به گزارش شهرآرانیوز، شنبهای که بیاید، شانزدهمین سالروز سقوط پیام از لیگبرتر فوتبال است. در این روز پیام که همان سال به لیگبرتر آمده بود، در آخرین بازی از اولین و آخرین تجربه حضورش در لیگبرتر به مصاف استقلال رفت و درحالی با یک گل باخت و سقوط کرد که آبیهای تهران با آن نتیجه قهرمان لیگبرتر شدند. پیام فصل سخت و پرحاشیهای در آن سال داشت. چهاربار سرمربی تیم عوض شد، چندبار اسپانسر و مالک تیم تغییر کرد و بارها سهام تیم که دستآخر هم معلوم نشد چقدر ارزش دارد، بین افراد مختلف دستبهدست شد. تیمی که همیشه تا آستانه صعود به لیگبرتر میآمد و ناموفق بود، در تنهاسال حضورش چنان از همهجا ضربه خورد که حتی نتوانست در لیگ یک هم قامت راست کند و پس از چند سال به ورطه نابودی کامل کشیده شد. سیروس سنگچولی یکی از پیامیهاست که سالهای زیادی در این تیم بوده و بهنوعی بالا و پایین این باشگاه را دیده است. او در فصل حضور پیام در لیگبرتر یکی از ارکان این باشگاه بود و در مقطعی بازوبند کاپیتانی این تیم را هم به بازو میبست. به بهانه سالروز سقوط یکی از دو تیم دوستداشتنی شهرمان، گفتوگویی طولانی با او درباره آن سال خاص سبزپوشان داشتیم که گل صحبتهای او را میتوانید در ادامه بخوانید؛ گفتوگویی که البته بسیار بیش از آنچه میخوانید، حرف داشت و به همین دلیل میتوانست جذابتر هم باشد، اما به رسم امانت پیشمان ماند.
هر تیمی که به لیگبرتر میآید، نیاز به تقویت دارد و این موضوعی طبیعی است، اما مدیران پیام در آن سال، چون فوتبالی نبودند، نتوانستند بازیکنان باکیفیتی جذب کنند. همانهایی هم که گرفتند، با رابطه و شناخت خداداد بود، وگرنه آنها اطلاعی نداشتند و به نظرم سرشان کلاه رفت.
وقتی یک تیم تازه به لیگبرتر میآید، دلالها دورش جمع میشوند و این جریان همین الان هم هست، ولی من خودم چیزی در آن زمان ندیدم که مثلا باصراحت بگویم دلالها بازیکنان را به تیم دادند. شاید بود، شاید هم نبود.
اساس مشکلات تیم بیپولی بود. تا هفته یازدهم تیم داشت کار خودش را میکرد، اما آنجا بود که معلوم شد باشگاه پول ندارد و همین شروع مشکلات و حاشیهها بود. بازیکنان بومی مشکل چندانی نداشتند. چون سالها تلاش کرده بودیم تیم را به لیگبرتر برسانیم. ولی غیربومیها اینطور نبودند. آنها برای پول به پیام آمده بودند و حق هم داشتند.
دو شب پیش از بازی با راهآهن تهران اتوبوس تیم جلو در باشگاه آماده بود بازیکنان را ببرد که حاشیهها شروع شد. مهدی هاشمینسب عصر همان روز بعد تمرین گفت که هیچکس نباید برای بازی برود و ما هم (بازیکنان غیربومی) هیچکدام نمیآییم. همان روز آقای هاشم حسینی، رئیس هیئتفوتبال وقت، من و روحا... بهرامی و فکر میکنم مرتضی برگیزر یا محمد سهیمی را به دفترش دعوت کرد و گفت شما بومی هستید و سالها برای تیم زحمت کشیدهاید. پای تیم بمانید. مشکلات مالی بهزودی حل میشود. وقتی قضیه اتوبوس پیش آمد، من اولین نفر بودم که لوگوی باشگاه را بوسیدم و گفتم به عشق پیام سوار اتوبوس میشوم. بعد از من هم همه بومیها سوار شدند. چندتا غیربومی هم سوار شدند و خلاصه جو یک جوری شد که همه آمدند. خود هاشمینسب هم آمد، اما تا تهران همه را شست و هرچه از دهانش درآمد، گفت.
رسیدیم به تهران و روز مسابقه که رسید، حسین پاس، مربی دروازهبانهای تیم، موقع گرمکردن به من گفت تو امروز توی گل نیستی! درحالیکه همه بازیها فیکس بودم، آن روز نشستم روی نیمکت. دلیلش هم مشخص بود!
در دورهای که عباسآقای چمنیان سرمربی تیم شد، مهدی هاشمینسب را کنار گذاشت. یادم هست اولین جلسه تمرین، عباسآقا به او گفت برود دور زمین بدود که باورش برای او خیلی سخت بود. من توی دروازه بودم و یادم است هربار از پشت من رد میشد، یک لیچار بار من میکرد (با خنده).
