روی چوب را آموخت. عاشق این کار بودم و همین عشق باعث حرکتم شد.» عطر و بوی چوب عاشقش میکند و قدمهایش را برای ادامه مسیر محکمتر برمیدارد. محمد آقا میگوید: «به چوب که نگاه میکنم متوجه میشوم چقدر میتوان با همین نعمت خداوند وسایل مختلف تولید کرد و از آن بهره برد. از مبلمان بگیرید تا قاب عکس و وسایل آشپزخانه و...»
محمد آقا شعری از سهراب سپهری میخواند و احساسش را درباره کار با چوب اینگونه میگوید: «هر که در حافظه چوب ببیند باغی/ صورتش در وزش بیشه شور ابدی خواهد ماند/ هرکه با مرغ هوا دوست شود/خوابش آرامترین خواب جهان خواهد بود. /آنکه نور از سر انگشت زمان برچیند/ میگشاید گره پنجرهها را با آه. احساسی که سهراب سپهری با دیدن یک چوب روایت میکند چه بسا حال دل خیلی از ماست که با چوب زندگی میکنیم. اگر در چوب نگاه کردی و توانستی درخت، شاخ و برگ و میوه آن را ببینی متوجه میشوی حس و حال این کار چیست و خیلیها بعد و قبل سهراب این را تجربه کردند.»
شرط اول قلمزنی، دل دادن است
حال و هوای گفتگو، سهراب سپهری شده است و محمد آقا برایم «اهل کاشانم» را میخواند و بعد هم توضیحاتی درباره قلمزنی میدهد و میگوید: «قلمزنی زنده کردن آنچه مرده است. چوبی که دیگر هیچ ثمر و فایدهای ندارد با قلم زدن به یک وسیله زنده تبدیل میکنم. کردستان مرکز قلمزنی ایران است و این هنر آنجا رواج زیادی دارد. البته قلمزنی را با منبت اشتباه نگیرید. منبت شامل ساخت سرتاج و الگوهایی است که برای مبلمان و تخت خواب میزنند، ولی قلمزنی شامل ریزهکاری و ظرافت است. قلمزنی روی فلز هم در اصفهان رواج زیادی دارد.» انواع قلمهایش را نشانم میدهد و میگوید: «قلمها شمارهبندی دارد و برای قلم زدن روی چوب به چکش نیاز ندارم.» بیشتر روی چوب گردو و عناب قلم میزند و میگوید: «گردو و عناب استقامت و انعطاف بیشتری دارد و راحتتر میتوان قلم زد. البته چوب عناب کمیاب شده و الان بیشتر کارهایم با چوب گردو است.» او شرط اول قلمزنی را دل دادن به این کار میداند و بیان میکند: «باید صبر و پشتکار داشته باشی. در کار هنر باید دل و روحت را بدهی تا اثری زیبا و درخور تولید کنی. اگر عاشق کار باشی یک ماه قلمزنی را یاد میگیری. هنرجویانی دارم که کار را یک ماه میآموزند و برای بهتر شدن کار و یاد گرفتن نکات ریزتر تا یک سال کلاس میآیند. به قول معروف کار نیکو کردن از پر کردن است هر چه تمرین بیشتر باشد مهارت هم بیشتر میشود. بعضیها میخواهند بعد از ۳ یا ۴ سال اوستا شوند به آنها میگویم اگر به این خاطر میآیید اصلا دنبال این کار نباشید من بعد از این همه سال هنوز خودم را اوستا نمیدانم.»
روزی ۲۰ تا ۳۰ هزار تومان درآمد دارم
از او میپرسم بیشتر چه محصولاتی تولید میکند و اینکه آثار تولیدی او سفارشی است یا طبق سلیقه خودش و محمد آقا؟ جواب میدهد: «تقریبا از همه مدل وجود دارد. چه آنهایی که به سفارش لوکس فروشیهاست و چه آنهایی که به سلیقه خودم دست به تولید زدم. لوکس فروشیها بیشتر سفارش کتیبه، عصا و مانند اینها را میدهند.»
با دست اشارهای به کتیبه گوشه مغازه میکند و میگوید ۲ ماه است که مشغول کار روی آن هستم. خودم را در شرایط سختی قرار میدهم و از او درباره ارزش ریالی کارهایش میپرسم. گفتن ندارد و از قبل مشخص است که تعداد انگشتشماری از هنرمندان صنایع دستی میتوانند آثارشان را به قیمتی مناسب و درخور هنر و زمانی که برای آن صرف کردهاند، عرضه کنند و مابقی باید قیمت دستمزدشان را چیزی حدود کارهای ماشینی کمی بیشتر یا کمتر تعیین کنند. محمد آقا میگوید: «زمانی که مشتری از قیمت اثری میپرسد به وضع جیب و فهمش نگاه میکنم و در بسیاری از موارد مبلغ را بسیار کمتر از ارزش اثر به او میگویم که توانایی پرداخت داشته باشد. همین را میگویم که اجرت کار روزانه من پس از فروش بین روزی ۲۰ تا ۳۰ هزار تومان بیشتر نمیشود.»
