سرخط خبرها

نخستین شهرک اتوبوس ‌رانی مشهد چگونه شکل گرفت؟

  • کد خبر: ۳۶۳۵۴
  • ۰۷ مرداد ۱۳۹۹ - ۱۲:۵۱
نخستین شهرک اتوبوس ‌رانی مشهد چگونه شکل گرفت؟
شهرک عسکریه مشهد همیشه یک علامت سؤال در ذهن من بود و یک چرایی به دنبال خود داشت؛ چیزی شبیه به موضوع تقدم مرغ و تخم‌مرغ. اینکه ابتدا شهرک بوده است یا حلقه توقفگاه، فرودگاه و انبار شرکت نفت.
سیده نعیمه زینبی | شهرآرانیوز؛ شهرک عسکریه همیشه یک علامت سؤال در ذهن من بود و یک چرایی به دنبال خود داشت؛ چیزی شبیه به موضوع تقدم مرغ و تخم‌مرغ. اینکه ابتدا شهرک بوده است یا حلقه توقفگاه، فرودگاه و انبار شرکت نفت. ۳ ضلعی که شهرک را تنگ در آغوش گرفته و مشکلات بسیاری برای ساکنان آن رقم زده است. پیگیری متعدد ما از قدیمی‌های شهرک که نسل اول ساکنان آن هستند و چندنفر بیشتر هم از آن‌ها باقی نمانده است، ما را به فردی رساند که همه نامش را با شهرداری مشهد گره می‌زنند.
 
او در دهه ۶۰ چند سالی شهردار مشهد بوده و همین امر باعث شده است که از مسئولیت او به‌عنوان مدیرعامل سازمان اتوبوس‌رانی مشهد در سال‌های ابتدایی بعد از انقلاب و نقش کلیدی او در ساخت شهرک عسکریه غفلت شود. اکبر صابری‌فر از اواسط تیرماه سال ۵۸ تا اواخر اردیبهشت سال ۶۱ مدیرعامل سازمان اتوبوس‌رانی بوده و سپس این مسئولیت را به محمدعلی اعتضادرضوی واگذار کرده و بر مسند شهرداری مشهد نشسته است. صابری‌فر روایت‌های جالبی از دوران تصدی‌اش در اتوبوس‌رانی دارد.


‌می‌خواستم موقت مسئول شوم

صابری‌فر درباره اینکه چطور شد که مسئولیت اتوبوس‌رانی بر دوش او افتاد، این‌طور می‌گوید: «ابتدای انقلاب آقای احمدزاده استاندار خراسان بود. ایشان یک شورای شهر انتصابی تشکیل داد که ۱۲ نفر در آن حضور داشتند. رئیس این شورا آقای دکتر دل‌آسایی بود. من، آقای ضعیف، آقای عقدایی و آقای متولی‌حقیقی از دوره مبارزات انقلاب با هم رفیق بودیم و همه‌مان برای حضور در شورا انتخاب شدیم. در شورای شهر چند پزشک و بازاری هم دیده می‌شد. شورا برای تصمیم‌گیری درباره امور شهر جلساتی داشت. در یکی از این جلسات چند نفر از اتوبوس‌رانی آمدند و اعلام کردند که مدیرعامل اتوبوس‌رانی، آقای مهندس دوستدار که از طرف استانداری حکم مسئولیت گرفته بود، در راه بجنورد به مشهد دچار سانحه شده و فوت کرده است.
 
