آزیتا حسین زاده خبرنگار شهرآرامحله - شنیدهایم در یکی از خیابانهای توس خانوادهای زندگی میکنند که خوشبختیشان زبانزد است. همسایهها در محافل خود و گوشه و کنار محله، سمیه و رضا را به عنوان زوج خوشبخت محله میشناسند. قرارمان با این زوج خوشبخت میشود ظهر داغ یکی از روزهای مرداد. مینشینند روبهرویم و میگویند خوشبختی طعم گسی دارد؛ دهانها را میبندد. رضا قرایی و سمیه کوهستانی متولد 60 و 62 هستند و نسبت فامیلی دارند.
بهتر است بگویم دخترخاله و پسرخاله هستند. 17/6/ 82 که مبعث رسول اکرم(ص) بود، پای سفره عقد نشستند و این شد شروع زندگی که حالا ثمرهاش زینب 11 ساله و فاطمه زهرای 6 ساله است و یک بغل پر از خوشبختی...
از نوجوانی عاشقش بودم
آقا رضا پیشینه این عشق را به دوران نوجوانیاش کوک میزند. از همان زمانها سمیه را دوست داشت اما زمان خدمتش که میشود تازه دلش قرص میشود و سعی میکند پا پیش بگذارد. میگوید: «به خاله کوچکترم گفتم: "خاله من سمیه را میخواهم". »
و این میشود که خاله کوچکتر با مادر سمیه صحبت میکند. پیش از خدمت هم یعنی از همان زمان نوجوانی مدتی از برادر سمیه یعنی پسرخالهاش آرایشگری یاد میگرفت و به همین دلیل در خانهشان زندگی کرده و این امکان برای او میسر شده است که اخلاق و رفتار سمیه را زیر نظر بگیرد. میگوید: «سمیه اصلا با من صحبت نمیکرد و زیاد جلو من آفتابی نمیشد.»
واسطه وصلت خواهرانم شد
سمیه میگوید: «ما 5 خواهر هستیم و یک برادر. آقا رضا اما فقط یک برادر دارد. زمانی که او میخواست با من وصلت کند من یک خواهر بزرگتر و یک خواهر کوچکتر در خانه داشتم.»
مجوز ازدواج رضا با دخترخالهاش ازدواج خواهر بزرگتر سمیه است که رضا آستین همت بالا میزند و واسطه میشود تا خواهر سمیه با پسرخاله دیگرشان که پسر خوبی است وصلت کند. بعد از وصلت رضا و سمیه، رضا باز هم برادریاش را به خانواده سمیه ثابت میکند و وصلت خواهر کوچک را هم با یکی دیگر از پسرخالههای مشترکشان جور میکند و این طور میشود که همه دخترها به خانه بخت میروند و حالا آنها هم هر کدام صاحب چند فرزند هستند.
12سال راننده جاده و بیابان
سمیه ساکن استان گلستان و رضا بزرگ شده محله طلاب مشهد است. ازدواج که میکنند سمیه هوای شرجی شمال و بارها و بارها دل به دریا سپردنش و در ساحل قدم زدنش را میبوسد و میگذارد کنار و دلش را میبندد به عاشقیهای وقت و بیوقت رضا. او به مشهد میآید تا خانه عشقشان را با او در یکی از کوچه پس کوچههای همسایه امام رضا بسازند. از همان اول کار رضا رانندگی جاده است. 6 سال ایران و 6 سالی هم جادههای آسیای میانه را با تریلی گز میکند. این سالها برای سمیه بسیار سخت است اما روزها و ماههای بدون رضا را به دلگرمی خانواده همسرش که در واحدهای دیگر آپارتمانشان هستند، سر میکند.
تعاملات پر از عشق با خانواده همسر
تعاملات خوب سمیه و خانواده همسرش و زندگی کردن صلح آمیز و پر عشقشان باعث میشود که او پیش چشم همسایهها به عروسی که با خوشبختی در کنار خانواده همسرش و البته جاریاش زندگی میکند، معروف شود. سمیه در دوری رضا کلی دوست خوب در میان همسایههایش پیدا میکند. میگوید: «بودن در کنار خانواده همسرم بهترین دلگرمی بود. خانمهای همسایه هم بسیار مهربان هستند. شبهایی که همسرم نبود پیشم میماندند که تنهایی را کمتر احساس کنم.»
