اتمام مرمت بازار فرش و برخی پروژه‌های عمرانی منطقه ثامن در سال ۱۴۰۳ آموزش ١٠٠ هزار نفر در فرهنگسراهای سطح مشهد مقدس جوابیه فرودگاه مشهد در پی سرگردانی مسافران دبی (۳۰ فروردین ۱۴۰۳) موفقیت قرارگاه عملیاتی خدمت به زائران نوروزی با همدلی و همکاری تمام دستگاه‌ها مأموریت قرارگاه عملیاتی خدمت به زائران نوروزی چهل‌روزه بود تشرف پنج میلیون زائر به حرم مطهر رضوی در شب‌های قدر کاهش ٢۶ درصدی تصادفات جاده‌ای خراسان رضوی در نوروز ۱۴۰۳ بهره‌برداری پارکینگ طبقاتی ١۵٠٠ واحدی میدان شهدا تا انتهای بهار ۱۴۰۳ مراسم شکرانه خدمت قرارگاه عملیاتی زائران نوروزی مشهد برگزار شد دبیرکل مجمع شهرداران کلانشهر‌های ایران: صنعت حمل‌ونقل در کلانشهر‌ها و مراکز استان‌ها به‌زودی برقی‌سازی می‌شود + فیلم تلاش مدیران شهری کلانشهرهای کشور برای ایجاد نشاط اجتماعی نشست مجمع شهرداران کلانشهر‌ها و مراکز استان‌ها به میزبانی مشهد | کلانشهر‌های ایران مهیای برپایی جشن‌های دهه کرامت + فیلم درباره یادگار آذربایجانی‌ها در مشهد شهردار تهران و رئیس مجمع شهرداران کلانشهر‌های ایران: فعلا نمی‌توان در مورد مطالبات شهرداری‌ها به‌طور شفاف صحبت کرد + فیلم صدور ۲ هزار اخطاریه ایمنی ساخت‌وساز در برخوردارترین منطقه مشهد رئیس سازمان تبلیغات اسلامی در مشهد: میدان‌داری مردم در عرصه‌های مختلف کلانشهر مشهد مشهود است نگاهی به وعده‌های مسئولان شهر مشهد برای سال ۱۴۰۳ طرح جدید شهرداری مشهد برای واگذاری موتورسیکلت برقی ۲ هفته دیگر نخستین اتوبوس برقی شهری مشهد تست می‌شود شهردار مشهدمقدس در مجمع شهرداران کلانشهر‌های ایران: ۱۵ همت مطالبات ثبت شده شهرداری مشهد از دولت است + فیلم
سرخط خبرها

آب به شرط شناسنامه!

  • کد خبر: ۳۵۹۵
  • ۲۷ مرداد ۱۳۹۸ - ۰۲:۴۲
آب به شرط شناسنامه!
سهمیه آب برای روستای هزار نفره فیض آباد که در ۵ کیلومتری مشهد قرار دارد تنها برای ۳۸۶ نفر است