با مرگ مدیرعامل اتوبوس‌رانی، این سازمان دیگر کسی را نداشت. قبول این مسئولیت آن روز از عهده هرکسی برنمی‌آمد. آن زمان انقلاب تازه پیروز شده بود و منافقان در شهر‌های مختلف فعالیت‌های ضدانقلابی و مخربی داشتند. اتوبوس‌رانی مشهد هم یکی از پایگاه‌های منافقان بود که در آن عکس‌های مورد نظرشان را به اتوبوس‌ها چسبانده بودند. دختر‌ها در اتوبوس‌ها روزنامه می‌فروختند. منافقان سوار اتوبوس می‌شدند و برای مردم سخنرانی می‌کردند. اوضاع آشفته بود. وضع تهران خیلی بدتر از مشهد بود. من آنجا به آقای منصوریان که شهردار بود، گفتم که من دبیر آموزش‌وپرورش هستم و تابستان‌ها تعطیلم. اگر همه اعضا موافق باشند، من مدتی را به‌عنوان سرپرست اتوبوس‌رانی فعالیت و اوضاع را مدیریت کنم تا شما فرد مناسبی را برای این سمت جایگزین کنید. تصورم این بود که مدیرعاملی این سازمان یک کار تخصصی است و من برای یک مدت کوتاه حضور داشته باشم تا فرد مناسب جایگزین شود. همه افرادی که آنجا حضور داشتند، مسئولیت من را تأیید کردند. آقای منصوریان ۱۰ دقیقه از اتاق جلسات خارج شد و سپس با حکم من برگشت.»


برو بگو غلط کردم!

صابری‌فر هرگز تصور این را نداشت که از پای تخته کلاس به پشت میز مدیرعاملی اتوبوس‌رانی فراخوانده شود: «شوکه شده بودم. حکم را گرفتم و داخل جیبم گذاشتم. شب از فکر و خیال خوابم نمی‌برد. از خودم مدام می‌پرسیدم این چه حرفی بود که من زدم. من کجا؟ معلمی کجا؟ شرکت اتوبوس‌رانی کجا؟ این‌ها چه وجه اشتراکی با هم دارند؟ خواب راحت را بر خودم حرام کردم. صبح تصمیم گرفتم به سراغ افرادی بروم که در این کار تجربه دارند. به همین دلیل به خیابان نخریسی و شرکت کاروان‌الرضا رفتم. آن موقع آقای مقدم رئیس این شرکت بود. پیش او رفتم تا از او راهنمایی بگیرم. آن زمان جوان بودم. به آقای مقدم گفتم که من مدیر اتوبوس‌رانی شده‌ام و آمده‌ام خدمت شما تا من را راهنمایی کنید. از من پرسید پیش از این چه‌کاره بودی؟ وقتی فهمید دبیرم، گفت می‌خواهی بروی در میان جماعت بنی‌هندل؟ این چه فکر اشتباهی است که شما کردی؟ من فقط یک راهنمایی برای تو دارم. می‌روی پیش کسی که این حکم را به تو داده است و می‌گویی غلط کردم. حکمت را می‌دهی و به دنبالت معلمی‌ات می‌روی!»


با دوچرخه در اتوبوس‌رانی!

البته صابری‌فر به این نصیحت عمل نکرد و فردای آن روز سر کار تازه‌اش حاضر شد. جایی که تجربیات عجیب و تازه‌ای را برایش رقم زد. اولین ورود یک مرد با ظاهر انقلابی و محاسن بلند در یک اداره که هنوز خیلی آشنا به اصول انقلاب نبود، اتفاقات پیش‌بینی‌نشدنی را رقم زد: «فردای آن روز با دوچرخه ام به محل کار تازه رفتم. آن زمان اتوبوس‌رانی در خیابان سناباد، روبه‌روی سه‌راه ادبیات بود. این طرف دانشکده ادبیات بود و آن طرف محل استقرار سازمان اتوبوس‌رانی که درواقع منزل شخصی با حدود ۱۰۰۰ متر مساحت بود که چندین اتاق در یک طبقه داشت. هیچ‌کس مرا نمی‌شناخت. دوچرخه‌ام را گوشه دیوار قفل کردم. در اتاق گوشه سالن حدود ۱۵ نفر جمع بودند. کنجکاو شدم. آن موقع هنوز چندماه بیشتر از انقلاب نگذشته بود و هنوز خیلی از رفتار‌های قدیمی در جریان بود. آنجا هم یک نفر در حال رقص بود و دیگران تماشا می‌کردند. برایم تعجب‌آور بود. آنجا آقای شیبانی که پسرش مدتی مدیرکل اوقاف شد، رئیس امور اداری بود. حکمم را به او دادم و او از جا پرید. خوشامدگویی کرد.
آنجا فهمیدم آن کسی که در حال رقص است، از استانداری مأمور به خدمت شده است. او را به محل کار قبلی‌اش فرستادم. این موضوع چُرت اوضاع نابه‌سامان را پاره کرد. افرادی که دورش جمع شده بودند هم فرار کردند. من وارد اتاق مدیرعامل شدم و نشستم. آقای خالویی مدیر انتظامات بود. او را خواستم که اوضاع را برایم تشریح کند. او به من گفت اینجا که شما آمدی، همه راننده‌های زمان طاغوت‌اند که سلام‌وعلیکشان فحش است. مشروب و انواعش در اینجا عادی است. حتی نام آورد و گفت هرکسی چه جور است. من هم به او گفتم این حرف‌هایی که به من زدی، جای دیگری نزنی. انگار من از تو چیزی نشنیدم.»


