محبوبه عظیم زاده/ شهرآرانیوز - دور میدان امام خمینی (ره) مشهد ایستاده ام. ظاهرا همه چیز عادی است. ساعت از ۲ گذشته است و کارمندها دارند برمی گردند به سمت خانه و خانواده خود. تاکسی تلفنیهای زردرنگ از یک طرف میروند به طرفی دیگر. اتوبوسهای خط واحد مسیر همیشگی شان را طی میکنند. هواپیمایی که بالای سرم در دل آسمان پرواز میکند میگوید آن بالا هم همه چیز مثل سابق است.
مردم از پیر و جوان و بزرگ و کوچک دارند میروند و میآیند. تنها چیزی که متفاوت جلوه میکند ماسکهایی است که روی صورت عدهای نشسته است و روی صورت عدهای نه. مسیرم را میاندازم توی خیابان خرمشهر. از حاشیه ادامه میدهم و میروم جلو. یکی یکی کوچهها را پشت سر میگذارم.
بنر روی بانک نبش خرمشهر ۲۰، اما میگوید اوضاع آن قدرها هم که ما فکرش را میکنیم عادی نیست: «مشتریان گرامی! بدینوسیله درگذشت همکار عزیزمان، رئیس محترم شعبه امام خمینی (ره)، را به اطلاع رسانده و به دلیل شیوع گسترده ویروس کرونا در بین کارکنان، این شعبه تا اطلاع ثانوی تعطیل میباشد.» در پایان هم آدرس ۲ شعبه دیگر را نوشته اند تا مراجعه کنندگان برای دریافت خدمات به آنجا رجوع کنند. این همان بانکی است که از دیروز عکسش در کانالهای شبکه مجازی دستبهدست میشد و تاثر کاربران را برانگیخته بود.
کاورهای پلاستیکی هم تأثیری نداشت
میروم نزدیک تر. دست هایم را سایه بان چشمان و سرم میکنم و صورتم را میبرم نزدیک شیشه بانک. یک شعبه کوچک و جمع وجور است که در مجموع با ۸نفر کارمند میچرخد و از بین این ۸ نفر جواب تست ۳ نفر از کارمندان مثبت میشود و در نهایت تصمیم بر این میشود که بانک موقتا دیگر به فعالیت خود ادامه ندهد و به همین دلیل از شنبه کاملا تعطیل و تخلیه میشود.
کاورهای پلاستیکی که حائل باجهها و مراجعه کنندگان است، همچنان برقرار است، اما کرونا نه کسی را این طرف کاور باقی گذاشته است و نه آن طرف. بانک خالی، صندلیها خالی و درها بسته و قفل شده است. ظاهرا تنها چیزی که آن میان قادر به جولان دادن است فقط و فقط خود کروناست. وحشتناک است.
حس میکنم همین هوایی که اطرافم جریان دارد، همین شیشههایی که سرم را چسبانده ام بهش تا داخل بانک را بهتر و دقیقتر رصد کنم، همین آدمهایی که دوروبرم میپلکند و همه چیز و همه چیز، آمیخته با این ویروس است.
ظاهرا رئیس شعبه یک بازه زمانی یک هفتهای را در گیرودار ابتلا به کرونا و قرنطینه گذرانده و در نهایت فوت شده است (خدایش بیامرزاد). بانک را بعد از این اتفاق گندزدایی میکنند و آن طور که میگویند از صبح شنبه، بیست و یکم تیرماه، دوباره فعالیت خودش را آغاز میکند.
مراقب باشیم جای دیگری تعطیل نشود
همین طور که دارم بانک را ورانداز میکنم، یکی از همسایههایی که در چند قدمی بانک ساکن است در خانه اش را باز میکند و ۲ تا بچه کوچک از آن میپرند بیرون. توی خلوتی این ساعت ظهر که افراد زیادی در آن محدوده پرسه نمیزنند، مجال نمیدهم و میروم سمتش. از اوضاع بانک میپرسم و اینکه چه شده و چه نشده است. میگوید: «سرپرست شعبه کرونا گرفت و متأسفانه جانش را از دست داد. بعد که دیدند چند نفر از کارمندان هم مبتلا شده اند ترجیح دادند بالکل بانک را تعطیل کنند.»
میپرسم: «این روزها که ظاهرا بانکها خوب دارند پروتکلهای بهداشتی را رعایت میکنند. دولت استفاده از ماسک را اجباری کرده و دریافت خدمات از ادارات را در ازای استفاده از ماسک ممکن کرده است. چند روز پیش که خودم به بانک رفتم این چیزها را به چشم خودم دیدم. توی این باجههای خدمات بانکی هم از ازدحام بیشتر از دو سه نفر معمولا جلوگیری میکنند.»