بودن خانواده همسر و همسایهها سبب میشود که سالهای نبود رضا گرچه سخت اما بگذرد. میگوید:«هر بار که رضا میرفت تا زمانی که برمیگشت و شاید برخی سفرها چند ماه طول میکشید مدام دلم شور میزد. فکر میکردم اگر اتفاقی برای رضا بیفتد من چه کنم.»
برنج فروشی برای رهایی از دلمشغولیها
در همین سالها که رضا در جادهها دندهکشی میکرد سمیه هم دلمشغولیهایش و کج راهه رفتنهای فکرش را با تدبیری تا حدودی حل میکند. سعی میکند با فروش برنجی که از زمینهای زراعی خانوادهاش تولید میشود گوشهای از تأمین هزینههای خانه را متقبل شود. 6،7 سالی زیر پلههای خانه در ظاهر محلی برای فروش برنج است و در باطن راهی برای دوری از دلشورههای هر روزه سمیه.
16سال عاشقی که هر روز بیشتر شد
نجابت، اصالت خانوادگی و حیای سمیه چیزهایی بود که به رضا انرژی میداد که برای به دست آوردن سمیه به هر تلاشی دست بزند. رضا میگوید: « وقتی مدل زندگی جوانها را میبینم که هر روز زندگیشان که میگذرد از هم دلزدهتر میشوند بسیار ناراحت میشوم. یادم میآید که من و سمیه تمام این سالها با هر مشکلی که وجود داشت کنار آمدیم و سعی کردیم عاشقتر باشیم و البته در این مدت هم هر روز انسمان به هم بیشتر شده است.»
زندگی بدون دعوا
سمیه و رضا با هم عهدی بستند. به این عهد هم از همان روز اول عقدشان تا امروز پایبند بودند؛ دعوا و جر و بحث تعطیل. سمیه میگوید: « نمیگویم اختلاف نظر نداشتیم و همه نظراتمان مثل هم بود ولی سعی میکنیم با صحبت و صدای آرام مشکلات را حل کنیم.»
یکی از عادتهای خوب رضا از نظر سمیه این است که وقتی از سفر برمیگشت درآمدش را در خانه میگذاشت و از همسرش میخواست خودش مدیریت کند. رضا میگوید: «نمیخواستم زمانی که نیستم خانمم دستش را برای نیازهایش جلوی دیگران دراز کند. او هم همه چیز را خوب مدیریت میکرد. اهل ولخرجی و خرید چیزهای اضافه نبود.»سمیه نیز میگوید: «البته این را هم بگویم که آقا رضا وقتی با آن همه خستگی از سفر برمیگشت، زمانی که در خانه بود اگر بچهها شبها بیدار میشدند شب تا صبح بالای سر بچهها بیدار میماند و میگفت تو هم تمام روزهای بدون من را خسته میشوی.»
با قناعت زندگی را ساختیم
روز بلهبرون حرف از سکه میشود و رسم شمالیها که 400 سکه است. آقا رضا میگوید: «با اینکه رسم ما 114 سکه بود اما با رسم شمال کنار آمدیم و برای برکتش 414 سکه نوشتیم.»
سمیه سر حرف را میگیرد و میگوید: « زمانی که با هم ازدواج کردیم آقا رضا نه خودرو داشت و نه خانه. حتی شغل درستی هم نداشت. ما از صفر شروع کردیم. مثل کوه پشت هم بودیم. هنوز هم همان طور است اگر برای او کاری پیش بیاید من در مغازه برنج فروشیمان میایستم تا او به کارهایش برسد.»
اول زندگی نداشتن تلویزیون یا فرش و لباسشویی مواردی نیست که اصلا در زندگی آنها کوچکترین اهمیتی داشته باشد. عهد کردهاند با هم زندگیشان را بسازند و همین کار را هم میکنند. سمیه میگوید: «عهد کرده بودیم قناعت کنیم و به کم بسازیم که مزه شیرین چیزهایی که با دست خودمان به زندگی اضافه میشود، بهتر بچشیم.»
