تنوع روایت‌ها در پوشش رسانه‌ای اربعین ویدئو | حضور مسیح و آرش در حرم امام حسین(ع) سیدمهدی شجاعی: «حماسه سجادیه» روایتی متفاوت از نقش حیرت انگیز امام سجاد (ع) در احیای دین اسلام است دست‌نوشته علی حاتمی از آخرین روز فیلمبرداری «حاجی واشنگتن» منتشر شد! + عکس ویدئو | آقای جدی می‌فرمایید خواننده شد! اختتامیه رویداد هنری «روضه هنر عاشورایی» با خلق ۳۰ اثر برگزار شد | نمایش آثار در حرم مطهر رضوی تا پایان ماه صفر برج آزادی میزبان تعزیه‌خوانی حضرت سیدالشهدا(ع) می‌شود آنجلینا جولی با «ابتکار عمل» به دنیای جاسوسی بازگشت + خلاصه داستان پایان ممنوع‌الکاری وحید تاج | بازگشت صدای سنتی به تالار وحدت «پسران هور» روی آنتن تلویزیون می‌رود + خلاصه داستان فیلم سینمایی «غریزه»، محصول مشترک ایران و ترکیه راهی بازار جهانی شد + تیزر عمو فیتیله‌ای‌ها با «شهر پنج ستاره» به تلویزیون آمدند + زمان پخش فصل دوم ونزدی (Wednesday) رکورد ۹۱ کشور را جابه‌جا کرد! برگزاری کنسرت در سالن بدون تأییدیه آتش‌نشانی ممنوع شد بهروز شعیبی: اخلاق را از «مجید جوانمرد» یاد گرفتم! روایت کودکان و نوجوانان از اربعین در مستند «تنها خواهم رفت» هم‌افزایی تازه در صنعت پویانمایی ایران زمان خاکسپاری پیکر استاد فرشچیان اعلام شد+ جزئیات حضور ۴ هنرمند ایرانی در حراج بونامز + عکس مجموعه داستان «زایمان در چهارراه مولوی» منتشر شد
سرخط خبرها

حسین آتش پرور: نوشتن نوعی هشدار است

  • کد خبر: ۳۵۱۴۱۷
  • ۲۲ مرداد ۱۴۰۴ - ۰۹:۴۴
حسین آتش پرور: نوشتن نوعی هشدار است
حسین آتش پرور نویسنده‌ای از اقلیم خراسان است که، پیش از آنکه خشک سالی در تیتر خبر‌ها جای بگیرد، آن را به زبان اسطوره، زن، خاک و آب روایت کرده است.

‌به گزارش شهرآرانیوز؛ می‌گویند تهران در آستانه یک تشنگی بزرگ است. آمار‌ها هشدار می‌دهند: خاک تشنه‌تر از همیشه، آسمان بی باران‌تر از پیش، و منابع آبی در مرز پایان. این فقط یک بحران زیست محیطی نیست، یک بحران روایی هم هست، بحرانی که داستان ندارد و -ازهمین رو- کمتر فهمیده می‌شود. در میان هیاهوی آمار و تحلیل‌های فنی، گاه فراموش می‌کنیم که فاجعه تا وقتی در جان روایت ننشیند درک نمی‌شود. حسین آتش پرور نویسنده‌ای از اقلیم خراسان است که، پیش از آنکه خشک سالی در تیتر خبر‌ها جای بگیرد، آن را به زبان اسطوره، زن، خاک و آب روایت کرده است. روزنامه «اعتماد» با او گفت وگویی داشته که بخشی از آن در ادامه می‌آید.

