به گزارش شهرآرانیوز؛ تیرماه سال گذشته بود که نزاعی دسته جمعی و شبانه در روستای «جغری» در چهل و چهار کیلومتری مشهد رخ داد. در این نزاع جوانی به هویت «حامد. ف» به ضرب گلوله اسلحه شکاری به قتل رسید. با ورود قاضی صادق صفری، بازپرس جنایی به پرونده و آغاز تحقیقات مشخص شد که دو طرف درگیری «مصطفی» و «مرتضی»، پسرعموهای مقتول بودهاند.
با تلاش سروان آرمین منفرد، دو برادر در این پرونده بلافاصله دستگیر شدند. پس از اعتراف این متهمان به درگیری، آنها دو نفر دیگر معروف به «حسین خردو» و «حسین قلعه» را نیز معرفی و اعلام کردند که یکی مالک اسلحه و دیگری ضارب بوده است.
تحقیقات تیم جنایی ادامه یافت تا اینکه «حسین خردو» که مالک اسلحه شکاری بود نیز دستگیر شد؛ اما تلاش برای یافتن متهم به قتل تا امسال ادامه یافت و چندی پیش مأموران موفق به دستگیری این متهم شدند. پس از اقرار متهمان به نقششان در این پرونده جنایی، چهار متهم پرونده، دیروز دست وپا بسته به محل جرم بازگردانده شدند تا صحنه جرم را بازسازی کنند.
«مرتضی. ف» که سنش از دیگرمتهمان بیشتر بود، اولین نفری بود که به سؤالات بازپرس جنایی پاسخ داد.
اختلاف سر دعوای خانم هایمان بوده است.
در مجلس عروسی دخترعمویمان بوده که خانمها با هم بحثشان میشود؛ ولی دقیقا نمیدانم چه بوده است.
«مصطفی. ف»، دیگر متهم این پرونده که او از افراد دیگر برای نزاع دعوت کرده بود نیز به سؤالات قاضی صفری پاسخ داد.
بعد از همان عروسی و دعوای زن ها، حامد به من زنگ زد و بی ادبی کرد و گفت: «زنت با زن من دعوا کرده است.» از شب عروسی تا شب حادثه یک سالی گذشت و ما با هم قهر بودیم و مشکل داشتیم و در این مدت نیز چندبار با هم دعوا کرده بودیم.
روز حادثه حامد در خیابان رسالت مرا دید و میخواست دعوا کند که بچهها بودند و نگذاشتند. بعد به من زنگ زد و قرار دعوا گذاشت و بدون خداحافظی گوشی را قطع کرد. بعد هم به داداشم زنگ زده و قرار دعوا گذاشته بود که با داداشم قرار گذاشتیم برای دعوا به جغری برویم.
من به «حسین خردو» زنگ زدم و گفتم که اسلحه را بیاور؛ چون دشمن زیاد دارم در روستا و گفتم ممکن است درگیری درست شود.
خریت کردم.
«حسین خردو» گفت سلاح ندارم و نمیدهمش؛ اما وقتی که آمد، سلاح را آورده بود و اسلحه را به «حسین قلعه» داد.
«حسین خردو» به او زنگ زد و گفت: «بیا برویم قلعه جغری، مصطفی دعوا کرده است.»
«حسین خردو» درحالی برابر بازپرس جنایی قرار گرفت که او اسلحه را آورده بود و به سؤالات تخصصی جواب داد.
مصطفی زنگ زد و گفت: «اسلحه ات را بیاور» که گفتم: «اسلحه ندارم»، با اینکه اسلحه خانه پدرم بود.
من همان زمان داشتم اسلحه را از خانه پدرم به خانه خودم میبردم. اسلحه، شکاری بود. مصطفی زنگ زد و گفت: «از سیس آباد تا حاجی آباد یک ایستگاه راه است، خودت را برسان.» من رفتم حاجی آباد و موتورم را گذاشتم جلوی کافه و نشستم داخل ماشین.
اشتباه کردم، همان را نباید میآوردم.
آمدم داخل ماشین نشستم که از راه پشت آمدیم بالای روستا، اسلحه را از توی یقهام درآوردم و «حسین قلعه» از من گرفت. پنج شش گلوله هم داشت.
شکاری بود که لوله اش را کوتاه کرده بودم تا توی کیسه برنجی جا بگیرد.
از لای در نگاه کردم و دیدم حدود بیست سی نفر نشستهاند داخل حیاط. به مصطفی گفتم: «تعداد زیادی داخل حیاط هستند، زنگ بزن به حامد تا با او صحبت کنیم و آشتی کنیم.» مصطفی گفت: «بیایید شیشههای ماشینش را بشکنیم و برویم.»
مصطفی چاقو داشت و مرتضی هم لوله گاز دستش بود. بعد زمانی که مرتضی و مصطفی داشتند شیشههای ماشین را میشکستند، من و حسین قلعه وسط کوچه بودیم که ناگهان از در پایین -خانه دو تا در دارد- ریختند بیرون و با آنها درگیر شدند.
آنها که ریختند بیرون، درگیری شروع شد.
«حسین قلعه» به عنوان آخرین متهم و متهم اصلی پرونده درحالی برابر سؤالات بازپرس جنایی قرار گرفت که مدعی بود ترسیده و شلیک کرده است.
بله.
من وسط کوچه بودم که مصطفی و مرتضی بعد از شکستن شیشههای خودروی تیبا به سمت ما آمدند و جمعیت هم دنبالشان میآمدند.
تیر اول را وسط کوچه بودیم که هوایی شلیک کردم. عقب عقب میرفتیم.
بله، فشنگها توی جیبم بود و تیر اول را هوایی زدم و تیر دوم را نزدیک ابتدای کوچه زدم و هی داد میزدم که نیایید، میزنم.
وقتی به خیابان آسفالته رسیدیم، آنجا هم یک تیر هوایی زدم و سر پیچ که رسیدیم، یک تیر به سمت جمعیت انداختم.
من هیچ کس را نمیشناختم؛ نه مقتول را میشناختم و نه تا آن روز مرتضی و مصطفی را دیده بودم.
حدود بیست وپنج متری بود، هول شده بودم که نفر اول را زدم.
قبلا یک بار جای گوسفندها اسلحه دستم گرفته بودم و بلد بودم.
رفتیم جای ماشین و سوار شدیم از روستا رفتیم. تا جای کارخانه آهک که دیدیم یک پراید و پژو دنبالمان هستند.
نه، چیزی نخورده بودم و از خانه آمدم.