کتیبهها همیشه باعث آرامش من میشوند
محمدآقا میگوید: «بارها شاگردان یا افراد دیگر اعتراض کردند که چرا قیمت فلان اثر را پایین گفتی و میگویند اگر ما بودیم از ۱۰ میلیون تومان کمتر نمیفروختیم. میگویم وقتی قیمت را ۲ میلیون تومان عنوان میکنم خریدار با دل و جانش میخرد و من هم با رضایت میفروشم و اینطور دلم روشن است که به نوعی کار را هدیه کردم و ارزش آن را با تومان به تومان نسنجیدهام.»
از محمد آقا میپرسم از بین انواع آثارش چه نوعی را بیشتر دوست دارد که بدون مکث پاسخ میدهد: «کتیبه، کتیبهها همیشه باعث آرامش من میشوند. ترکیببندی شخصیتها و فضای آنها خاص است و همیشه هر کتیبهای برای خودش منحصر به فرد است. کتیبهها فرصت میدهند تا تخیل من آزادانهتر بروز پیدا کند.»
دستگاهها اصالت آثار هنری را از بین میبرند
از آقای خشتابه میپرسم که ماشینآلات کامپیوتری تا چقدر وارد زمینه کاری او شدند و پاسخ میدهد: «ماشینهای سی ان سی تا حدودی در این زمینه فعالیت میکنند، ولی هرگز توانایی ایجاد آثار چند لایه و حجم دار مثل کتیبهها را ندارند. همین چند روز پیش فردی یکی از کتیبهها را خرید تا آن را اسکن کند و طرح آن را به دستگاه سی ان سی بدهد، ولی قویا میگویم که این امکانپذیر نیست و در نهایت دستگاه تنها میتواند قسمتهایی از کتیبه را اجرا کند. دستگاهها اصالت و هویت آثار هنری را که با دست تولید میشوند از بین میبرند. البته درباره معرقکاری سرعت عمل ماشین به قدری است که معرقکار هنرمند توانایی رقابت با او را ندارد و هنرمند معرقکار باید ماهها روی تابلویی وقت بگذارد که ماشین آن را در کمتر از چند ساعت تولید میکند.»
مردم ماشینی پسند شدند
از محمدآقا میپرسم جدا از این حرفها، مشتری کار خوب تولید شده با دست هم کمتر نشده است که میگوید: «بله از چند منظر مردم کار ماشین را بهتر میپسندند. اول قیمت اثری که برای من ۲ میلیون تومان تمام میشود به وسیله دستگاه در چند دقیقه تولید میشود و ۵۰ هزار تومان بیشتر قیمت ندارد. دوم اینکه مردم ماشینیپسند شدند و شاید به نوعی زرق و برق تولیدات ماشینی برایشان جذابتر است و نگاه آنها را مسحور میکند.»
به محمدآقا میگویم جدا از این مسائل سرعت زندگیها بالا نرفته است؟ یعنی منظورم این است که همان فرد هنردوست و دنبال کار دست هم آیا فرصت کافی برای آرامش و لذت بردن از آثار هنری را دارد؟ که پاسخ میدهد: «حقیقتا همینطور است. دیگر افراد آن آرامش گذشته را ندارند و اغلب به دنبال پول و رفاه بیشتر هستند. سرتا پای خانهشان را هم با آثار هنری زیبا پر میکنند، ولی فرصت بهرهبرداری از آن را ندارند.»
محمد آقا میگوید: «فناوری و دستگاهها آمدند و تمدن، فرهنگ و اصالت را از بین بردند. به شاگردانم گفتم که من این هنر را با خودم به گور نمیبرم و همه فوت و فنش را به شما یاد میدهم، اما فکر و ذکر اغلبشان پول است و درآمد بیشتر، هر چند در حال حاضر نیز نیازمند پول فروش آثارشان نیستند. خیلی از آنها را با وعده و وعید و امید نگه داشتهام تا این هنر را یاد بگیرند و من آخرین فردی نباشم که این کار را انجام میدهم.»
دوست محمدآقا که به جمع ما اضافه شده و نقاش است هم میگوید: «در شأن شهر مشهد نیست که مثلا در قطار شهری دور ستونها بنر بپیچند. مدیریت شهری باید این فرصت را به امثال استاد محمد بدهد که به آنجا بیایند و هر ایستگاه مترو را به موزهای زنده تبدیل کنند. البته که متر و معیار مدیرها با هنرمندان فرق میکند و اگر سفارش کاری هم میدهند قبل از شروع زمان پایان آن را تعیین میکنند و اصلا نگاهشان در همه موارد از جمله هنر کمی است نه کیفی.»