سعیده آل ابراهیم - برای پیگیری معضل آب روستا، به سراغ دهیار روستا می رویم. احمد مدنی فر، دهیار روستای فیض آباد که ساکن این روستا نیست، در پاسخ به شهرآرا می گوید: فیض آباد به دلیل اینکه کمی از روستاهای دیگر دورتر است، به آب شهری متصل نیست. قرار بود این روستا هم جزو فاز دوم پروژه آب رسانی کریم آباد باشد؛ فاز اول آن مربوط به روستاهای شهرآباد و جلالی بود. قرار بود از زمانی که این پروژه تصویب شد، یک ساله پروژه آب رسانی کریم‎آباد شروع شود و به شهرآباد و بعد فیض آباد برسد. اما اکنون هفت سال است پروژه آب کریم آباد طول کشیده و هنوز به شهرآباد نرسیده است.
او ادامه می دهد: تصمیم گرفتیم یک چاه داخل روستا احداث کنیم، اما شرکت آب گفت اگر بخواهید مجوز چاه آب بگیرید، باید کفش آهنی به پا کنید. ما هم جانمایی چاه را انجام دادیم و کار به مرحله ای رسید که قرار بود بودجه را هم پرداخت کنند.
پیش از سال 98 به ما اعلام کردند چاه 150 میلیون تومان هزینه دارد؛ در حالی که بودجه های دهیاری محدود است و روستای ما در نهایت سالی 25 تا 30 میلیون تومان بودجه در اختیار دارد. اخیرا هم اعلام کرده اند برآورد هزینه های چاه 400 میلیون تومان است. بعد هم شرکت آب اعلام کرد بودجه نداریم و فعلا با تانکر آب رسانی می کنیم. در حال حاضر در هفته دو تانکر آب، سهم این روستا می شود که البته منظم هم نیست. درخواست کردیم که حداقل هفته ای سه بار آب رسانی کنند، اما به دلیل اینکه جمعیت ثبت شده روستای ما 386 نفر است، به همین اندازه به ما آب می دهند؛ در حالی که جمعیت روستا بین 800 تا 1000 نفر است. بیشتر اقوام بلوچ مدارک هویتی ندارند و سرشماری نشده اند. اکنون باید چه کار کنیم؟ به نظر شما درست است دریافت آب را منوط به شناسنامه
کنیم؟
مدنی فر با اشاره به اینکه «یک تانکر 10 هزار لیتری و دو تانکر 5 هزار لیتری در روستا داریم»، اظهار می کند: یک چاه داخل روستا داریم که تقریبا 30 سال است حفر شده و آب آن قابل شرب نیست. آب همین چاه هم کم شده است؛ یعنی اگر در روز پمپ را روشن کنیم، شاید به اندازه یک ربع آب داشته باشد. این چاه پروانه هم ندارد. اما به این نتیجه رسیدیم که همین چاه را شش متر بیشتر و با مبلغ اندک 12میلیونی، عمیق تر کنیم. از هر طرف سه متر سو بزنیم تا به اندازه چهارسال دیگر جواب بدهد.
وی درباره نشست چاه، می گوید: عرض چاه یک متر و 10سانت و عمق آن 36متر است، در این 30سال چاه نشست کرده است، اما اخیرا مقنی تا 25متری آن پایین رفت و اعلام کرد مشکل نشست نداشته است. قرار شد این بار پایین چاه «گلویی» بگذاریم که اگر نشست کرد، نه چاه خراب شود نه دیواره هایش ریزش کند.
مدنی فر اضافه می کند: در حال حاضر دو ماه است که می خواهیم این چاه را عمیق تر کنیم. بودجه آن هم هست. یک میلیون و 500 هزار تومان به مقنی پول داده ایم، ولی هنوز برای شروع کار نیامده اند. اگر مقنی بیاید، تقریبا 20 روز طول می کشد کار را تمام کند.
پیگیری هایی که نتیجه نداد
محمد تونی، نزدیک 13 سال است که رئیس شورا و تنها عضو شورای فیض آباد بوده و خودش هم قبول دارد که پیگیری هایش برای وضعیت آب تا به حال نتیجه نداده است.
او می گوید: اگر مشکلات را پیگیری نکنیم گناهِ این مردم به گردن من و دهیار روستاست. اما اداره آب و فاضلاب روستایی به ما می گوید هنوز بودجه به شما نرسیده است.


آب رسانی؛ هفته ای دوبار
برای پیگیری این مشکل، ماجرا را با مدیر امور آب و فاضلاب روستایی شهرستان مشهد در میان می گذاریم. بهزاد روغنی می گوید: 2580 روستا در سطح استان تحت پوشش اداره آبفای روستایی مشهد است، اما 8درصد روستاهای استان هنوز تحت پوشش این اداره قرار ندارند.
او می افزاید: چاه روستای فیض آباد دچار مشکل شده است. در این روستا چهار تانکر ثابت قرار داده ایم. هفته ای دو بار آب رسانی می کنیم. گاهی، هفته ای سه تا چهار روز نیز تانکرها را پر می کنیم. شش سالی می شود که در حوزه آب رسانی به این روستا کمک می کنیم. اما قرار است از طریق شهرآباد، پروژه آب رسانی این روستا اجرا شود. سال 97 هم اعتباراتی برای آن پیش بینی شد، اما تخصیص نیافت. در سال 98 هم پیش بینی شده است و اگر اعتبار تأمین شود، کار شبکه را شروع می کنیم. طی یک ماه اخیر آب رسانی با تانکر به این روستا نظم چندانی نداشته است، به طوری که در یک مرحله، تانکرها به مدت 13 روز آب نداشت و اهالی مجبور به خرید آب بودند. اما پیش از این مدت، اداره آبفای روستایی مشهد طبق تعهد هفته ای دو بار آب‌رسانی به این روستا را انجام می داد.

