صبر کرده بودم تا روز خبرنگار شود و سراغش بیایم. از آن بچههای فعال و خونگرم و خوش سر و زبان گلشهر است. در کافهای از کافههای به اصطلاح پاتوق بچههای مهاجر قرار گذاشتیم و مشغول گفتوگو شدیم. گفتوگویی که قسمتی از آن به خنده، قسمتی از آن به خاطره بازی، جدل و حتی تفتیش عقاید و باورهای یکدیگر گذشت. سید جمال الدین سجادی، خبرنگار چیرهدست گلشهری، مخاطب گزارش این هفته ماست. کسی که به رغم زمان طولانی و بالا و پایین بسیار در گفتوگویمان، بسیار صبور و با خونگرمی و همانند یک رفیق قدیمیبا ما گپ زد.
خانوادهای با عطر شهادت
ابتدا درباره خانواده و تاریخ دودمان با سابقهاش میپرسم که میگوید: «پدرم، دو تا از عموهام، برادرم و پسر عموم شهید شدهاند. تقریبا در هر جبهه و جنگی شهید دادهایم. در جبهه دفاع مقدس پسر عمویم مفقودالاثر شد و بعد از 15سال مشخص شد، شهید شده است. عمویم در افغانستان و پدرم در پاکستان شهید شد، عموی دیگرم در افغانستان و برادرم در سوریه به شهادت رسید. دو پدربزرگ مادری و پدریام هر دو نماینده آیات عظام بودند. یکی نماینده آیت ا...خوئی و دیگری نماینده آیت ا...خمینی در افغانستان. پدربزرگ مادری من پدرم را برای مادرم خواستگاری میکند و آن دو را برای ادامه تحصیل و زندگی به نجف میفرستد. پدربزرگ مادری من نامهای خطاب به امام خمینی(ره) مینویسد و به دست پدرم میدهد. پدرم به مجرد اینکه میرسد جزو طلاب مقرب کلاسهای درس امام خمینی(ره) میشود. آن زمان امام خمینی(ره) در مسجد ترکها نماز میخوانده است. پدرم چند بار به ایران میآید و ساواک هم آنها را بازداشت میکند. در زمان حسن البکر تمام طلاب از عراق اخراج میشوند و پدر و مادرم به ایران و مشهد میآیند. در آن زمان اوج مبارزات انقلابی است. در زندگینامه پدرم هست که نوشته به همراه آقای خامنهای و هاشمینژاد شکنجه شدیم و با همدیگر جنگیدیم. در دیدار با رهبری به این موضوع اشاره شد و ایشان این اتفاقات و پدرم را به خاطر آورد. بعد از پیروزی انقلاب پدرم برای گسترش انقلاب اسلا میبه افغانستان و پاکستان میرود. قرار بود انقلاب به تک تک کشورهای مسلمان منطقه صادر شود و تلاشهای پدرم و بقیه برای همین بود. نتیجه دیدارها، ارتباطات و تلاشهای پدرم بعد از 6سال این شد که حزب وحدت اسلا میافغانستان تشکیل شد. حزب وحدت نتیجه تلفیق 8حزب بود. من در چنین فضایی و خانوادهای بزرگ شدم. فضای آرمانخواهی، وحدت و... با نگاهی به شهید چمران، شهید زینالدین و... ».
تشییع با شکوه شهید سجادی
جمال از نحوه شهادت و تشییع پیکر پدرش میگوید: «پدرم سال 1369 شهید شد. قرار بود بعد از 6سال به ایران بازگردد، 5روز قبل در حالی که محله را در هــمین گلشهر برای بازگـــشتنش آذیــنبندی کرده بودنــد، شـهید شد. پــدرم در روز 22 بهمن سال 1369 به سرکنسولگری افغانستان در لاهور پاکستان میرود تا سخنرانی درباره انقلاب اسلامیو خط امام خمینی(ره) انجام دهد. از آنجا که بیرون میآید در مسیر بازگشت ترور میشود و به شهادت میرسد. سید عبدالحمید سجادی در لاهور، کویته، قم، تهران و نهایت در مشهد تشییع و در حرم مطهر حضرت رضا(ع) دفن میشود. در زمان شهادت پیامهای تسلیتی از رهبری، رئیس مجلس و رئیس جمهور وقت ایران به خانواده ما میرسد. از تشییع جنازه پدرم چیز زیادی به خاطر ندارم فقط از تعداد افراد حاضر به شما بگویم که از ابتدای گلشهر تا پیچ تلگرد ادامه داشت.»
