به گزارش شهرآرانیوز، این دختر گفت: تک دختری ۱۵ ساله بودم که دنیایش در درس و کتاب و مدرسه خلاصه میشد. من همیشه دختری شاد و پرانرژی بودم و پدرم وضع مالی تقریبا خوبی داشت. با همین سن کم هم خواستگار برایم میآمد و پدر و مادرم به شدت مخالف ازدواج زودهنگام من بودند. مادرم خانه دار بود و پدرم کارگاه تولیدی داشت. یک روز که از مدرسه با دوستانم پیاده مسیر را سمت خانه میآمدیم، پسری سد راهمان شد و از من تقاضای دوستی کرد که با مخالفت من روبه رو شد. از آن روز به بعد مزاحمت و تعقیب من تا نزدیک خانه آغاز شد، به گونهای که این موضوع دیگر داشت برایم دردسر ساز میشد. مدیر مدرسه از طریق دوستانم متوجه شده بود که با پلیس تماس گرفت تا در اطراف مدرسه گشت بزنند. همین تماس باعث شد چند روزی دیگر او را نبینم. آن جا بود که فهمیدم درگیر یک عشق خیابانی شده و به مزاحمت هایش عادت کردهام. درکل انگار دوست داشتم باز هم او را ببینم. مدتی گذشت و او دوباره به مسیر مدرسه برگشت. این بار قبول کردم که با او وارد رابطه دوستی شوم. این آغاز ماجرای سرنوشت سیاهم در زندگی شد.
دختر ۱۷ ساله در ادامه سرگذشت تاسف بار خود به کارشناس اجتماعی کلانتری رسالت مشهد گفت: چند ماهی از دوستی ما میگذشت که کم کم متوجه شدم «آرمان» به گل و تریاک اعتیاد دارد و این قضیه باعث شد کنار بکشم و رابطهام را خاتمه بدهم. اما او به شدت ممانعت میکرد و میگفت ترک خواهد کرد. من هم که خودم را قهرمان عشق و عاشقیهای سینمایی تصور میکردم تصمیم گرفتم او را از این منجلاب نجات بدهم. به همین خاطر با هم به کلینیک ترک اعتیاد رفتیم و قرار شد جلسات درمان را ادامه دهد. او گفت: برای این که انگیزه ترک داشته باشد باید با من ازدواج کند و من هم که بدون او زندگی برایم مشکل بود قبول کردم و به سختی رضایت پدرم را گرفتیم و عقد موقت کردیم تا زمانی که تکلیف ترک اعتیادش روشن شود. بودن با او باعث شد حواسم از درس خواندن پرت شود و در اول دبیرستان ترک تحصیل کردم.
از آن جا به بعد دیگر آزادانه با هم بیرون میرفتیم تا این که یک روز به من گفت میخواهم آخرین باری که گل مصرف میکنم با تو باشد و قول میدهم بعداز آن دیگر به سمت مواد مخدر نروم. اصرارهای او و کنجکاویهای خودم باعث شد که قبول کنم، با هم گل مصرف کردیم. حال سرخوشی موقتی و عجیبی به من دست داد که برای هر جوانی در سن من جذاب بود و این گونه اعتیاد من هم شروع شد. از آن جا به بعد خودم به آرمان میگفتم با هم گل بکشیم و دور از چشم خانواده به آن اعتیاد پیدا کرده بودم. حالا آرمان جلسات درمان را رها کرده و به روزهای دوران اعتیاد برگشته بود. با این تفاوت که این بار من هم معتاد شده بودم. کم کم این عامل باعث شد سمت مخدرهای صنعتی دیگر هم کشیده شوم. هزینه مواد هردو نفرمان را من میدادم ولی مدتی بعد پدرم شک کرده بودکه این همه پولی که از او دریافت میکنم، کجا خرج میشود. او با زیر نظرگرفتن من متوجه قضیه شدو مرا درخانه حبس کرد.
دو سه روزی گذشت دیگر شرایط برایم غیر قابل تحمل شد یک شب درغذای مادر و پدرم چند قرص خواب ریختم و زمانی که به خواب عمیق رفتند موفق به فرار از خانه شدم. حالا دیگر یک دختر معتاد بی سرپناه شده بودم که هیچ جایی برای خوابیدن نداشتم تا میتوانستم از خانه دور شدم. «آرمان» هم که شرایطم را این گونه دید مرا رها کرد و ناپدید شد. از روی ناچاری و برای تامین هزینههای مواد به سمت جیب بری در اتوبوسها رفتم و با پولی که از این راه به دست میآوردم مواد و خوراکم را تامین میکردم و شبهای سردی را در پارک میگذراندم و باعث شد هدف دستبرد و آزار و اذیت جنسی از سوی چند مرد هوسران قرار بگیرم و بعد از آن دیگر چیزی برای از دست دادن نداشتم. خانواده، زندگی با نشاط، سلامتی و مهمتر از همه عفتم را از دست داده بودم.
یک روز که دراتوبوس کیف خانمی را میزدم توسط گشت نامحسوس دستگیر شدم و مرا به کلانتری رسالت انتقال دادند. این جا بود که متوجه شدم شاکیهای بسیاری دارم. پدر و مادرم مرا از طریق کلانتری پیدا کردند و برخلاف آنچه تصور میکردم من را با شرایط موجود پذیرفته و تصمیم دارند مشکلات و شرایط اعتیادم را حل کنند، اما من امیدوار نیستم به روزهای شاد و پرنشاط قبلی بازگردم.ای کاش ...
با دستور سرهنگ مجتبی حسین زاده (رئیس کلانتری رسالت مشهد) اقدامات قانونی برای معرفی دختر نوجوان به مرکز ترک اعتیاد در حالی آغاز شد که شاکیان سرقتهای وی خواهان جبران خسارت بودند.
منبع: خراسان