شما در بسیاری از داستان هایتان به مسئله کم آبی و خشک سالی اشاره دارید. این دغدغه فقط ریشه در تجربه‌های زیسته تان در جغرافیای خاص محل زندگی تان دارد یا یک انتخاب آگاهانه ادبی و اجتماعی است؟

ریشه اش به تجربه زیستن و زیست بومی که در آن متولد شدم برمی گردد. تا ۱۰ سالگی در دیسفان زندگی کردم، جایی که زندگی برای زنده ماندن با طبیعت در نبرد است، آب و زمین یعنی هستی مردمان، و -ازاین جهت- همیشه چشم‌ها به زمین و به آسمان است. امروز، کسی نمی‌تواند تصور کند که «شهربانو»، یکی از شخصیت‌های رمان «خیابان بهار آبی بود»، در کودکی دهانش را از برکه‌های بارانی آب می‌کرده، می‌رفته بالای کوه پای دانه بادامی که آن را کاشته می‌ریخته تا سبز شود؛ بعد، درخت را ملخ می‌زند و .... یا ماه بانو برای زنده ماندن در زمستان به خرمن‌های خالی گندم می‌رود و چادر به سر می‌کشد و با اشکْ دانه گندمی را با سیخ از لانه مورچه‌ها بیرون می‌کشد. تجربه‌های ناخودآگاه قومی در من به خودآگاهی می‌رسد تا به ادبیات تبدیل شود.

به رمان «خیابان بهار آبی بود» اشاره کردید. در داستان «ماهی در باد»، اما انگار کم آبی تنها یک بحران طبیعی نیست، بلکه به نوعی بحران هویت و فروپاشی درونی نیز بدل می‌شود. آیا آگاهانه به دنبال چنین لایه گذاری معنایی‌ای بودید؟

«ماهی در باد» برای من یک هشدار آخرالزمانی بود، و این را روزی که اولین بار در اوایل دهه ۷۰ به این روستای باستانی -که در حدود پانزده کیلومتری شمال شرق گناباد در حاشیه کالشور بود- بازگشتم فهمیدم. با چشم‌های ازحدقه درآمده دیدم شن روان، چون سیل از دیوار‌ها بالا رفته و خانه‌ها را خورده. گورستان در شن دفن شده و خانه‌ها خالی از سکنه بود. در مزرعه‌ای فقیر دور از آبادی، تنها انسانی که در کنار درخت پسته دیدم اسمش «حسینا» بود. از شترداران قدیم بود که روزگاران باشکوهی داشتند. می‌گفت با شترهایش از کویر لوت شهداد عبور کرده و قوم لوط را که سنگ شده دیده. معمولا، به این مسئله که شاعران و نویسندگانْ دماسنج‌های یک جامعه هستند کمتر توجه می‌شود. هنگامی که «آواز باران» را در سال ۶۷ نوشتم، معنایش هشدار خشک سالی و بی آبی بود، چون منِ کویرنشین تجربه قومی-تاریخی دارم. وقتی «ماهی در باد» را می‌نویسم، معنایش هشدارِ مرگ خاک است. ماهی باید در آب باشد، نه در باد. هنگامی که زاینده رود خشک می‌شود و داد کشاورزان بلند می‌شود، یک هشدار است، و کسی صدایشان را نمی‌شنود. دریاچه ارومیه و حالا تهران، پایتخت ایران، تشنه است.

از صحبت هایتان درباره «خیابان بهار آبی بود» چنین برداشت کردم که اقلیم و بحران‌های زیست محیطی برای شما صرفا بستر داستان نیست، بلکه هسته معنایی و اسطوره‌ای روایت هایتان را هم شکل می‌دهد. به نظر شما، ادبیات برای روایت شرایط اضطراری مانند قحطی، خشک سالی، زلزله یا سایر فجایع طبیعی چقدر ظرفیت دارد؟

