به گزارش شهرآرانیوز؛ نیک فاستر در برابر اینکه برچسب «آیندهگرا» بخورد مقاومت میکند. با وجود اینکه در شرکتهای نوکیا، سونی، دایسون، اپل و به ویژه به عنوان رئیس طراحی در گوگل ایکس، بخشی که ماشینهای خودران و عینکهای هوشمند را توسعه میدهد نقش داشته است، معتقد است کلمه آیندهنگر مفهومی نمایشی و تبلیغاتی پیدا کرده است. کتاب جدید او با عنوان «میتواند، باید، ممکن است، نمیشود» در عوض، به دنبال روشی منظمتر و متفکرانهتر برای ترسیم آیندههای نامشخص است، روشی که در برابر خوشبینی سطحی و ناامیدی مد روز مقاومت میکند.
فاستر در گفتگوی اخیر خود توضیح میدهد که چرا شرکتها معمولاً آینده را به درستی مدیریت نمیکنند، یک روش سالمتر برای این کار چگونه است و چرا عادی بودن افراد دست کم گرفته میشود.
فاستر میگوید که در اکثر شرکتها، صحبت در مورد زمان حال به شکل دقیق است. مدیران و محققان خواستار شواهد مستدل، اعداد دقیق و منطق روشن هستند. اما وقتی موضوع به آینده تغییر میکند، استانداردها فرو میریزند. حتی رهبران باتجربه و دارندگان مدرک دکترا نیز به کلیشههای سینمایی فیلمهای علمی تخیلی متوسل میشوند. از نظر فاستر، این نشان دهنده فقدان آموزش و انضباط در چیزی است که او آن را یک حوزه حیاتی میداند.
او استدلال میکند که طنز ماجرا این است که شرکتها با کار آینده به عنوان یک امر فرعی برخورد میکنند، در حالی که در واقع به همان اندازه فروش، مشارکت و سرمایهگذاری از نظر تجاری مهم است. متقاعد کردن یک سازمان مبتنی بر معیارهای سفت و سخت به این موضوع آسان نیست، اما شرکتهایی که کار آینده را جدی میگیرند، معمولاً شکستهای کمتری نسبت به شرکتهایی که فصل به فصل رقابت میکنند، متحمل میشوند.
آیا فضای فعلی نوسانات، از تغییر مقررات گرفته تا شوکهای عرضه، شرکتها را مجبور به برنامهریزی بهتر میکند؟ فاستر امیدوار است که چنین باشد. او بین دو واکنش به عدم قطعیت تمایز قائل میشود.
یک واکنش، جبرگرایی است یعنی جهان ناشناخته است، پس چرا زحمت پیشبینی کردن را به خود بدهیم؟ فقط به واکنش نشان دادن ادامه دهیم.
پاسخ دیگر، گشودن ذهن خود به روی مجموعهای گسترده از آیندههای بالقوه است. فاستر یک رویکرد مرسوم را آیندهگرایی «باید» مینامد یعنی گسترش روندهای گذشته به آینده از طریق خطوط نقطهچین روی نمودار. این قضیه مدتها حالت پیشفرض هر استراتژی بود، اما در دنیای بیثبات امروز، به بیمعنی بودن نزدیک میشود. یک کشتی گیر افتاده در کانال سوئز یا یک اظهار نظر غیرمنتظره از یک سلبریتی میتواند زنجیرههای تأمین یا اعتبار را یک شبه زیر و رو کند. پیشبینیهای دادهها، در واقع، فقط داستان هستند و تحولات واقعاً جدید به ندرت از مسیرهای تاریخی دقیق پیروی میکنند.
اعداد، توهم آرامشبخشی از استحکام ارائه میدهند، اما میزان شکنندگی پیشبینیها را پنهان میکنند. به عنوان مثال، رویای استعمار مریخ توسط ایلان ماسک ممکن است از نظر عددی توجیهپذیر باشد، اما این آن را به تنها یا بهترین مسیر تبدیل نمیکند. چرا استعمار اقیانوسها یا ساخت دفاع سیارکی را در نظر نگیریم؟ نقش فاستر، از نظر خودش، رد کردن ریاضیات ماسک نیست، بلکه غنیسازی داستان با احتمالات جانبی است.
