به گزارش شهرآرانیوز؛ اجازه بدهید معرفی این اثر ضدجنگ را با یک پرسش آغاز کنیم. پرسشی که شاید بارها آن را از خود میپرسیم و شاید در پاسخ به آن گاه مستاصل شویم و آن این است که برای پی بردن به دیدگاه و پیام یک اثر، دیدن فیلم آن اثر حق مطلب را از آگاهی تمام وجوهش ادا میکند یا خواندن کتابش؟ یا بهتر است بپرسیم کدام اثر میتواند ارزشی دوچندان در خوانش یا تماشای آن داشته باشد؟ فیلم یا کتاب؟
برای پاسخ به این پرسش در زمینهی ادبیات جنگی، میتوان به بررسی کتاب و در نهایت با گذری از فیلم «در جبههی غرب خبری نیست.» به این پرسش پاسخ دهیم.
کتاب «در جبهه غرب خبری نیست.» اثری ارزشمند و خواندنی در حوزهی ادبیات است. اثری که آن را «اریش ماریا رمارک» نویسندهی مشهور آلمانی در سال ۱۹۲۹ آن را منتشر کرد. آنچه در خوانش این اثر ملموس محرزست این است که نویسنده تجربهی بودن در جنگ را داشته. او در جوانی در جنگ جهانی اول شرکت میکند و در جبهه غرب نبرد میکند و پس از اتمام جنگ، رمارک به آلمان بازمیگردد و کارهای مختلفی میکند، اما عاقبت خبرنگار روزنامه میشود.
رمارک آثار برجستهی بسیاری را در حوزهی رمان نوشت. او رماننویسی قهار و پرکار بود، که از جمله کتابهای او میتوان به کتاب «راه بازگشت» اشاره کرد که ادامهی اثر در جبههی غرب خبری نیست است و دیگر آثار او بهشت هیچ چیز مورد علاقهای ندارد، رفقا، آخرین ایستگاه، زمانی برای عشق ورزیدن و زمانی برای مردنف از عشق با من حرف بزن، شب لیسبون و دیگر آثار خواندنی دیگر است.
تا حدود یک قرن پس از نوشتن آن، بارها منبعی الهام بخش برای ساخت فیلمهای سینمایی دیگری از این کتاب شد.
کتاب در جبهه غرب خبری نیست اثریست ضدجنگ که شاید در وهلهی اول رسالتش در یک جمله «پرده برافراشتن از حقیقت جنگ و نشان دادن آن وجه از بعد دهشتبار جنگ» باشد.
«پل» نام راوی و شخصیت اصلی کتاب است، نوجوانی نوزده ساله که با بیخبری از حقیقت جنگ و تصوری قهرمانه و یا شاید کودکانه همراه با همکلاسیاش تحت تاثیر تبلیغات معلم مدرسه در جبهه ثبت نام میکنند و وارد جنگ میشوند. اما غافل از آن که با ورود به جنگ راه بازگشتی ندارد چرا که برای همیشه روان آدمیزاد را از وحشت و بیدادگری درآن پر میکند. جنگ دل آدم را تا همیشه میترساند و شبیخون بلایی میشود که تا ابد، وقت و بیوقت گریبان گیر آدم است. زیرا حقیقت مرگ پیش چشم آدم بارها میآید. به شنیعترین شکل ممکن و همین است که پوچی و بیارزشی دنیا و از طرفی سهولت و دم دستی بودن مرگ برای انسان مشخص میشود. طوری که هرگز نتواند رنگ خوش زندگی را ببیند و یا با خیال راحت و بدون عذاب وجدانی از زنده بودنش به زیست خود ادامه دهد.
«پل» به مدت ده هفته عازم جنگ میشود و در آن مدت حقیقت تیره و تاریک سفر به دل جبهه آغاز میشود. سفری که سبب تغییر دیدگاه او نسبت به مسائل میشود. در جایی که قرارست برای زنده ماندن بهترین رفیقش پای او را بر اثر جراحت ببرند، یا از آن بدتر در جنگی تن به تن با دشمن بجنگند.