آقا رضا و سمیه خانم میگویند با پولمان میتوانستیم بهترین لباس، میوه و وسایل را بخریم ولی همیشه سعی کردیم قناعت پیشه کنیم. شاید یک جنس یک میلیون تومانی را بتوانیم خریداری کنیم ولی میگردیم دنبال کالایی که مثلا 700 هزار تومان باشد و کیفیتش هم مطلوب باشد و کار ما را راه بیندازد.
ازدواج فامیلی و ساده زیستی رسم شد
عروسیشان به رسم استان گلستان3 روز طول کشید. وقتی وارد زندگی شدند و دیگران دیدند که آنها چقدر خوب یکدیگر را درک میکنند ازدواج فامیلی رسم خانوادگیشان شد و خیلیها بعد از آنها هم ازدواج کردند. آقا رضا میگوید: « بعد از ما 6، 7 ازدواج در خانواده انجام شد. انگار همه به این باور رسیده بودند که وقتی در خانواده میتوانی به راحتی خلقیات طرف مقابلت را ببینی و به تحقیقات هم نیاز نداشته باشی، چرا باید با غریبه ازدواج کنی.»
نه تنها ازدواج فامیلی بعد از ازدواج رضا و سمیه باب شد بلکه آنها بعد از رفتن سر زندگی خود خیلی از اقلام مورد نیاز زندگی را تهیه کردند و باعث شد خیلی از بزرگترهای فامیل باور عمیقی به ازدواج ساده پیدا و سعی کنند زیاد وصلت زوجها را سخت نگیرند و بگذارند آنها خودشان خیلی چیزهای زندگی را تهیه کنند تا برایشان ارزش بیشتری داشته باشد.
2 هدیه سفر به سوریه
آقا رضا برای تشکر از زحمات سمیه خانم دو بار او را به سوریه فرستاده است. او در این باره میگوید:
« زمانی که برایش گذرنامه گرفتم اوج جنگ سوریه بود اما همراه مادرم به این کشور زیارتی رفتند.»
درک و قناعت؛ 2 راز مهم زندگی
آقا رضا معتقد است: «درک و قناعت 2 راز مهم زندگی است.»
سمیهخانم هم حرفش را تکمیل میکند و میگوید: «ما همیشه سعی کردیم این 2 مورد را سر لوحه زندگیمان قرار دهیم. این قدر که اگر کمی با هم بلند صحبت کنیم بچهها میگویند شما که هیچ وقت با هم این طور صحبت نمیکردید. همیشه سعی کردیم احترام هم را داشته باشیم و نگذاریم کوچکترین خدشهای به طرف مقابل وارد شود. زندگی را میتوان آسان گرفت نه اینکه با حرص و طمع ویرانش کرد.»
آنها حتی درباره خرید وسایل مورد نیاز بچهها هم با یکدیگر صحبت میکنند. برای مثال چند وقتی است که زینب تبلت میخواهد اما آقا رضا معتقد است هنوز برای او زود است و آنها با یکدیگر صحبت کردهاند و به این نتیجه رسیدهاند که زمانی که خرید این کالا ضرورت داشت آن را برای فرزندشان تهیه کنند. این همکلامی و تصمیمگیری مشترک درباره مسائل زندگی و نیازهای آن سبب شده است آنها در نهایت به یک تصمیم واحد برسند.
حالا که زینب خانمتر شده است گاهی انتظار دارد فاطمه زهرای 6 ساله کارهایش را خودش انجام دهد و گاهی به دلیل بچهها و تربیتشان مسائلی پیش میآید که در نهایت آقا رضا قاطعانه به بچهها میگوید: «هر طور که مادرتان صلاح بداند.»
یکی کوتاه بیاید
درک متقابل در زندگی آقا رضا و سمیه خانم همیشه وجود دارد. آنها یک عهد دیگر هم دارند و آن این است که «یکی کوتاه بیاید.»
سمیه خانم میخندد و میگوید: « تا حالا که مشکلی در درک متقابل نداشتهایم اما شاید برای جهیزیه بچهها به مشکل بخوریم.»