 

به قول خودشان مشکلِ موروثی آن ها فقط در یک کلمه خلاصه می شود؛ کلمه ای که نیاز به مقدمه چینی هم ندارد، اما امانِ آن ها را بریده و طاقتشان را تمام کرده است. «بی آبی» خیلی وقت است که مثل خوره به جانِ روستای فیض آباد افتاده است؛ روستایی در جاده کنه بیست که فقط 5کیلومتر تا مشهد فاصله دارد اما زندگی مردمش بسته به سه تانکر فلزی آب است که در روستا گذاشته‌اند و بعضی وقت ها بر سرِ همین اندک سهمیه آب هم کتک کاری و دعوا می کنند. علت نزاع و دعوا هم مشخص است؛ سهمیه آب برای 386 نفر است، اما 800 نفر در روستا سکونت دارند.
اهالی فیض آباد سال هاست که خاموش مانده اند انگار که خسته شده باشند از بس که دردِ دلشان را گفته اند و کسی صدای آن ها را نشنیده است. طنز عجیب ماجرا این است که دبه و فرغون جزو سرجهازی دختران دم بخت روستا شده است. زن و مرد، کوچک و بزرگ، همه شیوه حمل آب از تانکر را از حفظ شده اند و حتی چشم بسته هم می توانند این کار را انجام دهند.


دبه های آب؛ سرگرمی کودکان روستا!
نزدیک ظهر است و آفتاب آن قدر سوزنده است که آدم را از رمق می اندازد، اما مردمِ فیض آباد، دبه به دست از کوچه پس کوچه های روستا به یک سو می روند، انگار که همه با هم قراری مشخص داشته باشند. این قاعده حتی برای بچه های کوچکِ اینجا هم استثنا ندارد. یکی از سرگرمی های سخت کودکانِ فیض آباد به جای تیله بازی، گل کوچک یا بازی‌های دیگر، حمل و کشیدن دبه های آب روی زمین است، دبه هایی که هم قد خودشان است؛ یک سرگرمی تکراری و همیشگی، بدون خلاقیت، تکراری و همیشگی!
پیدا کردن تانکر آب روستا خیلی سخت نیست؛ کافی است ردِ دبه هایی را که روی زمین کشیده می شود، بگیریم و برویم. تانکر آب، وسط یکی از کوچه ها در زمینی تقریبا خالی قرار گرفته و روی آن با خط درشت نوشته شده است «آب شرب» و یک شماره تلفن هم دیده می شود. علاوه بر آدم ها، دبه ها هم در نوبت هستند. برای اینکه باهم اشتباه نشوند، هر کدام به شکلی مشخص شده اند؛ دسته یکی به نخ بسته شده و روی یکی با ماژیک ضربدر زده اند.
بیشتر ساکنان روستا، بلوچ هستند و از سیستان و بلوچستان، زاهدان، سرخس و ... به اینجا آمده اند. به جز لهجه ها، لباس ها هم آدرس جنوب شرق کشور را دارد؛ پر از رنگ و لعاب های رنگارنگ. انگار رنگارنگ پوشیده اند تا دلشان از در و دیوارِ خاکی این روستا نگیرد؛ روستایی که شاید خیلی هم تعلق خاطری به آن ندارند. اگر مانده اند از سرِ ناچاری است، از سرِ نداری و از سر جبر زمانه!