عفت کلام داشته باش!

او درباره نخستین برخوردش با راننده‌هایی که هیچ تصوری از یک مدیر انقلابی نداشتند، چنین می‌گوید: «فردایش راننده‌های عصرکار را صبح و راننده‌های صبح‌کار را عصر دور هم جمع کردم. حیاط را موکت کردیم و همه آمدند. شب قبلش هم تا صبح فکر می‌کردم که به این آدم‌ها چه بگویم. به خاطر آوردم که در زمان فتح مکه به دست مسلمانان، پیغمبر (ص) خطاب به مردم گفتند: «هذا یوم‌المرحمه!» روز موعود رسید و من در مقدمه صحبت‌هایم به آن‌ها گفتم که راجع به ایشان تحقیق کرده‌ام و می‌دانم هرکدام چه‌کاره هستند. گفتم بارانی به نام انقلاب روی سر همه ما باریده است. من به گذشته‌تان کاری ندارم و همه شما را دوست دارم. هرکسی بهتر کار کند، مردم را راضی نگه دارد و درآمد شرکت را بالا ببرد، بیشتر دوستش دارم. در تأیید حرف‌های من صلوات بلندی فرستادند. بعد از آن جلسه همه‌چیز عوض شد. یادم است در آن جلسه تأکید کردم که باید عفت کلام داشته باشید. بین راننده‌ها رسم شده بود که هر کس حرف زشتی از دهانش خارج می‌شد، دیگری تذکر می‌داد که عفت کلام داشته باش! به کار مسلط شدم. ساعت ۵ صبح، یک‌ساعت پیش از اینکه اتوبوس‌ها سر خط بروند، به توقفگاه که در نزدیکی فرودگاه بود، می‌رفتم و یک حدیث می‌خواندم و می‌گفتم شما سرباز امام زمان (عج) هستید. این‌قدر این کار گرفته بود که بعضی‌ها به من می‌گفتند راننده‌ها را از طلبه‌های مدرسه علمیه انتخاب کرده‌ای؟ آدم‌های خوبی بودند که بعضی حرف‌ها را نشنیده بودند. کلاس‌های آموزش اخلاق و احکام هم برایشان گذاشتم و برای هر کس که در کلاس شرکت کرد، حق مأموریت هم در نظر گرفتم. آخرش هم یک امتحان شفاهی ساده از آن‌ها گرفتیم تا همه قبول شوند و یک گواهی عکس‌دار تبلیغات اسلامی به راننده‌ها دادیم. خودم هم در کنارشان سر کلاس می‌نشستم. نتایج خوبی به‌دست آوردیم. از کلمه «لا اله الا ا...» شروع کردیم و به اخلاق رسیدیم.»


فقط خط امام!