یادگاریهای استاد در موزه آستان قدس
محمد آقا که در گذشته آثاری را در موزه آستان قدس داشته است، اکنون لبخندی میزند و از وجود آنها یا نبودشان در موزه اظهار بیاطلاعی میکند. قلمزنی روی دانه برنج، عدس، کاسه سنگی منقش با آیهای از قرآن که داخل آن نمایی از خورشید قلمزنی شده بود از جمله این آثار محسوب میشدند. محمد آقا میگوید: «آن زمان چشمهایم میدید و میتوانستم کارهای خیلی ظریف را انجام دهم، ولی اکنون چشمهایم سوی گذشته را ندارد. روی سنگ، نقره، آهن، چوب و هر شی که نقشپذیر باشد، قلمزنی میکنم، ولی سراغ خیلی از چیزها نمیروم. مثلا اگر انگشتری را قلمزنی کنم با توجه به زمانی که مشغول آن هستم شاید حدود ۵ میلیون تومان قیمت داشته باشد و کسی حاضر به پرداخت آن نیست. بیشتر ترجیح میدهند کار ماشینی صدهزار تومانی را بخرند. در چشم مشتری عرب کار ماشینی زیباتر از کار دست نیز هست.»
دو تابلوی نقش ضامن آهو را خیلی دوست داشتماز محمدآقا میپرسم بین این همه آثاری که تولید کرده، از همه بیشتر کدام را دوست داشته است، میگوید: «دو تابلوی چوبی نقش ضامن آهو اثر استاد فرشچیان که قلمزنی کردم را خیلی دوست داشتم زمانی که مشتری آمد و آن را فروختم اشک میریختم. آن دوره به لحاظ مالی در شرایط خوبی نبودم و چارهای جز فروشش نداشتم.»
وقتی از محمدآقا میپرسم چه راهی برای حفظ و پیشرفت صنایع دستی وجود دارد، میگوید: «حمایت از صنایعدستی هوشمندی مدیریتی میخواهد. از احترام و تأمین مواد اولیه تا حمایت در عرضه و فروش آثار. اکنون چوب عناب بیرجند را کیلویی ۱۷ هزارتومان میخرم. مدیری در جایی تصمیم گرفت که چوب عناب نباید از خراسان جنوبی خارج شود و در این تصمیمگیریها معمولا هیچ جایی برای هنرمندان وجود ندارد. من هنرمند از عهده خرید ماده اولیه کار خودم برنمیآیم تا چه برسد به برگزاری نمایشگاه و محلی برای عرضه آثارم. مسئولان باید هنرمندان هنرهای دستی را حمایت کنند و درنمایشگاههای مخصوص به آنها غرفه و قسمت فروش اختصاص دهند.»
از طرح میدان آزادی تا تصویر شهید حججی
آقای خشتابی میگوید: «سالها پیش طرحی را به شهردار وقت مشهد پیشنهاد دادم که در میدان آزادی تابلویی بزرگ و سه وجهی از جنس سنگ با نقش تصویر ضامن آهو استاد فرشچیان قلمزنی کنم و مانند تمامی مجسمهها و آثار هنری شهر آن هم بشود بخشی از هویت شهرمان. آن زمان در پاسخ به من گفتند ما چنین بودجهای نداریم و اگر تصمیم داری این کار را انجام دهی تنها میتوانیم مجوزش را برایت صادر کنیم. علاوه بر طرح میدان آزادی طرح دیگری نیز به آنها پیشنهاد دادم. قسمتهایی از دیوار صاف کوهسنگی هم میتواند مکانی مناسب برای کتیبه و تصویر فرهنگی و هنری باشد بعد از پاسخ دلسردکننده آن مقامات دیگر سراغ مسئولان نرفتم.»
محمدآقا حدود ۲ سال قبل در مجتمع امام رضا (ع) بوستان ملت در کارگاهی همانند ورکشاپ تصویر مقام معظم رهبری و شهید حججی را در حضور تماشاچیان قلمزنی میکند، ولی در همان مورد نیز حمایت نمیشود. او میگوید: «اولین کاری که تولید کردم؛ دسته چوبی چپق بود. آن را پیش آقای ضرکار، آنتیک فروش چهارراه شهدا، بردم. از کار خیلی تعریف و تمجید کرد و گفت «در بین آثار قدیم و جدید اثری به این ظرافت ندیدم.» ۳۰ تومان برای آن پرداخت. از شوق آن تعریف و تمجید و مبلغ گزاف اجرت تا خانه با دوچرخه سه بار زمین خوردم. با آن پول ده بسته چپق چوبی دیگر خریدم و با دقت بیشتر شروع به قلمزنی روی آنها کردم. دیگر حتی یک نفر را همانند خودم ندیدم و این هنر همراه با نسل ما از بین میرود یا کمرنگ خواهد شد. من کارم را درست انجام دادم، ولی ارزش کار هنری و کار دست روز به روز کمتر شد و این شد که تعداد زیادی از هنرمندان هنرهای دستی گوشهنشین، بیانگیزه و ضعیف شدند.»