مسئولان آن وقت ورزش استان به این باور غلط رسیده بودند که خراسانرضوی یک تیم در لیگبرتر داشته باشد، کافی است! آنها بین ما و ابومسلم که مثل پیام وضعیت خوبی نداشت، آنها را انتخاب کردند و کمک کردند که ابومسلم بماند، نه ما. ما افتادیم، اما آنها از همان ابومسلم هم دیگر پشتیبانی نکردند تا سال بعدش افتاد. یک نسل اینجا سوخت و از بین رفت؛ هم از ما و هم از ابومسلمیها.
بازی آخرمان با استقلال اگر مساوی میکردیم، در لیگ میماندیم، ولی نشد. یکجورهایی نخواستند که بشود. تیممان با حضور کاظمآقای غیاثیان خیلی خوب شده بود و چند نتیجه عالی گرفتیم. قرار بود تا پیش از بازی با استقلال به بچهها پول بدهند، ولی امروز و فردا کردند تا شب مسابقه. شب مسابقه قرار بود بیایند هتل پول بدهند، اما گفتند فردا بعد از جلسه فنی قبل بازی، ولی فردا هم ندادند. کاری کردند که بچهها با روحیه خراب و فقط بهخاطر تماشاگران سر بازی بروند. جالب اینکه بعد از بازی که باختیم و حذف هم شدیم، پولها را آوردند و دادند!
کاظمآقا خدابیامرز که آمد، تیم خیلی خوب شد. برق شیراز و فجرسپاسی را در شهر خودشان بردیم و سایپا را هم زدیم. پول هم تقریبا از اسپانسر جدید آمد، ولی متأسفانه دیر شده بود.
آرفی یک فصل خیلی خوب داشت و آقای گل مشترک شد. دیوگو هم دفاع خوبی برای ما بود، ولی روز بازی با استقلال نرمال نبودند. من خودم توی بازی از دیوگو پرسیدم چه شده است؟ میگفت ترسیدهام. قضیه آرفی و پیشنهادش از استقلال را من هم شنیده بودم، ولی فکر نمیکنم در آن بازی عمدی کمکاری کرد. هر بازیکنی در بازیهای مهم سعی میکند بهترین خودش را بگذارد. ضمن اینکه آرفی هم سال بعد رفت پرسپولیس، نه استقلال، ولی بههرحال آن روز سرحال نبود و این واقعیت است. البته فقط آنها نبودند که نرمال نبودند. خیلی چیزها در آن روز عادی نبود؛ از قضیه دادن پول تا وضعیت برخی بازیکنها.
روز بازی با استقلال فکر نمیکردم اینقدر تماشاچی پیامی باشد. میشد حدس زد که ورزشگاه پر شود. چون استقلالیهای زیادی بودند که دوست داشتند قهرمانی این تیم را با امیر قلعهنویی ببینند، ولی اینکه دستکم ۱۰ هزار تماشاچی ورزشگاه پیامی باشند، برایم جالب بود. وقتی برای گرمکردن با حسین پاس به زمین آمدیم، از دیدن این صحنه بغض کردم و خیلی دلم سوخت.
همان سالی که صعود کردیم، تیم فولاد اهواز که از ما باخت و بالا نیامد، پیشنهاد داد امتیاز لیگبرتری را ۵ میلیارد تومان به آنها بدهیم و علاوه بر این، امتیاز لیگیکی آنها را هم بگیریم. آن زمان در باشگاه بحث بود که این پول را بگیریم و یک کمپ برای پیام بسازیم یا چند دربند مغازه خیلی خوب بگیریم که بخشی از هزینهها تأمین شود. میشد علاوه بر این یک تیم خوب بست و با زیرساخت و امکانات خوب، سال بعدش به لیگبرتر بیاییم، ولی درنهایت تصمیم بر این شد که تیم بماند. به نظر من اگر این کار را میکردیم، خیلی بهتر بود. چون یک کار اساسی و ساختاری برای پیام میشد.
پیام وقتی به لیگیک رفت، کلی بدهی داشت و ورشکسته بود. مالک بعدی تیم هم صلاحیت کافی را نداشت و تیم افتاد به چرخه سقوط و نابودی. اینکه یک تیم مردمی و هویتساز این شهر بهراحتی از بین رفت، واقعا دردناک است.
ما در جمع خودمان قدیمیهای پیام را داریم و خیلی هم دلمان میخواهد این تیم احیا شود، ولی زورمان نمیرسد. کار ما نیست. یک سازمان قوی دولتی یا خصوصی میخواهد که با حمایت مسولان بیاید پای کار، وگرنه میشود همین اتفاقی که برای پیام با پسوند وحدت و توس افتاد.