صابری‌فر سعی می‌کرد که با راننده‌ها رفاقت کند. یاوری و همراهی انقلاب هنوز در رفتار همه وجود داشت. او با دوچرخه سر خط‌های مختلف اتوبوس‌رانی حاضر می‌شد، حال راننده‌ها را می‌پرسید و به آن‌ها خداقوت می‌گفت. مدیرعامل اسبق اتوبوس‌رانی ادامه می‌دهد: «به راننده‌ها سپردم که اتوبوس جای مسافر است و تریبون سخنرانی نیست. هر کس برای سخنرانی آمد، بیرونش کنید. در اتوبوس هم فقط مجاز بود که عکس امام چسبانده شود. همه آن عکس‌های داخل اتوبوس را بیرون ریختند. جلو رادیات اتوبوس هم نوشتند: فقط خط امام! این مثل توپ در شهر صدا کرد. آن بخشش ابتدای امر باعث شده بود که آن‌ها مرا دوست داشته باشند و به حرفم گوش بدهند. حتی جوری شد که عده‌ای که از اتوبوس‌رانی بیرون رفته بودند، درخواست بازگشت دادند. آن‌موقع در توقفگاه ۳۰ دستگاه اتوبوس خراب داشتیم. به هر ۲ نفر که درخواست استخدام داشتند، یک اتوبوس سپردم تا تعمیر کنند. آن موقع آقای یعقوبی در فلکه برق موتور کامل اتوبوس را ۱۶ هزار تومان می‌فروخت. اگر ما مجبور می‌شدیم برای همه آن‌ها موتور نو بخریم، ۴۸۰ هزار تومان هزینه می‌شد. هر راننده‌ای موفق می‌شد، با افتخار می‌آمد و می‌گفت که اتوبوس را تعمیر کردم و من او را داخل خط می‌فرستادم. این کار مشکل حمل‌ونقل داخل شهر را تا حدودی حل کرد و شهردار و شورای شهر از من تقدیر کردند. آقای احمدزاده به من گفت چه کردی آقای صابری‌فر؟ ماجرا را برایش تعریف کردم و او گریه کرد. آن موقع به او پیشنهاد پرداخت اضافه‌کار‌های معوقه راننده‌ها را دادم. از سال ۴۴ تا آن‌موقع حدود ۱۴ سال بود که هیچ‌کدام از راننده‌ها اضافه‌کاری‌هایشان را دریافت نکرده بودند. آن موقع حدود ۶ میلیون می‌شد که چکش را گرفتم و فردایش فهرست نوشتم و طلب‌هایشان را پرداخت کردم. به هرکدام از راننده‌ها بین ۲۰۰ تا ۳۰۰۰ تومان رسید. آن زمان کمک‌راننده ماهی ۴۰۰ تومان و راننده ۶۰۰ تومان حقوق می‌گرفت. این کار من برایشان خیلی ارزش داشت.»


راننده‌هایی که مستأجر بودند

صابری‌فر با باور به اینکه یک معلم است، حقوقش به اندازه همان معلمی بود. او می‌گوید: «آن موقع حقوق مدیرعامل اتوبوس‌رانی ۱۸ هزار تومان بود. من روز اول با آن‌ها صحبت کردم و گفتم که من با ۱۵ سال سابقه در آموزش‌وپرورش به اندازه حقوق معلمی‌ام که ۸۳۰۰ تومان است، می‌خواهم. حقوق مدیرعاملی را نگرفتم. همین ماجرا‌ها باعث شد که سازمان به کنترل من دربیاید و همه حرف‌شنوی داشته باشند. یک‌بار ساعت ۹ شب به من خبر دادند که اتوبوسی در دره زشک افتاده است. از راننده‌ها خواستم کمکم کنند و اتوبوس را بیرون بیاورند. قرار شد وقتی موفق شدند، به خانه‌ام زنگ بزنند. ساعت ۳ بامداد تماس گرفتند و گفتند که ما اتوبوس را درآوردیم.
 
این‌ها همه مقدمه بود که از شهرک عسکریه برایتان بگویم. حالا در این شرایط که همه راننده‌ها با من همراه شده بودند، وقتش بود که برایشان خانه بسازم. تا آن زمان هیچ‌کس نخواسته بود که برای راننده‌ها خانه بسازد. بسیاری از آن‌ها مستأجر بودند و شرایط زندگی خوبی نداشتند. خواستم با واگذاری زمین برای نجات از مستأجری و گذران راحت‌تر زندگی به آن‌ها کمک کنم. زمین‌های عسکریه را شرکت اتوبوس‌رانی از آستان قدس گرفته بود. زمین توقفگاه و زمین شهرک عسکریه از قبل انقلاب خریداری شده بود و حدود ۵ هکتار بود. آن زمان توقفگاه یک‌هکتار بود که با اجرای عقب‌نشینی حدود ۴ هکتار شد. زمین عسکریه هم حدود ۴ هکتار ماند. اول انقلاب برای طی روال اداری سخت گرفته نمی‌شد. یک نامه به شهرداری نوشتم و گفتم که ما می‌خواهیم این‌ها را برای راننده‌های اتوبوس‌رانی تفکیک کنیم و آن‌ها هم پذیرفتند. البته حضورم در شورای شهر وقت هم بی‌تأثیر نبود. پس از آن مدارک زمین شهرک عسکریه را به شهرداری بردم و اجازه تغییر کاربری را گرفتم. کاربری آن را از تعمیرگاهی و توقفگاهی به مسکونی تغییر دادم. سپس زمین را در قطعات ۱۵۰ متری قطعه‌بندی کردم.»


