درددل‌های مادر سروش ستوده، مربی مشهور بدنسازی که توسط زورگیران به قتل رسید تصادف اتوبوس با کامیون در برزیل با ۱۱ کشته و بیش از ۴۰ مصدوم (۱۸ مرداد ۱۴۰۴) جزئیات جدید از آتش‌سوزی موکب در مرز مهران: یک نفر جان‌باخت و ۳ تن مصدوم شدند (۱۸ مرداد ۱۴۰۴) آغاز به کار بیمارستان صحرایی ۳۲ تختخوابی در مرز مهران صدور هشدار سطح نارنجی برای استان‌های خراسان رضوی، خراسان جنوبی و سیستان و بلوچستان (۱۸ مرداد ۱۴۰۴) هلاکت عامل مهاجم به ایست بازرسی در لرستان شرایط تقسیط حق ۲۷.۵ درصدی تأمین‌اجتماعی از عوارض پروانه ساختمان تا ۳۶ ماه مدیرکل آموزش و پرورش خراسان رضوی: باوجود ۱۸ هزار نفر کمبود نیرو، کلاس‌ها در اول مهرماه بدون معلم نخواهد بود + فیلم تنش خشکسالی ۴۰ درصدی | کشاورزان قربانی کمبود آب و قطعی برق انگشت ماشه‌ای و گردن پیامکی، عوارض استفاده زیاد از گوشی‌های هوشمند یبوست ناگهانی در سنین بالا را جدی بگیرید توزیع دارو در موکب‌ها ممنوع است وزیر دادگستری: مردم کشور ما در جنگ تحمیلی ۱۲ روزه پای آرمان‌های نظام و انقلاب ایستادند وقوع حریق در مجتمع تجاری کاسپین انزلی؛ آتش نشانان در تلاش هستند آتش‌سوزی در مجتمع تجاری کاسپین منطقه آزاد انزلی (۱۸ مرداد ۱۴۰۴) + فیلم کشف حدود ۴ هزار تن کالای احتکاری در سراسر کشور کاهش چشمگیر نرخ بلیت پروازهای اربعین در روزهای کم‌تقاضا جزئیات بیشتر از افزایش سن و سابقه بازنشستگی تأمین اجتماعی با دلالان و مدعیان نفوذ برخورد می‌کند کشف یک کارگاه تولید و توزیع قرص‌های غیرمجاز در البرز استرداد کلاهبردار ۱۱ هزار میلیارد ریالی به کشور | به دام انداختن ۱۶ مهره اصلی از پازل تبهکاری جهانی جمع‌آوری شربت «سگانوز» از بازار سارقان حرفه‌ای اربعین شناسایی و ممنوع‌الخروج شدند پیش‌بینی هواشناسی مشهد و خراسان رضوی امروز (شنبه، ۱۸ مرداد ۱۴۰۴) | افزایش دما از روز دوشنبه اخاذی و اغفال دختران توسط یک شیطان‌صفت به بهانه فروش سوالات کنکور ! این دمنوش‌ها را بخورید تا گرمازده نشوید عمل پیوند قلب با موفقیت در دانشگاه علوم پزشکی مشهد انجام شد (۱۸ مرداد ۱۴۰۴) چگونه از بروز سنگ کیسه صفرا جلوگیری کنیم؟ آبونمان متغیر تلفن ثابت!
سرخط خبرها

یک نیسان آبی در سرم از کوره راهی کوهستانی بالا می رود

  • کد خبر: ۳۴۳۳
  • ۲۳ مرداد ۱۳۹۸ - ۱۱:۱۱
سلمان نظافت یزدی

8 نفر و نصفی آدم نشستیم پشت نیسان آبی تا برسیم و نوع دیگری از زیستن را ببینیم. هم نفس شدن با عشایر هزارمسجد و آسودن در چادر عشایری وسوسه ای بود که می شد با آن نشستن توی بار نیسان آبی را برای سه ساعت تحمل کرد و کوبیده شدن گُرده را به دیواره های بار در کوره راه نادیده گرفت. ما به دیدن یک اُرس صبور و پیر خرسند بودیم. به دیدن رنگارنگی کندوهایی که در دامنه چیده شده بودند شیرین می شدیم، به بالابردن دست و گفتن «خسته نباشی» و «مانده نباشی» چوپانی سرحال می آمدیم و می گذشتیم تا به چادری برسیم که قرار بود میزبانمان باشد.
گرگ ومیش هوا بود که کنار چادر، نیسان نفس راحتی کشید و ما خاک را از رخت هایمان تکاندیم و چای زغالی را از نگاه مهربان میزبانمان نوشیدیم؛پیرزن و پیرمردی که راه و رسم مهربانی و میزبانی را در کوهستان بلد بودند. بیرون چادر، آسمان شب را پوشیده بود که ما دور آتش نشستیم و از روزهایی که بر این عشایر گذشته سخن گفتیم، در هوای هزارمسجد و افسانه هایش نفس کشیدیم و هیزم روی هیزم گذاشتیم که شب بلند بود و حرف بی پایان. سر که بلند می کردی ستاره ای آشنا در آسمان به استقبالت می آمد؛ چشم که می چرخاندی پرهیب درختی آن طرف تر از تو انگار زمین را سرجایش نگاه داشته بود.
*
طلوع در کوهستان، خوردن صبحانه در دامنه سبز و با زیرصدای آب و چای آتشی، حتما یکی از معانی سرخوشی است. قرار بود رودخانه را دنبال کنیم، رودخانه ای که از مرز عبور می کرد، رودخانه ای که اگرچه حالا شکوه گذشته را نداشت، اما هنوز می توانست خرسنگ ها را به بازی بگیرد. کوهستان پر از قصه بود، قصه آدم هایی که با شترها از اینجا عبور کرده اند، قصه آدم هایی که حریص شکار و صدای گلوله هستند، قصه باد که کسی نمی داند چه چیزی را تکان می دهد که برای خودش هیچ اتفاقی نمی افتد. پر بودیم از انکار شهر، پر بودیم از انکار ملال، پر بودیم از سؤال های بی پاسخ، پر بودیم از انسان بدوی. می توانستیم بدون واسطه حصارها و میدان ها با علف ها سخن بگوییم و با سنگ ها درددل کنیم.
*
غروب بود که سایه های کِش دارمان از پشت نیسان آبی روی کوه افتاده بود. غروب بود که ملال داشت تسخیرمان می کرد، غروب بود که می دانستیم دوباره داریم برمی گردیم به همان نوع زیستن که نامش را زندگی شهری گذاشته ایم، غروب بود که داشتیم برمی گشتیم به زنجیر، غروب بود که داشتیم می فهمیدیم ما برای این نوع زندگی دیگر ساخته نشده ایم، ما باید از ترافیک عبور کنیم، در شلوغی شهر به آدم ها خیره شویم و لباس هایمان اتوکشیده باشد.
شب بود که به شهر رسیدیم، شب بود که خاک را از رخت هایمان تکاندیم و شب بود...
چند خاطره روشن در ذهنمان، چند خاطره روشن در گوشی مان، تمام لذت ما بود از دیدن نوع دیگری از زیستن. یک نیسان آبی دارد در سرم از کوره راهی کوهستانی بالا می رود..

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->