دستی که برای «آب» شکست
چادر رنگی به سر کرده و رویش را با دست چپ گرفته است. موهایی که به رنگِ دندان هایش شده، از گوشه چارقدش بیرون زده است. به جای کفش دمپایی به پا دارد. دست راستش از مچ تا آرنج باندپیچی شده است. نای راه رفتن ندارد؛ این را می توان از قدم های خسته اش فهمید. اما انگار پیداشدن یک گوشِ شنوا مانند آهن ربایی او را به سمتم می کشاند. خودش را یعقوبی معرفی می کند. زنِ سن و سال داری است که دستش درگیر و دارِ آب برداشتن از تانکر شکسته است. همان طورکه عرق های روی پیشانی اش را با گوشه چادر پاک می کند، می گوید: یک روز داشتم از تانکر آب برمی داشتم. چهار دبه پر آب کردم. آن هایی که در نوبت بودند، دائم می گفتند ما هم می خواهیم آب برداریم. وقتی می خواستم دبه پنجم را آب کنم، یکی از زن ها جلو آمد و ناخواسته به من برخورد کرد و من هم به زمین افتادم. همسایه دیگری هم که در نوبت بود روی دستم افتاد. دستم به خاطر آب شکست. در کارخانه بازیافت کار می کردم، اما الان نزدیک یک ماه است که دستم را پلاتین گذاشته اند و نمی توانم سر کار بروم.
او و خانواده اش اصالتا اهل تربت جام هستند، اما 20سال است در روستای خشک و بی آبِ فیض آباد زندگی می کنند. او ادامه می دهد: دو پسرم با زن و بچه شان به خاطر بی آبی در همان شهرستان مانده اند. صبح زود با همین دست علیل از تانکر، مقدار کمی آب آوردم؛ مقداری از آن را داخل کولر ریختم و با بقیه اش ظرف ها را شستم. عروسی هم دعوتیم و این وضع ماست. چطور حمام برویم؟ با کدام آب؟ نه آب شور داریم نه آب شیرین.


زد و خورد و دعوا برای آب
موهای مشکی و پرپشتی دارد. شلوار کُردی به پا کرده که اندام او را درشت تر از چیزی که هست، نشان می دهد. مشت هایش، محکم دور دسته های فرغون حلقه شده، آن قدر که رگ های دستش بیرون زده است. پنج دبه تقریبا بزرگ را پر از آب کرده و به خانه می برد؛ آبی که به قولِ خودش دو دبه اش به شب نرسیده، تمام می شود. آقای برآوی در همین بی ‎آبی به دنیا آمده است و حالا که سی و چهارساله شده و خودش زن و بچه دارد، هنوز هم با بی آبی دست و پنجه نرم می کند. او می گوید: آب شرب در روستا نداریم. برایمان با تانکر آب می آورند؛ البته بعضی وقت ها هم دیر به دیر می آورند. ماهی 3000تومان هم بابت آب پول می دهیم. قبلا هر پنجشنبه شب آب می آوردند، اما این بار دو سه هفته گذشت و آب نیاوردند تا اینکه امروز یک تانکر را پر کردند. دلم می خواهد زمانی که آب می آورند، اینجا را ببینی؛ انگار مردم همدیگر را تکه پاره می کنند. دعوا بر سر آب اینجا زیاد است. همین دیشب می خواستند همدیگر را بزنند. چون آب نیست و وقتی می بینند یکی دارد دبه آبی برمی دارد، خیال می کنند حق آن ها را می خورد. اگر آب باشد که دیگر دعوا نیست. یکی از دبه ها در ندارد و دبه های دیگر هم چفت و بست درست و حسابی. کوچه ها خاکی است و تا به خانه برسیم، فراز و نشیب و تکان های راه، هر بار مقداری از آب دبه ها را بیرون می ریزد؛ آبی که در این روستا حکمِ کیمیا را دارد.او ادامه می دهد: روستا یک چاه دارد که سال ها پیش آن را داخل حیاط خانه ما حفر کرده اند. آب آن شور است. چند بار هم نمونه آب این چاه را آزمایش و اعلام کردند قابل شرب نیست. گاهی از مجبوری از همان آب استفاده می کنیم. نتیجه اش هم مشخص است؛ دل درد و اسهال می شویم و کارمان به دکتر و بیمارستان می کشد. مجبوریم، چه کار کنیم؟ اما همان چاه هم خیلی وقت ها آب ندارد.