ادبیات بدون مرز است و ظرفیت پرداختن به همه آنچه به بشر و زیست او مربوط می‌شود را دارد. برای نمونه، «خیابان بهار آبی بود» یک پکیج از زیست بوم انسان است که در رأس آن تشنگی و آب است. به شخصیت‌های داستان توجه کنید: «پری»، نصف در آب و نصف در خشکی، دوزیست است و ریشه در افسانه‌ها و اسطوره‌ها دارد؛ «شهربانو» روی خاک و زمین است؛ «پروانه» اسم مستعار «پری» است که در هوا پرواز می‌کند. بالاتر از او، «ماه بانو» ست، بعد «باران»، که از آسمان می‌بارد و می‌شود دریا. تمام این ها، از «پری» تا «باران»، در یک چرخه باروری و زایش (آب) هستند. جدا از مسئله اصلی کتاب که خشک سالی و جست وجوی آب است، بوم و اقلیم نیز مطرح است؛ بن مایه‌هایی مانند زلزله، حمله ملخ ها، قحطی، باور‌ها و خرافات، اسطوره‌ها و ... در آن نمایش داده می‌شود.

[..]نویسنده‌ای مانند شما که به بحران‌های طبیعی در آثارش می‌پردازد آیا هنگام نوشتن به بُعد هشداردهنده یا پیشگیرانه ادبیات فکر می‌کند یا اساسا روایت فاجعه را نوعی سوگواری ادبی می‌بیند؟

نوشتن نوعی هشدار و اعتراض است، نشان دادن موقعیت هاست. وقتی که من خودم را می‌نویسم، تو را نوشته‌ام؛ آن وقت، «او» و «ما» هم نوشته می‌شود و نوشته آینه‌ای می‌شود روبه روی ما که خود را ویرایش کنیم. خبر، فاجعه، رخداد، وقایع، مسئله و ... وقتی ارزش پیدا می‌کند که به ادبیات و هنر تبدیل شود. تمام این‌ها به شکل خام در حد همان سوگواری ادبی باقی می‌مانند؛ و البته این هم پرسشی است که برای بسیاری از نویسندگان مطرح است، اینکه بحران به تنهایی کافی است یا باید در دل یک شبکه معنایی گسترده‌تر معنا پیدا کند. آیا فکر می‌کنید بحران‌های طبیعی به تنهایی قابلیت تبدیل شدن به ادبیات را دارند، یا حتما باید با لایه‌های دیگری، چون روان شناسی، جامعه شناسی، یا اسطوره گره بخورند تا به داستانی ماندگار تبدیل شوند؟

بستگی به این دارد که به چه شکلی و در چه قالب ادبی‌ای -شعر، داستان، مقاله- بیان شود؛ هر قالبی ویژگی‌های فنی خودش را دارد. اگر بخواهد به داستانی ماندگار تبدیل شود، به موقعیت و زمینه رخداد که در بستر روانی، جامعه یا اسطوره‌ای و ... اتفاق افتاده است بستگی دارد. باز هم تأکید می‌کنم: این مسائل باید به حوزه ادبیات و هنر خلاقه وارد شود.

برخی معتقدند روایت فاجعه ممکن است به کلیشه، سانتی مانتالیسم یا حتی بهره کشی عاطفی از رنج دیگران ختم شود؛ درواقع، یکی از دغدغه‌های این سال‌ها مرز باریک میان بازنمایی واقعی فاجعه و نوعی بهره کشی احساسی از رنج دیگران است. از نظر شما، مرز میان بازنمایی صادقانه بحران و زیبایی شناسی رنج کجاست؟

بستگی به نوع بیان نویسنده در قالب هنری دارد: بیان فاجعه، بدون تبدیل آن به هنر خلاقه، موضوع را به کلیشه و بهره کشی عاطفی تبدیل می‌کند؛ زود هم فراموش می‌شود. مرز آن در نقطه تبدیل شدن به بیان هنری است. اجازه بدهید مثالی بزنم: فیلم «خانه دوست کجاست؟» مضمونی بسیار عاطفی و ساده دارد؛ اجرای هنری کیارستمی است که آن را جهانی می‌کند. من سال‌ها قبل از آنکه این داستان فیلم شود خوانده بودمش، اما آن اثرگذاری را نداشت. یا ارزش «بوف کور» در اجرای هنری آن است.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->