نامی به بزرگی سید جمال
عمویش، سیدمحمد سجادی که نفر یازدهم کنکور سال 1365 هم بوده است. کارشناسی علوم سیاسیاش را در دانشگاه تهران میگیرد و دانشجوی کارشناسی ارشد است که برادرش یعنی پدر سید جمال شهید میشود. شهید مزاری، رهبر حزب وحدت، از او دعوت میکند که به افغانستان برود و در آنجا مشغول شود. در آنجا جایگاه مناسبی در حزب وحدت پیدا میکند و بعد از شهادت شهید مزاری اولین و آخرین کسی است که برای خون خواهی شهید مزاری با طالبان مذاکره میکند. آن هم طالبان آن زمان. طالبان الان فرق کرده است و همه دیپلمات شدهاند ولی در آن زمان بسیار تندرو بودند. سیدمحمد سجادی هم به همراه کابینه دولتی که در شمال افغانستان تحت حمایت ایران تشکیل شده بود در هواپیمای معروف c-130 بر فراز بامیان سقوط میکند. از نامش میپرسم که ربطی به سیدجمال دارد، میگوید: «دقیقا به همان علت است، مادرم اسمم را حسین تعیین کرده بود ولی پدرم سید جمال صدا زد تا یادی از سید جمال الدین اسدآبادی باشد.»
تا مدرکم را از این دانشگاه نگیرم، آرام نمیشوم
بعد از صحبت درباره خانواده و ریشهها به سراغ خودش میرویم و ابتدا درباره زندگی شخصی و حرفهایاش میپرسم، سید جمال میگوید که کاردانش خوانده است، در مقطع دانشگاهی صنایع چوب میخواند که بعد از 2سال همزمان میشود با شهادت عمویش، دانشگاه را رها میکند و درگیر قضایای عاطفی میشود. گوشهگیر میشود تا سال 1388، در آن سال میشنود که دانشکده خبر بدون کنکور دانشجو میگیرد، میگوید:
«در آن زمان در مبل فروشی کار میکردم، من همیشه خبرنگاری را دوست داشتم و به مجرد ورود به دانشگاه تحتتأثیر محیط خوبش قرار گرفتم. ترم دوم بود که بهترین دانشجوی دانشکده خبر شدم و معدلم بالای 18 بود. 4 ترم در آنجا درس خواندیم، 300 دانشجو بودیم مهاجر و از گلشهر، دانشکده خبر بعد از سالها دوباره افتتاح شده بود و ساختمانی جدا برای ما گرفته بودند. ما بچههای مهاجر آنقدر انگیزه داشتیم و میخواندیم که همیشه استادان از ما عقبتر بودند. کتابی را که هنوز درس داده نشده بود ده بار خوانده بودیم. ترم 4 که بودیم یک دفعه خبر دادند که ما به مهاجران مدرک نمیدهیم. به یک باره از آن 300 نفر فقط 20 نفر باقی ماندند. کسی هم دنبال آن پولها و شهریهها را نگرفت که کجا رفت. من هم گفتم تا مدرکم را از این دانشگاه نگیرم آرام نمیشوم پس دوباره کنکور دادم و همان دانشکده عکاسی خبری قبول شدم. بازهم گفتند مدرک نمیدهیم. دوباره کنکور دادیم و خبرنگاری قبول شدیم. همین را بگویم که ما اولین دانشجویان دانشکده خبر بعد از افتتاح دوباره آن بودیم و آخرین دانشجویانی که آنجا تحصیل کردند. در نهایت هم مدرکم را بعد از تعطیلی دانشگاه گرفتم.»
