به گزارش شهرآرانیوز، نوجوان۱۷سالهای که با حکم مقام قضایی باید هفتهای یک بار در جلسات مشاورهای شرکت میکرد، درباره سرگذشت تاسف بارخود به کارشناس اجتماعی کلانتری شهرک فراجا گفت:«۱۳ساله بودم که به پیشنهادپدرم تعطیلات تابستان را با شاگردی دریک تعمیرگاه خودروهای سواری گذراندم. آن تعمیرگاه درنزدیکی منزلمان بود و من حتی درساعات تعطیلی مدرسه هم به آن جا میرفتم تا این که درکلاس هشتم متوجه شدم به درس ومدرسه علاقهای ندارم به همین خاطر موضوع را با پدرم که کارمند است درمیان گذاشتم و به شغل تعمیرخودرو ادامه دادم ولی درتعمیرگاه جوانی بزرگتر از من نیزکارمی کرد که او پنهانی سیگارمی کشید.
یک روز هنگام ظهر که استاد کارم حضور نداشت، «اصغر» یک نخ سیگار هم به من تعارف کرد. من هم که نمیخواستم کم بیاورم و ازسوی دیگر نیز با کشیدن سیگار میخواستم بزرگ شدنم را ثابت کنم، بدون تامل سیگار را گرفتم و با غرورخاصی به آن پک زدم.
این ماجرا موجب نزدیکی من و اصغر شد و ازآن روز به بعد هردو باهم و به صورت پنهانی سیگارمی کشیدیم. این بود که ظهرها بارفتن استادکارمان، کرکره تعمیرگاه را پایین میبردیم و گاهی نیزموادمخدر مصرف میکردیم.
یک روز من زودتر از اصغر به تعمیرگاه بازگشتم و با کرکره بسته روبهرو شدم. به همین خاطر به پارکی درهمان اطراف رفتم و یک نخ سیگار روشن کردم و منتظر «اصغر» ماندم. درهمین حال جوانی حدود۲۵ ساله کنارم نشست و ازاوضاع کاریام پرسید. خیلی زود حرف هایمان گل کرد و من هم ازدرآمد پایین شاگردی نالیدم.اوگفت:فقط کافی است شبی آیینه بغل یک خودروی مدل بالا را برای من بیاوری و بین ۱.۵ تا۲میلیون تومان پول بگیری!
با آن که میدانستم این کارسرقت است ولی با پیشنهاد این مبلغ چنان وسوسه شدم که موتورسیکلت مدل پایینم را تعمیرکردم وشب هنگام دربولواروکیل آبادآیینه بغلهای یک خودرو را سرقت کردم. روز بعد وقتی آیینهها را در محل قراربه آن جوان تحویل دادم، او ۱.۵میلیون تومان به صورت نقدی به من پرداخت کرد. آن قدرذوق زده بودم که دوست داشتم هنوز شب نشده دوباره یک آیینه دیگر را به سرقت ببرم.
خلاصه شب بعد هم به یک خودروی دیگر دستبرد زدم وآیینهها را درون کوله پشتیام انداختم که درهمین هنگام یکی ازدوستانم تماس گرفت تا باهم برای تفریح و خوشگذرانی به طرقبه برویم، من هم خیلی سریع او را سوار کردم و به طرف طرقبه به راه افتادیم. اما هنوز از بولوار وکیل آباد خارج نشده بودیم که نیروهای گشت کلانتری فراجا به ما مشکوک شدند و فرمان ایست دادند.
اما من از ترس گازموتورسیکلت را فشردم تا از چنگ آنها فرارکنیم چرا که هنوز آیینه بغلهای سرقتی درون کوله پشتی بود. خلاصه چند دقیقه بعد نیروهای انتظامی ما را دستگیر کردند و به دستور قاضی چند روزی را درکانون اصلاح و تربیت بودم.
وقتی آن جا به گذشته خودم فکر کردم خیلی پشیمان شدم و پدرم نیز رضایت شاکیان را گرفت. قاضی دادگاه هم ابراز ندامت مرا دید، نصیحتم کرد که استعدادم را در مسیر خلاف به کارنگیرم. او سپس حکم داد تا علاوه برادامه شغل تعمیرکاری خودرو، مدرک تحصیلی سیکل را هم بگیرم و هفتهای یک بارهم به مرکز مشاوره کلانتری مراجعه کنم.
حالا هم به خاطر دلسوزی این قاضی، تصمیم گرفتهام مسیردرست زندگی را انتخاب کنم و تحصیلاتم را رشته مکانیکی حداقل تا دیپلم ادامه بدهم و خودم که اکنون استادکار شدهام یک تعمیرگاه راه اندازی کنم، اماای کاش ...
با دستورسرهنگ آرش ایرانمنش (رئیس کلانتری فراجای مشهد) تلاش کارشناس دایره مددکاری اجتماعی علاوه بر اقدامات روانشناختی، برای فراهم کردم زمینههای ادامه تحصیل وی نیز آغاز شد.
منبع: خراسان