مهدی قرآنی/ شهرآرانیوز- چند روز پیش وعده کردند تا چهارنفری همگی صبح جمعه به بند خاکی گوجگی بروند. رودخانه و فضای دنج بند خاکی محل مناسبی بود برای بساط جوانی. تقریبا هم سن و سال بودند. تا جایی که امکان داشت با ماشین آمدند و بعد هم پای پیاده روی تپهای رفتند که از آن بالا تمام بند خاکی دیده میشد. سرهایشان از فرط خوشی داغ شده بود و صدای قهقهشان در فضای ساکت بند میپیچید.
گوشی یکی از آنها جایزهای شد برای کسی که از بالای تپه به داخل آب بپرد. یکی از پسران قدم پیش گذاشت و در مقابل چشم دوستانش خود را از بالای تپه به داخل آب انداخت. ارتفاع تپه تا سطح سبزرنگ آب که عمقش زیاد معلوم میشد دستکم ۳۰ متر بود. سرش داغ بود و نمیدانست که چه میکند. حبابهای درشت و ریز به سمت سطح آب بالا میآمدند و برای یک لحظه همه چیز دوباره در سکوت فرو میرفت. در این میان پسر جوان یک لحظه از آب سر درآورد و در حالی که از خنده ریسه میرفت از دوستانش میخواست که آنها هم به آب بزنند.
آب مثل آبشاری از لباسهایش به زمین میریخت و دندانهایش از شدت سردی آب و نسیمی که میوزید به هم میخورد. اما دوستش که موبایلش را شرط پریدن در آب بند خاکی گذاشته بود زیر حرفش زد و گفت که یک حرفی زده است.
دعوایشان بالا گرفت و پسر جوان برای اینکه تلفنش را از دست ندهد از جمع دوستانش جدا شد. سرش گرم بود و به جای اینکه راه ماشینها را پیش بگیرد، به سمت دیگری به راه افتاد. لبه پرتگاهی که عمق زیادی داشت راه میرفت. رودخانه پایین دره، اما ناآرام بود و این را میشد از تلألو نور خورشید و صدای شَرشَر امواجش فهمید. تعادلش بههم خورد و نزدیک بود چند باری به سمت دره و چند باری هم روی زمین بیفتد که در همین میان ناگهان زیر پایش خالی شد و دوستانش فقط صدای فریادش را شنیدند. وسط دره افتاده بود و نیمی از تنش در آب بود و نیم دیگرش در خشکی کنار رودخانه. دوستانش وقتی بالای سرش رسیدند که خون از گوش و بینیاش بیرون زده بود. به جز نبض ضعیفی که در رگهایش بود، هیچ حرکتی نداشت. با همان گوشی که آن را جایزه گذاشته بود برای تست شجاعت، دوستش به اورژانس ۱۱۵ زنگ زد و موضوع حادثهای که برای رفیقش اتفاق افتاده بود را گزارش کرد.
دقایقی بعد خودروی آمبولانس تا انتهای جاده آسفالته آمد و ایستاد، اما هیچ کدامشان حاضر نشدند به سمت مأموران اورژانس بروند. همین شد که آمبولانس به خیال مزاحمت تلفنی، راهش را کج کرد و به سمت مشهد برگشت.
دیگر کار از کار گذشته بود و نارفیقان بدن نیمهجان دوستشان را رها کردند و برای اینکه ردی از خود باقی نگذاشته باشند با الکل تلفن را پاک و بعد هم با سنگ متلاشی کردند.
اعتراف دوست متوفی
هوا تاریک شده بود و خانواده پسر جوان بیخبر از همهجا در پی فرزندشان بودند. به هر جایی که میشد سر زدند، اما انگار آب شده و در زمین فرو رفته بود. جستوجوی آنها ادامه داشت تا اینکه دوست و همکار پسر مفقود شدهشان خبر حادثهای که برای جوان بیستوهفت ساله اتفاق افتاده بود را به آنها داد.
او از محلی که صبح جمعه رفته بودند هیچ اطلاعی نداشت و تنها اسم خیابان خواجهربیع بود که در ذهنش مانده بود. پدر و مادر جوان مفقود شده به همراه دوستش به کلانتری خواجهربیع مراجعه کردند و همه ماوقع را شرح دادند. افسر پلیس با این احتمال که محل مورد نظر در نزدیکی سد کارده باشد آنها را به سمت پاسگاه کارده هدایت کرد. زن و مرد و دوست پسرشان، هر سه نفر به پاسگاه کارده رفتند، اما نشانی محلی که صبح، حادثه در آن اتفاق افتاده بود با منطقه سد کارده تفاوت داشت.
در پرونده فقدانی پسر جوان گره افتاده بود و یک کلانتری و یک پاسگاه پلیس حالا درگیر تحقیقات این ماجرا شده بودند تا اینکه یکی از سربازان پاسگاه کارده با شنیدن مشخصات محل حادثه گفت که این منطقه به بند خاکی گوجگی شباهت زیادی دارد. بلافاصله تیم تحقیقاتی پلیس روانه پاسگاه گوجگی شدند و پایش میدانی پلیس به همراه عوامل هلالاحمر آغاز شد. جستوجوها ادامه داشت تا اینکه بدن بیجان مرد جوان در همان درهای که سقوط کرده بود پیدا شد.
ادامه تحقیقات تا شناسایی دوستان فراری متوفی
با کشف جسد مرد بیستوهفت ساله و پاسخ ندادن دو دوست دیگرش، این گزارش در دقایق بامدادی روز شنبه به بازپرس احمدینژاد، قاضی ویژه قتل عمد دادسرای مشهد اعلام شد و طولی نکشید که این مقام قضایی در محل حاضر شد.
بررسی جسد متوفی نشان از صدماتی داشت که حین سقوط از کوه ایجاد شده بود و نشانه هیچگونه درگیری دیگری هم در اندامهایش به چشم نمیخورد. جسد برای تعیین علت دقیق مرگ در اختیار پزشکیقانونی قرار گرفت. تحقیقات این پرونده هم برای شناسایی و دستگیری دو دوست فراری متوفی که تلفنهایشان را خاموش کرده بودند از سوی کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی مشهد ادامه دارد.