او حرفهایش را این گونه ادامه میدهد: « آقا رضا فقط برای صحبت کردن درباره برخی اشخاص حساس است و من در گذشته فکر میکردم چرا این طور است اما الان میگویم چرا باید زندگی شیرینمان را برای برخی مسائل تلخ کنیم.»
آقا رضا صحبتهای همسرش را ادامه میدهد و میگوید: «من همیشه میگویم هیچ چیز ارزش این را ندارد که یک زوج زندگیشان را به دلیل آن خراب کنند. این خیلی خوب است که اگر کاری از دستشان بر میآید برای دیگری انجام دهند اما این اصلا خوب نیست که دیگران در زندگی یک زوج این قدر مهم شوند که بین آنها به هم بخورد.»
بارها شده که سمیه خانم خواسته سفری با بچهها برود که در آن لحظه آقا رضا امکان همراهی کردنشان را نداشته است. در این مواقع اگر آقا رضا بگوید که دلش راضی به رفتنشان نیست و خودش هم هفته آینده برای رفتن به این سفر همراهیشان خواهد کرد، سمیه خانم بدون اینکه ناراحت شود صبوری میکند تا همسرش شرایط داشته باشد و همراهیشان کند. میگوید: « برای من همسرم و حرفی که میزند از هر چیزی ارجحتر است. یک بار اتفاق افتاد که قرار بود همراه خواهرم سفری به کاشمر داشته باشیم اما چون آقا رضا صلاح ندانست که ما برویم من در این سفر همراهیشان نکردم و چند روز بعد با آقا رضا رفتیم.»
برای هم از خود گذشتگی میکنیم
آقا رضا از اینکه همسرش چقدر فداکاری کرده که شهر و دیار و خانوادهاش را برای زندگی با او ترک کرده کاملا مطلع است. او میگوید: «خانمم با دوری از خانوادهاش شرایط سختی برای با من بودن به جان خرید و من برای جبران این خوبی او هر زمانی که دلش برای خانوادهاش تنگ شود اجازه سفر به گلستان و دیدار با خانوادهاش را میدهم.»
سمیه خندهای میکند و به شوخی میگوید: «بعضی وقتها میگویم مرد، خسته شدم بس که همه چیز را آسان گرفتی. یک مقدار سخت بگیر...»
مشهد را به خاطر امام رضا(ع) دوست داریم
سمیه خانم میگوید: «گرچه دوری از خانوادهام کمی سخت است اما مشهد را به خاطر امام رضا(ع) خیلی دوست دارم.» و آقا رضا این سخن همسرش را تکمیل می کند: « البته هر کسی لیاقت همسایگی با امام رضا(ع) را ندارد.»
دوست داریم فرزندانمان با حیا و عفت باشند
یکی از اهدافی که برای زندگیشان تعریف کردهاند این است که دخترانشان با حیا و عفت بار بیایند. آقا رضا میگوید: « گاهی زینب از چادری که سر میکند خسته میشود و مادرش با او کلی صحبت کرده است که ارزش حجاب را متوجه باشد. ما حتی او را به کلاسی آموزشی در همینباره فرستادهایم که او بتواند با چالشی که در ذهنش ایجاد شده است کنار بیاید.»
هر کسی از دوست و آشنا و فامیل زینب را میبیند متوجه میشود که او با همین سن کم دختر با وقار و آرامی است. آقا رضا میگوید: «پدر من هم نظامی بوده و به مسائل اعتقادی بسیار حساس است. او زینب را به دلیل اینکه چادر میپوشد و این قدر خانم شده دوست دارد.»
برای دخترانش وقت میگذارد
آقا رضا و سمیه خانم با فرزندانشان مانند 2 دوست صمیمی برخورد میکنند.
سمیه خانم میگوید: « با وجود همه مشغلهای که آقا رضا دارد برای دخترانش وقت میگذارد. او میداند که دختر باید با پدرش مراودات بیشتری داشته باشد. گاهی دخترها را پارک میبرد. با آنها بازی میکند. آنها بسیار به هم نزدیک هستند و زینب بسیار با پدرش دوست است و با او صحبت میکند.»