میگوید: «والا مردم همیشه فکر میکنند این اتفاق برای دیگران است و برای خودشان نه. کاور گذاشته اند بین مردم و بین خودشان. ولی فقط توی محیط به این کوچکی کافی است تا یک نفر مبتلا بوده و رعایت نکرده باشد. مثلا توی سلام و احوال پرسیها یا روابطی که به هرحال ناخودآگاه بین کارمندهای یک مجموعه پیش میآید.»
به ۲ بچهای که دویده اند بیرون و میخواهند سوار ماشین شوند نگاه میکنم. به نظرم چهارپنج ساله میآیند. هردوشان ماسک زده اند. از این ماسکهای طرح دار و با شکل و شمایل فانتزی و مخصوص بچه ها. دوباره میایستم روبه روی بانک. درست مقابل دوربینی که کار گذاشته اند. اگر کسی داخل مجموعه بود و از دوربین، بیرون را رصد میکرد حتما به من مشکوک میشد که چقدر دارم این حوالی میپلکم.
به کرونا فکر میکنم، به جانهایی که گرفته، به خسارتهایی که زده، به حال و روز ناخوشایندی که به وجود آورده است. دوباره مسیری را که رفته ام برمی گردم تا یک چرخ دیگر بزنم. روبه رویم یک رستوران است. خیره میشوم به در ورودی اش که هرچند ثانیه یک مرتبه باز و بسته میشود. یک خانم و آقای مسن از در میآیند بیرون. ماسک هم دارند. یک خانم جوان با مانتووشلوار اداری میرود داخل. ماسک ندارد. ۲ پسر جوان دیگر شانه به شانه هم وارد رستوران میشوند، بدون ماسک. یک خانواده چهارنفره از رستوران میآیند بیرون، درحالی که یک پرس غذا هم دستشان مانده است. پدر ماسکش روی چانه است، اما خانم و ۲ فرزند کوچک، هرسه شان، ماسکها را کیپ صورتشان کرده اند.
همین چند وقت پیش بود که مینو محرز، عضو کمیته کشوری ستاد مبارزه با کرونا، از رستورانها و مراکز تهیه و تولید غذا به عنوان یکی از مراکز مستعد انتقال کرونا صحبت کرده بود و به دلیل رعایت نکردن فاصله اجتماعی، حضور در یک محیط بسته و استفاده نکردن از ماسک گفت که این مکانها به شدت آمار مبتلایان به کرونا را افزایش میدهند.
آمارها اصلا شوخی نیست
مشهد وضعیتش فراتر از قرمز است. آمارها میگوید میزان مرگ ومیرهای ناشی از کرونا ۲برابر و میزان بستریها ۴ برابر نسبت به ماههای ابتدایی شیوع کرونا افزایش داشته است. در این میان، مکانهایی مثل بانکها جزو مکانهای پرخطر محسوب میشوند.
به نظر میرسد بانک مرکزی به عنوان متولی و سیاست گذار امور بانکی در این روزهای کرونایی باید اقدامات اساسیتر و پیش گیرنده تری را در نظر بگیرد. کاهش ساعات کاری بانکها آن هم برای یک بازه زمانی کوتاه، نه تنها کارایی و اثربخشی لازم را نداشته بلکه ظاهرا فشار و استرس بیشتری را هم به مردم منتقل کرده است تا در همان زمان محدود خود را به بانکها برسانند و به هر شکل ممکن کار خودشان را انجام بدهند. شاید تصویر مردی که در مراجعه به بانک و در زمان حضور در پیشخوان مورد نظر کاور نصب شده را با دستش بالا زده است برای شما هم آشنا باشد.
افزایش سقف برداشت وجه نقد از دستگاههای خودپرداز، بالا بردن سقف انتقال وجه به صورت کارت به کارت، تمدید تاریخ انقضای کارتها و افزایش پذیرش شمار تلاشهای ناموفق متوالی برای رمز دوم هم ظاهرا چندان کارساز واقع نشده است.
این در حالی است که هنوز اقدامات مؤثرتری مثل احراز هویت الکترونیکی، امکان افتتاح حساب به صورت غیرحضوری، ایجاد راههای ارتباطی غیرحضوری بیشتر به منظور دریافت خدمات الکترونیک، ممنوعیت کامل دریافت و پرداخت وجه نقد و... از جمله کارهایی است که باید انجام شود یا دست کم تلاش شود تا در دوره بلندمدتی که قرار است با کرونا دست و پنجه نرم کنیم، محقق شود و مهیا.