خطر در چاه 36 متری
میان پیکره تمام زنگ زده و قدیمی درِ خانه اش، خوب که دقت می کنی، متوجه اندکی رنگ آبی هم می شوی؛ دری که میان دیوارهای آجری شکسته و نیم بند اسیر شده است. درِ نیمه باز را تا انتها باز می کند تا وارد شویم. در همان قدم اول صدای پارسِ سگ شروع می شود. آن قدر گوشه وکنارِ حیاط خانه شلوغ و پر از خرت و پرت است که سگ را در نگاه اول نمی بینم. کف خاکی حیاط را پر کرده اند از سنگ ریزه تا قدری آمدوشد در حیاط راحت تر شود. یک طرف جعبه های چوبی و طرفِ دیگر دبه های آب و بشکه ای را که کولر روی آن سوار شده است، می بینم. روی چاه درِ آهنی محکمی گذاشته اند تا بچه ها هنگام بازی و برای کنجکاوی هوس نکنند درش را بردارند. آن طور که او می گوید، یکی دو بار نزدیک بوده بچه های کوچک در عمقِ چاه 36متری گرفتار شوند. بوی بدی در حیاط خانه به مشام می رسد. برآوی می گوید: بوی بد از همین چاه حمام است که درکنار چاه آب شور است. چاه آب شور هم ریزش کرده، طوری که دور آن خالی شده است؛ یعنی هر لحظه امکان دارد بریزد. خدای ناکرده برای کسی یا این بچه ها اتفاقی بیفتد، چه کسی جواب می دهد؟
برآوی می گوید: چند وقت پیش آب آوردند. از زهر هم تلخ تر بود. اصلا خورده نمی شد. خیلی ها بیمار شدند. وقتی آب شور هم قطع باشد، از سرِ کوره ها آب می آوریم. صاحبان کوره ها هم می گویند این دو دبه را که بردی، دفعه بعد حق نداری از اینجا آب ببری. مشکلات خیلی زیاد است، اما انگار عادت کرده ایم در مشکل و گرفتاری زندگی کنیم. مسئولان هر سال قول هایی می دهند. یک جلسه می گذارند و می گویند شش ماه یا یک سال دیگر آب به روستا می آید، اما هیچ کاری نمی کنند؛ فقط دروغ می گویند.


به همان آب شور هم قانع ایم
همسرِ برآوی ریزنقش است و پوستی گندمی دارد. لهجه اش نمی گذارد معنای بعضی کلماتش را متوجه شوم. اما می گوید: حالا که آفتاب داغ است، همین آب شور را گرم و با یک قابلمه آب، بچه ها را در حیاط حمام می‌کنیم. پمپ چاه آب سوخته است و نصف روستا همین آب شور را هم ندارند. اگر این چاه آب شور را راه بیندازند و درست کنند که همیشه آب داشته باشد، ما دیگر آب شیرین هم نمی خواهیم.
زهره، یکی از دخترهای جوانی که در نوبت انتظار برای پر کردن دبه های آب است، می گوید: زندگی در اینجا خیلی سخت است. بی آبی، ارثی است که از پدرهایمان به ما ارث رسیده و ما هم برای بچه های معصوم به ارث می گذاریم؛ چون انگار قرار نیست این مشکل حل شود. نمی دانم تا کی قرار است مردم بر سرِ آب همدیگر را بزنند؟


مسئولان می گویند بودجه نرسیده!
او ادامه می دهد: چند وقت پیش دو ماه آب شور هم قطع بود. گفتند هفته ای یک بار به روستا آب شیرین می رسانیم، اما آب نیاوردند. گاهی که آب نیست، از کنارِ کوره ها آب می آورند؛ راهش خیلی سخت است. معمولا زن ها نمی روند، اما مردها و گاهی بچه ها به سختی از آنجا آب می آورند. کوره ها، آب را برای گِل کاری می برند، اما ما آب برمی داریم تا زندگی مان را بچرخانیم. وقتی هم مجبور شویم آب از شهر بیاوریم، فقط 20 هزار تومان باید پول بدهیم تا یکی ما را به شهر ببرد. اگر واقعا مسئولان را می بینید، صدای ما را به آن ها برسانید. چند سال است فقط به ما می گویند به شما بودجه نرسیده است!