او که هیچ تجربه و آموزشی در جنگ ندیده، در طی این روزهای عازم به جبهه پخته میشود. توصیفات و خلق صحنههای رمان آنقدر ملموس است که در هر لحظه گریبان خواننده را میگیرد و رها نمیکند. در جنگی که انسانهای بیگناه نمیتوانند جان سالم از آن به در ببرند و رد زخم نشسته بر روحشان هرگز درمان نمیشود.
شاید کتاب در جبهه غرب خبری نیست را بتوان در زمره کتابهای «ادبیات جنگ» اثری قوی و مستدل معرفی کرد که چطور جنگ میتواند امید نسل جوانانی را ناامید کند که از آن تصویری کودکانه و قهرمانانه دارند و از حقیقت دهشتبار آن بیخبرند.
در سال ۱۹۳۰ درست یک سال پس از انتشار کتاب، فیلمی به کارگردانی لوئیس مایلستون، فیلمی به همین نام «در جبههی غرب خبری نیست.» ساخته شد، فیلمی که با اقتباس از رمان آن، اثری کلاسیک بود و توانست جایزه اسکار بهترین فیلم را در آن سال دریافت کند.
این فیلم به دلیل به تصویر کشیدن وحشت جنگ و تأثیر آن بر جوانان، مورد توجه قرار گرفت.
در سال ۲۰۲۲ فیلم دیگری نیز به همین نام، به کارگردانی ادوارد برگر به زبان آلمانی ساخته شد، که زندگی یک سرباز آلمانی به نام «پائول بویمر» را روایت میکند، داستانی پر فراز و نشیب از تغییر و باور به حقیقت جنگ بطوری که موفق شد نامزد دریافت جوایز اسکار متعددی شود.
اما اکنون اگر بخواهیم با قیاس فیلم و کتاب پاسخ به این پرسش را بدهیم، به این مطلب میرسیم که، از آن جایی که در فیلم سال ۲۰۲۲ ساختهی ادوارد برگر تنها از بخشی از رمان در ساخت فیلمش بکار برد، چندان نتوانست به اندازهی کتاب حق مطلب را در نشان دادن عمق داستان ادا کند.
هر چند خلق صحنههای زیبا در فیلم و بکار بردن دیالوگهایی در این زمینه سبب شده تا به ما بگوید با فیلمی در ارتباط هستیم که با مخاطب روراست است. دروغ نمیگوید و سعی دارد از همان صحنههای برگرفته از کتاب به درستی بهره ببرد.
پل، که قهرمان فیلم است در هر دو اثر دارای اراده است و کسی او را مجبور نکرده است پا به جبهه بگذارد، در فیلم، نگاهها، گفتار و حتی تن صدای بازیگر نقش پل به درستی به بیننده القا میشود، هر چند این کتاب است که به قوهی خیال انسان جان میبخشد و با خواندن آن در ناخودآگاه ذهن میتوان «پل»های دیگری ساخت و جبهههای متفاوتی از جنگ را دید، حتی شاید میتوان بوی تعفن آور اسبهای مرده را شنید و از میان تونل عظیمی از اجساد کشتهشدگان گذر کرد و دل آدم از تصورشان به درد آید؛ بنابراین شاید خوانش کتاب عمق و گستردگی بیشتری به فکر و قوهی خیال ببخشد، بطوری که اثر را در خاطر ماندگار کند. این درحالیست که در فیلم تنها بسته به هنر کارگردان و بازی بازیگران فیلم میتواند سرپا بماند.
در پایان میتوان گفت، کسی نمیداند که تاکنون چندین اثر ادبی با موضوع ضدجنگ از این اثر شاهکار اقتباس گرفتهاند، که شاید هرگز نامی از الهام بردن از آن نبردهاند.