مهدی عسکری - ۴۱ سال جانبازی و ویلچرنشینی، بیشتر از آنکه در تصور بگنجد، شبیه تخیل است؛ قصه حیرت است و حسرت، حیرت از صبری بلند و بی شِکوه و حسرت از لطفی الهی برای صبری آسمانی که قسمت هر بندهای نمیشود. شاید هم ماجرای سکوت است و تسلیم در برابر قضا. هر چه باشد، شانههای بسیاری زیر بار امانت جانبازی، آن هم امانتی از این جنس نخواهد رفت؛ امانتی که شهید حجت الاسلام سیدمحمد علی کاشف الحسینی به زیبایی شعرش را سرود و غزل جانبازی اش را کامل کرد.
جلسه علنی هفته گذشته شورای شهر، در میان انبوه طرحها و لوایح مطرح شده، فرصتی شد تا رئیس شورا، خبر شهادت حجت الاسلام سید محمدعلی کاشف الحسینی، جانباز سرافراز دوران انقلاب اسلامی و عضو اولین دوره شورای شهر را بعد از دوره چهل و یک ساله جانبازی اعلام کند.
۱۰ دی؛ دوبار بازداشت، دوبار آزادی!
بچه محله پایین خیابان مشهد، تا خودش را شناخت و به اول جوانی رسید، شده بود یکی از انقلابیون سرسخت و در خط امام. او که در مدرسه علمیه آیت ا... موسوی نژاد مشغول تحصیل دروس حوزوی بود، سال ۵۷ از منبر شهید هاشمی نژاد بهره برد.
دهم دی ماه مشهد که رسید، او با همراهی چند نفر از دوستانش سعی در خط دهی به تظاهرات مردمی داشتند. آن روز او دوبار دستگیر شد و هر دو بار به دلیل تعداد زیاد ورودی زندانیان، پس از شکنجه رهایش کردند. او هم سریع به پشت بام هتل آذربایجان در چهارراه شهدا رفت و از همان بالا کوکتل مولوتوف به روی سربازان رژیم پرتاب کرد. جوان پراشتیاق آن سالها بعد از ساعاتی در همان چهارراه هدف دو گلوله اسلحه ژ ۳ قرار گرفت که ضمن قطع نخاع، یکی از گلولهها را تا روز پایانی زندگی، در جسمش به یادگار نگه داشت.
صیغه عقدی که امام (ره) خواند
انقلاب که به سلامت به ثبات رسید، درست در روزهای اوج جبهه و جنگ بود که رشته انسش به مهر همسر گره خورد. قصه عاشقی اش هم شنیدن دارد؛ همسر شهید کاشف الحسینی در سالهای اول دفاع مقدس در حوزه علمیه مکتب نرجس درس میخواند و عزم کرده بود همسر یک جانباز شود. جالب است که هم زمان چند خواستگارجانباز هم داشت، اما برای او جانبازی بیشتر، معیار پاسخ «بله» بود. این شد که گذر این دو به هم افتاد و خدا خواست تا در و تخته به هم جور شد و شیرینی این زندگی با خطبه عقدی که حضرت امام (ره) خواند، کاملتر شد و قرآنی که امام به این زوج جوان داد، هنوز هم سند افتخار این زندگی مشترک
است.
آن سالها هم مثل همین سالهای پیش رو، زخم زبان و کنایهها بود؛ سهمیه جانبازی، کنکور، معافیت سربازی فرزندان و رسیدگی مادی و ....
سالهای خستگی ناپذیری
وقتی آدمهای خسته در روزگار زندگیهای ماشینی و سیستمهای اداری امروز، در نهایت به همان چند ساعت کار اداری بسنده میکنند و کرکره احساس مسئولیت را تا روز بعد پایین میکشند، شهید کاشف الحسینی بعد از سالهای بازنشستگی و در سالهایی که در اولین دوره شورای اسلامی شهر مشهد مشغول خدمت بود، هر روز ساعت ۵ صبح از منزل خارج میشد و به شورا میرفت. پیگیریهای روزانه را تا ساعت ۱۱ انجام میداد و بعد از این شال و کلاه میکرد و راهی حاشیه شهر میشد تا به مصائب ناتمام اهالی حاشیه شهر رسیدگی کند. حضور مداوم و خستگی ناپذیر او باوجود شرایط ویژه جسمی اش طوری بود که گاه همراهانش از این مداومت گله میکردند.
او در سالهای دفاع مقدس فقط در حسرت حضور در جبهه نماند و علی رغم تمام مخالفت ها، ۴ بار به همراه همسرش راهی مناطق جنگی شد و به عنوان فعال فرهنگی در مناطق عملیاتی، شهید برونسی و شهید کاوه را همراهی کرد.
اوایل دوران جانبازی و در یکی از سفرها که به خدمت امام (ره) شرفیاب شده بود، امام از او سؤال کردند: «شما که طلبه و روحانی هستی، چرا لباس روحانیت را نمیپوشی؟» و او پاسخ داده بود: «به دلیل شرایط سخت جانبازی و حضور بر روی ویلچر». اما امام اعلام کردند: «حتما لباس پرافتخار روحانیت را بپوشید» و عمامه خود را به شهید هدیه کردند؛ هدیهای که بعد از شهادت او، برای خانواده به یادگار مانده است.
رنجی که عاقبت تمام شد
یکی از گلولههایی که جسمش را شکافته بود، بخش زیادی از ریه اش را سوزانده و در سالهای آخر زندگی دچار مشکلات تنفسی شده بود. به جمع یادگارهای عشق بازی او، سرطان غدد هم اضافه شده بود. با وجود رنج تن، با ناملایماتی که این اواخر، مسئولان برای رسیدگی به بیماری و روند درمانی او روا میداشتند با ملایمت برخورد میکرد. قرار بود او تن به شیمی درمانی بدهد، اما ریههای عفونی اش، موجب بیم پزشکان از شرایط شیمی درمانی شده بود. به هر حال او تن به درمان داد، اما قضا این بود که بعداز سالها جانبازی، دل به تقدیر شهادت دیرهنگام بدهد.
هفته قبل بود، ۷ مرداد، بیمارستان امام رضا (ع) و ساعتی که ۱۰ دقیقه از ۳ بامداد گذشته بود. قطار سیدمحمدعلی بالاخره به ایستگاه شهادت رسید.