فاستر استدلال میکند که نحوهی تصور ما از آینده، اغلب بین خیالپردازیهای فناوری آرمانشهری و فروپاشی ویرانشهری در نوسان است. اگر این مسیرها درست بودند، ما باید در حال حاضر در یکی از آن افراط و تفریطها زندگی میکردیم. در عوض، واقعیت پیش پا افتاده است یعنی زندگی به روشهای عادی ادامه مییابد، حتی زمانی که فناوریها بافت تجربهی روزانه را تغییر میدهند.
این موضوع در مورد هوش مصنوعی، فناوریای که اغلب با عبارات پرطمطراق قاب گرفته میشود هم صدق میکند. فاستر اظهار داشت که اگر پنج یا ده سال به جلو برویم، واقعیت هوش مصنوعی احتمالاً عادی به نظر میرسد. این فناوری مخرب خواهد بود، اما چنان به طور کامل در روالها ادغام میشود که به عنوان امری عادی ثبت میشود..
فاستر نسبت به آیندهنگری «نکن» نیز هشدار میدهد یعنی گرفتار شدن در اضطراب فاجعه. او معتقد است که شرکتها نه باید خوشبینی توخالی را ترویج دهند و نه در عذاب غرق شوند. در عوض، رهبران باید داستانهای غنیتری درباره آیندهای که میخواهند بسازند، تعریف کنند، در حالی که عدم قطعیت و آسیبهای احتمالی را نیز تصدیق میکنند. او میگوید: «اگر بگویید این آینده است و عالی خواهد بود، هیچکس حرف شما را باور نمیکند.» مدیران مسئول به ناشناختهها اعتراف میکنند یعنی اینکه کدام گروهها ممکن است آسیب ببینند، کدام صنایع مختل شوند و کدام جوامع آشفته شوند.
در حال حاضر، فاستر بسیاری از شرکتهای فناوری را به سطحینگری متهم میکند. حتی ثروتمندترین شرکتها اغلب کلمات کلیدی مثل هوش مصنوعی و رباتیک را کنار هم میگذارند و تیترهایی درباره ورود رباتهای خانگی تا سال ۲۰۲۷ در رسانهها میچرخانند. با این حال، تعداد کمی از آنها به طور جدی درباره جزئیات عملی بحث میکنند یعنی اینکه هزینه رباتها چقدر خواهد بود؟ چگونه تعمیر میشوند؟ چه مشاغلی را جایگزین میکنند و جامعه چگونه باید واکنش نشان دهد؟ در عوض، بحث در تیترهای پر زرق و برق متوقف میشود.
فراخوان فاستر برای گفتگوی عمیقتر و کمتر نمایشی است. اعداد باید به عنوان داستان تلقی شوند، نه به عنوان قطعیت. آیندهها باید با آگاهی فرهنگی، فروتنی و اذعان به زندگی عادی انسان ساخته شوند.
دیدگاه فاستر بر این تأکید دارد که آینده، یک فیلمنامه هالیوودی نیست. زندگی ما ناگهان به سمت آرمانشهر یا ویرانشهر نمیچرخد. در عوض، فناوری از طریق تجربیات روزمره منکسر میشود. عینکهای هوشمند ممکن است وجود داشته باشند، اما مردم همچنان روال عادی زندگی خود را هم خواهند داشت. هوش مصنوعی گردشهای کاری را متحول خواهد کرد، اما به عنوان ابزارهای روتین نیز تجربه خواهد شد. هنر واقعی کار آینده، توجه به چگونگی تغییر چیزهای عادی است یعنی اینکه چگونه شیوههای پیش پا افتاده تحت تاثیر قرار میگیرند و سازگار میشوند.
این تغییر در تأکید نه تنها برای نحوه طراحی محصولات توسط شرکتها، بلکه برای نحوه مسئولیتپذیری آنها نیز مهم است. اما افراد همیشه وسوسه میشوند که قضایا را نمایشی کنند یعنی همیشه به سمت چشماندازهای بزرگ، طرحهای دراماتیک و هدفهای بلندپروازانه بروند. فاستر ارزش جاهطلبی را انکار نمیکند، اما او استدلال میکند که مفیدترین کار آینده، کار مبتنی بر واقعیت، فروتنانه و انعطافپذیر است که زنده به احتمالات و پیچیدگی است.