مهاجر پرس تا شفقنا
جمال کارش را با نشریهای دانشجویی شروع میکند، میگوید: «سایت مهاجر پرس و نشریه آن محصول دوره دانشجویی ما بود. سایت مهاجر پرس در ابتدا فیلتر شد و سپس اداره ارشاد از ما خواست آن را ببندیم. نشریه هم سرنوشت مشابهی داشت. نشریه در همین گلشهر روی کیوسک بود و طرفداران خاص خودش را داشت. در شماره5 آن نشریه مطلبی زدیم درباره تاریخچه سیاسی حزب دموکراتیک خلق افغانستان و نتیجه آن جمع شدن کل نشریه بود. بعد از آن دورهای در باشگاه خبرنگاران دیدم و مشغول به کار شدم، آنجا آفیشی رفتم درباره اعتصاب لکوموتیورانها، دوبار به سراغ روابط عمومی راهآهن رفتم و پاسخی ندادند، بار سوم سراغ لکوموتیورانها رفتم و از آنها گزارش گرفتم. گزارش، مسئول خبرگزاری را عصبانی کرد که چرا حرفهای لکوموتیورانها را گزارش کردم و از آنجا اخراج شدم. بعد از آن در آزمون ورودی خبرگزاری فارس شرکت کردم و پذیرفته شدم، هرچند که به ما گفتند به هیچ عنوان نگویید مهاجر هستید. در فارس هم که قبلا گفتم خبری از من را تغییر دادند و در نهایت عذرم را خواستند. بعد از آن در خبرگزاری تسنیم شروع به کار کردم و مدتی در آنجا بودم، سال 1392 به کار در شفقنا دعوت شدم. شفقنا یعنی پایگاه بینالمللی همکاریهای خبری شیعه، ابتدا دفتر آن در لندن افتتاح شد و سپس دفاتر تهران، لبنان و عراق و در سال 1392 هم دفتر افغانستان. برای مصاحبه به تهران رفتم و چند جلسه چندین ساعته مصاحبه کردیم. از همان ابتدا بدون هیچ آشنایی قبلی به من یوزر و پسورد دادند و اختیار تمام در آپلود خبر، فقط گفتند خطوط خبرگزاری ما مراجع تقلید و خط اخوت اسلامی در افغانستان است و دیگر با مسائل ایران کاری نداشته
باش.»
حال و هوای خبرنگاری در افغانستان
از جمال درباره فضای رسانه و خبر افغانستان میپرسم، میگوید: «جریان اطلاعات و اخبار در افغانستان چند دسته است مثلا یک دسته آنها رسانههای غربی هستند که هدفشان سیاهنمایی علیه کشور ایران است، حتی خبرنگاران ایرانی شاغل در این رسانهها هم با اینکه هدف خبرگزاری که در آن مشغول هستند، سیاهنمایی است ولی باز هم به کشورشان عرق دارند و این در تولید محتوای آن رسانهها تأثیرگذار است.»
میپرسم که رسانهها و خبرنگاران در افغانستان تا چه میزان آزاد هستند؟ میگوید: «نسبت به ایران خیلی جلوتر هستند، در افغانستان اگر خبرنگار برای هر کسی خبری بزند و اعتراضی بکند اگر آن اعتراض صحیح باشد به هیچ عنوان استنطاق نمیشود. درباره این قضیه خاطرهای دارم. زمانی در خبرگزاری کار میکردم و آفیش برنامهای داشتم که در آن آقای عسگراولادی در حوزه علمیه سخنرانی داشت. وسط مراسم مشاجرهای شد و برنامه نیمه کاره رها شد، من تنها خبرنگار حاضر در آن جلسه بودم و حتی عکاس هم در آن جلسه نبود، متعاقب آن تنها گزارش از آن جلسه متعلق به من بود. آنجا نوشتم که آقای عسگراولادی در حال سخنرانی بودند و عدهای شعار دادند و در نهایت جلسه بههم ریخت. خبرگزاری گزارش من را با 180 درجه تفاوت انتشار داد و نوشته بود که این آقا توهین کرده و مجلسش به هم خورده است! وقتی اعتراض کردم که چرا گزارش من را متفاوت منتشر کردید، گفتند«دیگر تو را در خبرگزاری نبینیم.» این اتفاقی بود که برای من افتاد در صورتی که در افغانستان اینطور نیست و تو میتوانی نسبت به دولت، حکومت یا هر کسی گزارشی یا اعتراضی داشته باشی و کسی نمیتواند به تو بگوید چرا حقیقت را گفتی؟ البته باید گزارش صادقانه باشد.»