آب نباشد، لباس چرک می پوشیم!
درِ یکی از خانه ها نیمه باز است و زنِ خانه مشغول شست و شوی چند تکه لباس در یک لگن و تمام آب شست وشو هم در یک دبه خلاصه شده است. سمیه همان طور که لباس ها را میان دو دست می چلاند، می گوید: اگر آب شور داشته باشیم، لباس ها را می شوییم؛ اگر هم نباشد، همین لباس های چرک را تنمان می کنیم. در این گرما نمی توانیم حمام برویم؛ در نهایت هفته ای یک بار، تازه اگر آب باشد!
مشکلات انگار زیاد است و درد دل ها بسیار. او می گوید: مشکلِ دیگر ما این است که مغازه دارها، زباله ها را در کوچه ها رها می کنند؛ همین الان دنبال بیل می گشتم تا این زباله ها را جمع کنم. در بعضی زمین های خالی هم زباله می ریزند، اما ماشین جمع آوری زباله فقط هفته ای یک بار، زباله ها را از درِ خانه ها جمع می کند.


لوله کشی داریم، آب نداریم!
به دیوار داخل حیاط طناب آویخته و روی آن پارچه قرمزی انداخته اند تا وقتی در خانه باز است، از بیرون دید نداشته باشد. وارد حیاط می شوم و مانند همه خانه های دیگر قبل از اینکه چشمم به چیزی بخورد، دبه های سفید توجه ام را جلب می کند. یک قابلمه بزرگ هم کنار حیاط است که به گفته اهالی هر روز صبح شلنگ داخل آن می گذارند تا در آن آبِ شور جمع شود. دو خانواده در این خانه زندگی می کنند. الهه یکی از آن هاست و انگار حرف برای گفتن زیاد دارد، چون تا می شنود که خبرنگار هستم، بدون وقفه جملات را پشت سر هم می چیند و می گوید: باور کن یک دبه آب از تانکر به خانه می آوریم، نفسمان بالا نمی آید؛ کمرمان درد می گیرد. زنانی که حامله اند، اگر شوهرشان نباشد، اصلا نمی توانند برای خودشان آب ببرند. مجبورند همان طور بگذرانند یا یک نفر دلش برای آن ها بسوزد و یک دبه برایشان ببرد. حمل دبه آب برای زن جماعت سخت است، آن هم با فرغون. الان دوره قدیم نیست که بشود این طور زندگی کرد. خانه ها را لوله کشی کردیم، اما آب نداریم. انگار کسی هم به فکر این روستا نیست. ما اصلا دهیار و اعضای شورا را نمی بینیم. اگر کاری برای ما می کردند، آب به روستا می آمد.
الهه ادامه می دهد: فقط به ما گفتند باید در روستا پول جمع کنیم تا مشکل حل شود. اما اینجا همه کارگرند. صبح می روند سرِ کار و شب برمی گردند. اگر پول داشتند که در شهر خانه می گرفتند. چرا خودشان را سختی بدهند؟ آبِ چاه قابل شرب نیست، من هر بار دکتر رفته ام برای معده درد و دل درد بوده است. در همین هفته سه بار دکتر رفته ام. امروز بچه برادرم را هم دکتر بردند. او هم دل درد بود.
درِ قابلمه را که تقریبا پرآب شده است، برمی دارد و ادامه می دهد: آب داخل قابلمه شور است. جمع می کنیم و با آن آفتابه را برای دستشویی پر می کنیم یا برای شستن ظرف، لباس و حمام رفتن از آن استفاده می کنیم.
از الهه می پرسم در این روستا مشکل دیگری غیر از نبود آب دارند. اما انگار که بی آبی، آن قدر به آن ها فشار آورده است که هیچ مشکل دیگری پیش چشم خود نمی بینند. الهه می گوید: مشکل ما فقط نبود آب است.
کمی که فکر می کند، ادامه می دهد: البته خانه بهداشت هم نداریم. بعضی اوقات یک مسلمان پیدا می شود و در مسجد، مردم را معاینه می کند. به غیر از آن، اگر بیمار شویم باید به کریم آباد یا مهدی آباد برویم. برای آن ها که وسیله دارند، راحت تر است، اما ما وسیله نداریم. در این گرما با پای پیاده مگر می شود جایی رفت! آدم هلاک می شود.