گاه مردم میگویند شوهرت را پر رو نکن
سمیه خانم میگوید: «بعضی وقتها که آقا رضا مشغول فعالیتی است و من ناچارم امورات مربوط به مغازه برنج فروشی را انجام بدهم برخی همسایهها میگویند اشتباه نکن. تو داری آقا رضا را پر رو میکنی. زنی که در کنار همسرش این قدر زحمت بکشد مردش دیگر قدر او را نمیداند. اما من از این رفتار بد ندیدهام و هرچقدر من هوای آقا رضا را داشتهام او چند برابر جبران کرده است.»
آقا رضا در ادامه صحبتهای همسرش میگوید: « اینکه میگویند پشت هر مرد موفقی یک زن موفق است درست است و من به داشتن همسری مانند سمیه خانم افتخار میکنم. از اینکه همسری مثل او دارم بسیار خوشحالم.»
هوای همسایهها را داشتن یک اصل است
آقا رضا و سمیه خانم معتقدند در هر شرایطی که هستی باید هوای همسایهها را داشته باشی تا برکت این همسایگی خوب وارد زندگیات شود. از آنجا که آنها خانواده آرام و بی سر و صدایی هستند و با همسایهها ارتباط خوبی دارند بسیاری از همسایهها برای گرفتن مشورت درباره زندگی خود به آنها رجوع میکنند و خیلیها هر وقت با مشکل مالی یا مسئله دیگری مواجه میشوند از این زوج خوشنام کمک میگیرند. مغازه برنج فروشی آنها که حالا شغل اصلی آقا رضاست پاتوق گرم و صمیمی است که اگر همسایهای بخواهد درد دل کند یا گرهای داشته باشد درش به روی او باز است. اینجا اصل بر همسایهمداری است و آقا رضا و سمیه خانم هر کاری از دستشان ساخته باشد برای ترویج خوشبختی در محله انجام میدهند.
خیران محله
همسایه ها رضا قرایی و همسرش را به عنوان خیران محله میشناسند. افرادی که پول برایشان حرف اول را نمیزند. طوری که یکی از اهالی در موردشان میگوید: این زن و شوهر از شمال برنج میآورند اما با سود خیلی ناچیزی آن را میفروشند. از سویی اگر فردی از همسایهها به آنها مراجعه کند و بگوید برای فلان مجلس پسرم پول ندارم برنج بخرم فقط میپرسد چند کیلو کارت را راه میاندازد؟
محمود جنگی ادامه میدهد: پدر رضا قرایی جانباز شیمیایی است در حالی که هیچ کدام از اهالی از این موضوع خبر ندارند. وقتی به رضا میگویم دنبال جانبازی پدرت باش میگوید پدرم برای رضای خدا رفته نه حقوق جانبازی.
وی ادامه میدهد: در بعضی محلات خانههایی به عنوان خانههای شاخص شناخته میشوند این خانهها اگر همسایهای به آن مراجعه کرد دست خالی برنمیگردد. منزل آقای قرایی از همین خانههاست.
رابط مرکز خیریه
به گفته محمود جنگی سمیه خانم همسر آقای قرایی از رابطان مرکز نیکوکاری مطهری است. اگر جهازی در محله جور میشود سمیه خانم همکاری دارد. اگر بیماری در محله داریم او برای عیادت مراجعه میکند. زندگی سمیه خانم تنها به خانه و خانواده اش محدود نمیشود بلکه او با خیران محله در ارتباط است و افراد مستضعف محله را هم میشناسد. او تلاش میکند در کنار رسیدگی به امور منزل اگر بیماری در محله هست با کاسهای سوپ به عیادتش برود. اگر مشکل مالی دارد با کمک خیران مشکلش را حل کند.
او ادامه میدهد: در محله اگر دختری بدون جهاز باشد این سمیه خانم است که پیش میافتد و با کمک خیران برای تهیه جهاز آستین بالا میزند.
جنگی اضافه میکند: دست به خیر بودن این زن و شوهر و پدر و مادر آقای قرایی در محله زبانزد است و همه هم روی این مرام و معرفتشان حساب میکنند.