امنیت خبرنگاری و آزادی آن
یاد و خاطره شهید صارمی و بسیاری از خبرنگاران ایران و افغانستان هنوز هم داغی بر دل همکارانمان است و فراموش نشدهاند. خبرنگاران افغانستانی هنوز هم امنیت ندارند و هر چند وقت یکبار خبر فوت و شهادتشان میرسد. از جمال درباره امنیت و امنیت جانی خبرنگاران در افغانستان میپرسم، میگوید: «در سالهای اخیر تهدیدها علیه خبرنگاران خیلی بیشتر شده است، مثلا سال گذشته تنها در یک حادثه، 6 نفر از همکاران خبرنگار را از دست دادیم. این خبرنگاران برای پوشش خبری یک انفجار انتحاری رفته بودند که در انفجار دوم کشته میشوند. خیلی از اصحاب قدرت و سیاست در افغانستان هم رابطه خوبی با خبرنگاران ندارند، چون بیشتر خبرنگاران در افغانستان به واسطه فضای باز کاری میتوانند در جزئیات خصوصی افراد هم سرک و آنها را به چالش بکشند. مثلا فردی نماینده پارلمان است و تمامی روابط خصوصیاش خبری میشود. قطعا آن مقام مسئول هم با خبرنگار برخورد خصوصی میکند. بارها دیدهایم که خبرنگاری در خیابان مورد تعرض و کتک کاری چند نفر ناشناس قرار میگیرد. مثلا به خاطر گزارش ماه گذشتهاش. در ایران هم معیارها و عرفهایی وجود دارد که هیچ جا گفته نشده است و قانون هم نیست ولی هر خبرنگاری با آن آشناست و ملزم به رعایت آنها. خبرنگاری اگر میخواهد فعالیت داشته باشد نباید خلاف این قوانین نانوشته عمل کند و نباید از خطوط فرضی خارج شود. این هم میتواند خوب باشد و هم بد. از چه نظر؟ از این نظر که تکلیف تا حدودی مشخص است، کسی که میخواهد در ایران در حرفه خبرنگاری پیشرفت کند باید یک سری اصول را رعایت کند. حتی در افغانستان هم تقریبا همین است.»
معتقدم در شرق جهان خبرنگار آزاد نداریم
این محال است که فکر کنیم جریان رسانه در افغانستان آزاد است. همچین چیزی نیست مثلا خبرنگاری که در رسانه خاصی کار میکند باید اصولی را که رسانه به آن تکلیف کرده است، بپذیرد و ادامه کار بدهد، نمیتواند خلاف آنها عمل کند. مثلا شما حتی نمیتوانی در بی بی سی هم حرف حق را بزنی. اگر بروی در همین رسانه بگویی که واقع خبر چیز دیگری است و شما آن را تغییر دادهاید، خب خبرت چاپ نمیشود. به همین راحتی. در خبرگزاریهای بسیار خوب و معروف هم نمیشود توقع پایبندی به آزادی بیان داشت. جریان رسانهای در جهان جنگ است و همه خبرگزاریها بازی را به سمت مطلوبشان هدایت میکنند. خبرنگاران هم منطبق با آرمانهای خود در این رسانهها مشغول هستند. درباره خبرنگار آزاد باید بگویم که معتقد هستم ما چیزی به عنوان خبرنگار آزاد در جهان شرق
نداریم.»
