شش هفته از لیگ گذشته و هنوز هیچ بازیای نتوانسته دل هواداران را بلرزاند. همه چیز سرد و تکراری است؛ تساوی پشت تساوی، بازیهای بیهدف و بیهیجان، انگار زمین فوتبال به خواب رفته باشد.
استقلال و پرسپولیس، دو تیمی که قرار بود امید و شور را زنده کنند، خود به بخشی از این بیحسی جمعی تبدیل شدهاند. نه خبری از حملات نفسگیر است، نه از بازیهای پرحرارت. هوادارانِ میلیونیشان که با هزار امید بلیتهای گران میخرند، از خانههایشان بیرون میزنند و با شور و عشق راهی ورزشگاه میشوند، در نهایت با اعصابی خرد و دلی پر از ناامیدی بازمیگردند. تحقیرشده؛ نه فقط از نتیجه، بلکه از احساسی که از آنها دریغ شده — احساسی به نام هیجان.
در این میان، سپاهان و تراکتور هم دیگر آن تیمهای تشنه پیروزی نیستند و با فوتبال کسالت بار خود بر خاکستر عصبانیت تماشاگران میدمند. اما دیگر تیمها؟ خوشحال از تساوی مقابل بزرگان، با اتوبوسهایی که در خط دفاعی پارک میکنند و با بازیهای بیروح، تنها چیزی را که به تماشاگر منتقل میکنند، حس خستگی است.
در دنیایی که فوتبال برای میلیونها نفر مجرایی برای تخلیهی شادی و هیجان است، در ایران فوتبال به مراسمی خستهکننده و عصبآور بدل شده. دیگر کسی از فوتبال لبخند نمیگیرد، کسی با پیروزی فریاد نمیزند. ما به استادیوم میرویم تا هیجان بخریم، اما در عوض خشم و دلسردی میبریم.
شاید مشکل فقط در گل نزدنها نباشد؛ در نترسیدن از باخت، در نخواستنِ برد است. فوتبال ما محتاط است، ترسخورده است، بیروح شده است؛ و اینگونه، زیباترین بازی دنیا در سرزمین ما تبدیل شده به یک عادت تکراری: نود دقیقه سکوت، نود دقیقه اعصابخوردی، و بازگشت به خانهای که دیگر حتی بحثی برایش نمانده است.