خانه تکانی؛ هر سال 12 بار!
هر بار که سراغ تانکر می رویم، آدم های جدیدی برای برداشتن آب حضور دارند. خیلی ها از شر تیغ آفتاب به سایه پشت تانکر پناه برده اند و برای اینکه زمان زودتر بگذرد با هم صحبت می کنند. اعظم که دست به کمر به تانکر تکیه داده است، می گوید: بدبختی دیگر ما در این روستا، گرد و خاکِ کوره هاست. اگر همه سالی یک بار خانه تکانی می کنند و فرش می شویند، ما باید سالی 12بار خانه تکانی کنیم. یک هفته آب جمع می کنیم تا بتوانیم یک قالی بشوییم. پولی هم برای شست وشو در قالی شویی نداریم.
مریم خمی به ابروهایش می دهد، تمام توانش را جمع می کند و دو دبه ای را که پر آب کرده، از زمین بلند می کند. می شود گفت از آن خوش شانس هاست، چون خانه اش به تانکر نزدیک است و خیلی زودتر از بقیه، این بارِ سنگین را به خانه می رساند. او می گوید: قبلا در سرخس زندگی می کردیم، اما چهار سال است که به بدبختی در این فیض آباد گیر افتاده ایم؛ مستأجریم. خوبی این خانه این است که پول پیش از ما نخواستند. اجاره هم ماهی 50 یا 60 هزار تومان است. خانه مان هم قدیمی و خراب است. یک ذره باران که می بارد، از سقف آن آب چکه می کند، اما مجبوریم. شوهرم در کارخانه بازیافت کار می کند و روزی 30 هزار تومان درآمد دارد.
می پرسم: روزانه چند دبه آب مصرف می کنید؟ مریم ادامه می دهد: هر روز 10 تا 12 دبه آب شور برای شستن لباس، ظرف و این جور چیزها استفاده می کنیم. آب شیرین را هفته ای و گاهی دو هفته یک بار می آورند. الان خانه مان خیلی گرم است، اما آب نداریم که کولر را روشن کنیم.
همین طور که در کوچه ها پرسه می زنم، متوجه می شوم که هیچ بچه ای مشغول بازی نیست؛ چون بیشتر آن ها یا در حال پر کردن دبه یا در نوبت برداشتن آب هستند.
در آخرین ساعات قبل از چاپ روزنامه یکی از اهالی روستا با ما تماس می گیرد و می گوید: چند روزی است که انتقال آب با تانکر منظم تر شده است اما همچنان بر سر آب بگو مگو داریم، همچنان چیزی عوض نشده و رنج ما برای داشتن آب و انتظار برای آمدن تانکر بعدی آب به قوت خودش باقی است.
سرگرمی بچه های کوچک تر این است که وقتی دبه ها پر آب شد روی لبه فرغون بنشینند و تا خانه فرغون سواری کنند. تعداد انگشت شماری از بچه ها هم هستند که در آفتاب داغ راه می روند و فعلا تنها سرگرمی شان دوربین عکاس ما شده است و دائم مقابل دوربینش ژست می گیرند. آن ها زمین بازی ندارند؛ تنها در گوشه ای از روستا، یک چرخ و فلک و سرسره نیمه جان و زنگ زده به چشم می خورد که معلوم می شود سال هاست به هیچ بچه ای سواری نداده است. روزهای کودکی شان مانند برق و باد سپری می شود و بیم و امید هر روز آن ها در این می گذرد که امروز چند دبه آب دارند و فردا چند دبه دیگر می توانند به خانه ببرند.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->