علی باقریان | شهرآرانیوز - تامس نیگل، فیلسوف سرشناس آمریکایی، در جستارِ مشهورِ «خفاش بودن چه حالی دارد؟» مینویسد: «... دراصل، یک موجود زنده حالات ذهنی آگاهانه دارد، اگر و فقط اگر حالی باشد که آن موجود زنده بودن آن حال را داشته باشد، حالی که ازآنِ موجود زنده است.» او نتیجه میگیرد که درک احساسات و تجربیات «دیگری» و درواقع «چون دیگری بودن» ناممکن است. درک دیگری در هنرهای نمایشی، بهویژه تئاتر و سینما، اهمیت بسیاری دارد، ازجمله برای پیشگرفتن شیوه درست دربرابر مخاطبِ حاضر یا غایب، و نقشآفرینی مطلوب بازیگران. بازیگر کارش تقلید است، ادادَرآوردن، چون دیگریبودن. دو شیوه مشهور بازیگری، یعنی «سیستم» استانیسلاوسکی و «فاصلهگذاری» برشت، دراینزمینه اختلافاتی بنیادین با یکدیگر دارند. مطابق اولی، بازیگر باید همه تلاشش را بکند که بتواند بازی واقعگرایانه و باورپذیری ارائه کند و، مطابق دومی، او باید جوری بازی کند که هم خودش و هم مخاطبانش متوجه تمایز نقش و نقشآفرین باشند. بازی در نمایش با بازی در فیلم تفاوت دارد. بازیگر که برخلاف هنرمندان دیگر، مثلا خوشنویس یا کوزهگر، برای اِبراز هنرش اَبزاری جز جسم خود ندارد در زمان و مکان بازی میکند؛ بنابراین، اندازه زمان و مکانْ چگونگیِ نقشآفرینیِ او را تعین میبخشند. این است که معمولا بازیگر تئاتر گفتار بیشتری دارد و بازیگر سینما کردار بیشتری. باری، امروزه در سینما بیشتر سیستم استانیسلاوسکی و متداَکتینگ دنبالهروانش هوادار دارد و فاصلهگذاری برشت را اغلب در تئاتر میبینیم. بازیگری که در هردوِ این عرصهها فعال است باید بتواند بهخوبی بین این دو شیوه رفتوآمد کند. عزتا... انتظامی که امروز درست یک سال از مرگش میگذرد بازیگر تئاتر بود، اما آنچه امروز بدان شناخته میشود بازیگری در سینماست که آن را بهشکل جدی با بازی در فیلم «گاو» (1348) داریوش مهرجویی آغاز کرد. من هرگز نمایشهای او را ندیدهام که بدانم در آنها چگونه بازی میکرده است، اما خیلی از فیلمهایی را که او در آنها بازی کرده دیدهام. اگر بازی در نقش «مشحسن» در «گاو» مهمترین نقش دوران بازیگری انتظامی نباشد، قطعا یکی از نقشهای بسیار مهم اوست: مردی روستایی که از دار دنیا فقط یک مادهگاو دارد و شدیدا به او دلبسته است، اما یکباره آن را ازدست میدهد و در غم فراق او اندکاندک خودْ گاو میشود.
چنانکه آمد، چون دیگریبودن ناممکن است؛ حالا شما تصور کنید انسانی بخواهد گاو شود! قدرمسلم، انتظامی، هرقدر هم تحقیق میکرد نمیتوانست بفهمد حال یک روستایی در آن وضعیت چگونه خواهد بود، چه رسد به اینکه بخواهد حال یک مادهگاو را درک کند. اما، چنانکه در فیلم مهرجویی میبینیم، او همه تلاشش را برای ارائه یک نقش واقعگرایانه کرده است و تاحدممکن خود را با زمان و مکان، و نقشش تطبیق داده است. چنانکه میدانیم، بازیگر باید در ایفای نقش خود پیشینه و جنس و طبقه و سن و کار و کلی ویژگی دیگر کاراکتر را درنظر داشته باشد. این یعنی بازیگر باید با نقش یکی شود، امری که برای او تبعات ناخواستهای را بهدنبال خواهد که گاه بسیار هراسناکاند. بهیاد بیاورید هیث لجر را که بعد از ایفای نقش «جوکر» در فیلم «شوالیه تاریکی» مدتها تحتتأثیر آن بود و پس از اندکزمانی بهطرز مشکوکی درگذشت. این جملاتِ انتظامی را بخوانید: «در مدتی که آنجا [یعنی لوکیشن فیلم که روستایی است در قزوین] بودیم بوی روستا را گرفتیم و همه لباسهایمان بوی آنجا را میداد و خلاصه خیلی قاتی شده بودیم و این خود کمک میکرد که کار بهتری ارائه دهیم. ... وقتی گاو مُرد من دیگر رغبت نکردم همراه گروه به تهران بروم. ... با ریش و موهای بلند و همان لباس فیلم، پیراهن یقهحسنی، شلوار مشکی دَبیت و کت کهنه قهوهایرنگ نخنماشده، سرگردان و گیج، پرسه میزدم.» او باید در بازه زمانی کوتاهِ فیلمْ مسخ تدریجی یک انسان را نشان میداد، یک مسخ روحی، نه جسمی. اگر فیلم را دیده باشید، میبینید که انتظامی چگونه هنرمندانه روند تدریجی گاوشدن را نمایش میدهد، با درآوردن صدای گاو (توجه داشته باشید که انتظامی اجازه نمیداد دوبلور بهجایش حرف بزند)، با حرکات سر و چشم، حتی با خوردن یونجه! بیاختیاری و انفعال و تسلیم حیوانیِ انتظامی دربرابر بلوریها و نیز دربرابر ضربههای مکرر «مشاسلام» (با بازی علی نصیریان) در اواخر فیلم هم اوج کار اوست، تاآنجاکه مخاطب نیز درنهایت با مشاسلام همراه میشود و میپذیرد که مشحس دیگر راستیراستی گاو شده است. انگار انتظامی واقعا فهمیده بود گاوبودن چه حالی دارد.