حقالتألیف در برابر امپراتوریهای رسانه
از جمال میپرسم که به نظرش وجود رسانههای شخصی همانند صفحه شخصی اینستاگرام یا کانال تلگرام پر مخاطب یک خبرنگار یا شهروند خبرنگاری را از حرفهای کاملا حرفهای به عملی روزمره و دم دستی و تا حد مطلوبی آزاد تبدیل نمیکند؟ میگوید: «اینکه تصور کنیم ما میتوانیم روی جریان اطلاعات در منطقه تأثیر بگذاریم خیلی رؤیایی است. هزینهای که رسانههای قدر قدرت در جامعه جهانی برای تولید محتوا و خبر میپردازند بسیار بسیار بیشتر از حد رقابت ماست. آنها با پرداخت هزینه سمت و سوی اطلاعات و اخبار را تعیین میکنند. مثلا در ایران فعالیت بسیاری از خبرنگاران حقالتألیف است، یعنی تعداد حروف و کلمات تعیینکننده درآمد ما از خبرنگاری است، خب من مجبورم برای درآمد معقول و بیشتر هی خبر را توضیح و تفسیر کنم و به اصطلاح آبش را زیاد کنم. خبر میشود پر از حرف روی هوا و تعریف بیجا، چرا؟ چون کاراکتر بیشتر یعنی درآمد بیشتر. ولی در همین افغانستان رسانههای بینالمللی هستند که برای هر گزارش 500دلار میپردازند، این یعنی که خبرنگار اگر 2گزارش با کیفیت در ماه ارائه کند بسیار مطلوب و بدون غم نان زندگی میکند ولی در ایران اولین دغدغه غم نان است و مجبوریم به شرایط تن بدهیم.»
خبرنگاری، شغل یا رسالت؟
جمال میگوید: «من هرگز به خبرنگاری به عنوان شغلی برای کسب درآمد نگاه نکردم.»
کوروش شجاعی استاد نقد نویسی ما در دانشکده خبر بود، خاطرم هست جملهای بیان کرد و گفت: «اولین اصل در خبرنگاری تعهد است، اگر خبرنگار به چیزی که مینویسد تعهد داشته باشد موفق میشود هرچند به لحاظ ریالی چیزی دریافت نکرده باشد ولی حداقل نسبت به آرمان خودت متعهد بودی.» من اگر قرار بود همانند خیلی از همکارانم که امروز وضع مالیشان خیلی خوب است، کار کنم وضعم فرق میکرد. در 10سال گذشته وضع مالی من همان بوده که بوده. پیشنهاد از رویترز، بی بی سی، ایران اینترنشنال، دویچه وله و شبکههای دیگر داشتم ولی هرگز قبول نکردم چون آرمان مشترکی نبود و حاضر نیستم آن را با پول عوض کنم. برای برنامهای 50 عکس گرفتم و در نهایت مبلغ 100تومان برایم ریختهاند ولی در همان لحظه ایمیلی داشتهام که به من گفتند در ازای یک فریم عکس 500یورو واریز خواهند کرد، من با توجه به نیاز مالی آن را قبول نکردم و دوستان همکار نزدیک از این دست ایمیلها که برایم میآید، مطلع هستند. قبول نکردم چون آرمان و هدف من با آن خبرگزاری متفاوت است. من و خیلی از همکاران پیش از آنکه خبررسانی را یک شغل حساب کنیم آن را رسالت میدانیم و با توجه به دیدگاهمان میگوییم که تنها کشوری که به عنوان یک تریبون برای جهان اسلام و شیعه فعالیت میکند، ایران است. شاید دلخوریهایی باشد مثل اینکه به من گواهینامه رانندگی نمیدهد ولی پای آرمانهای انقلاب اسلامی ایستادهام. در این راه هزینه ریالی دادهایم، هزینه جانی و خون هم دادهایم، چرا؟ چون در فضایی بزرگ شدهام که با این آرمانها عجین شده بود. هنوز که هنوزه اگر تصویر یا سخنرانی امام (ره) یا رهبری از تلویزیون پخش شود، مادرم و خانواده همه ساکت میشوند و گوش میدهند. امکان ندارد که تصویر یا صدای امام خمینی(ره) در تلویزیون پخش شود و مادرم گریه نکند. من در این فضا بزرگ شدهام و تأثیر پذیرفتهام. خاطرهای را برای شما نقل میکنم. قرار بود در رسانهای کار کنم که فردی از طرف سازمانی آمد تا خطوط قرمز را برای ما تبیین کند. گفت فلان کار را نکنید، فلان مسیر را انتخاب نکنید، اگر فلان پیشنهاد شد آن را هم قبول نکنید و فلان و فلان، که عاقبتش فلان میشود، من به او گفتم ببین پسر خوب تو اگر 10سال است که در این بخش مشغول به کار شدی، خانواده من از سال 1342 با امام خمینی(ره) همراه بوده است. امروز هم ما ادامه دهنده همان راه هستیم و گرنه اگر بخواهی ریالی حساب بکنی که خیلی عقب ماندهایم، چیزی عاید ما نشده نه از سفره انقلاب نه از جای دیگر، با اینکه شهید دادهایم و در این راه مجاهدت کردهایم.»
دیدار خانواده سجادی با رهبری
جمال در ادامه به دیدار خانواده خود با رهبر معظم انقلاب اشاره میکند و میگوید: «دیدار با رهبری اتفاقی نیست که هر روز رقم بخورد و فرصت مغتنمی است که خواستههایت را بگویی، در دیدار با رهبری هرکس خواستهای برای خودش داشت، یکی میگفت خانه ندارم، دیگری کار برای فرزندش میخواست، آن دیگری بورسیه دانشگاه و... ولی در نامهای که خانواده شهید سجادی به حضرت آقا دادند فقط و فقط دغدغه بچههای مهاجر بود، از تحصیلشان تا سهل گرفتن بر وضعیت مهاجران و استفاده از متخصصان مهاجر و... شکر خدا بعد از آن دیدار بود که پیام تاریخی رهبری را شاهد بودیم که باید همه کودکان مهاجر از تحصیل رایگان برخوردار شوند. از آن به بعد بود که شرایط تحصیلی برای دانشآموزان و دانشجویان ما بهتر شد.»
از وضعیت خودش میپرسم و میزان اعتمادی که دیگران دارند، میگوید: « من چوب دو سر سوختهام، بعضی از مهاجران میگویند جمال به جایی وصل است و بعضیها در این طرف میگویند جمال به آن طرف وصل است. من از هر دو طرف مورد شک و شبههام. خیلی از خبرنگاران بی سر و صدا پیشرفت میکنند و ارتقا پیدا میکنند، سردبیر میشوند و کسی درست و حسابی آنها را نمیشناسد ولی من هیچگاه از پله خبرنگاری بالاتر نرفتم.»
هویت مهاجر، ایرانی و گلشهری
جمال از فضای گلشهر و فرصتهای مغفول مانده در آن هم میگوید: «در دوره کارشناسی خبر تحقیقی داشتم درباره علت بازنگشتن مهاجران افغانستانی به کشورشان، در سؤالات آن تحقیق اول سراغ علل مهاجرت رفتم و نکات مشترکی پیدا کردم، مثلا مشترکات مرز، زبان و فرهنگ علتهای مهمی برای مهاجرت بود ولی آن اصل کاری که اکثریت قریب به اتفاق آن را علت مهاجرت خود میدانستند؛ مذهب بود. مذهب شیعه باعث شده بود مهاجران هیچ جا را مثل ایران ندانند و خیلیها ابراز میکردند که اینجا مملکت امام زمان(عج) است. من تمام کوچههای گلشهر را حفظم، اینجا برایم عطر و بوی خاصی دارد و هرجای دنیا بروم هویت گلشهری همراه من خواهد بود. به تأثیر گلشهر در فضای سیاسی افغانستان توجهی نشده است. ما اگر در افغانستان وزیر شیعه داشتیم بچه گلشهر بوده است مثل دکتر عبدالهی وزیر شهرسازی. نماینده پارلمان بچه گلشهر بوده است دکتر جعفر مهدوی و... اینها فقط چند تن از افراد بنام هستند. شاید من از خیلیها ایرانیتر باشم، خانواده ما پای آرمانهای انقلاب و ایران ایستاده است. فقط تفاوت ما در آن برگهای است که در دست خیلیها هست و ما نداریم، آن هم همان شناسنامه است.»