قرعه‌کشی برای عسکریه

پیش از این، ماجرای قرعه‌کشی را از زبان راننده‌ها شنیده‌ایم، ولی این‌بار مدیرعامل وقت اتوبوس‌رانی این روایت را تعریف می‌کند: «یک روز همه افراد شاغل در سازمان اتوبوس‌رانی را جمع کردم تا زمین‌ها را قرعه‌کشی کنیم. چون زمین به تعداد همه نبود. به هرکس که آمده بود، یک برگه قرعه‌کشی دادیم. این میان عده‌ای تازه‌داماد و عده‌ای بی‌خانه بودند و بیشتر به این زمین احتیاج داشتند. پیش از قرعه‌کشی به راننده‌ها گفتم بالاغیرتا هرکس نیاز ندارد قرعه‌اش را بگذارد و برود. تعداد زیادی از افرادی که حضور داشتند، قرعه را گذاشتند و رفتند. به همین دلیل به بیشتر آدم‌هایی که آنجا حضور داشتند، زمین رسید. در مرحله بعد که با خرید اتوبوس، به تعداد رانند‌ها افزوده شد، از قاسم‌آباد زمین گرفتیم و خودمان ساختیم و تحویل دادیم. در این مدت ۲ سال که در اتوبوس‌رانی بودم، بیشتر راننده‌ها را خانه‌دار کردم و کسی نبود که خانه نداشته باشد. بعد‌ها تعدادی از افرادی که قرعه‌های شهرک عسکریه را پس دادند، به من گفتند تو ما را سحر و جادو کردی! و من آن‌ها را تشویق کردم و گفتم که کار درستی کردید.»

البته او قید کرده بود که کسی حق واگذاری زمین را ندارد و معتقد است رئیس یک اداره پدر آنجاست و باید مشکلات کارمندانش را حل کند. هدف اصلی‌اش از ساخت شهرک خانه‌دار شدن فرزندانش است: «من تا مدت‌ها مرتب به شهرک سر می‌زدم و به راننده‌ها تأکید می‌کردم که زمینشان را نفروشند و خانه بسازند. چون هیچ ملک دیگری نداشتند. راننده‌ها هم به حرفم گوش کردند و تا زمانی که من در رأس اتوبوس‌رانی بودم، کسی زمینش را نفروخت.»


۶۰ راننده را دنبال ۶۰ اتوبوس فرستادم

او خاطرات خوبی از دوران تصدی مدیرعاملی در اتوبوس‌رانی دارد و می‌گوید: «کمتر از ۳ روز اتوبوس‌رانی مدیر نداشت تا اینکه من مسئول آن شدم. ۱۲۰ اتوبوس فعال و ۳۰ اتوبوس خوابیده داشتم که گفتم چطور تعمیر شد. شهر کوچک بود و کل جمعیتش ۶۰۰ هزار نفر بود. آن موقع حدود ۱۲‌خط اتوبوس داشتیم. از ساعت ۵ صبح تا ۱۰ شب کار می‌کردم و همه با من همکاری می‌کردند. توقفگاه را قبل از من ساخته بودند، ولی من گسترشش دادم. آن زمان اتوبوس‌رانی علاوه بر اینجا در سیدی هم توقفگاه داشت که از توقفگاه شهرک قدیمی‌تر بود. اشکال کار اینجا بود که زمستان‌ها هوا خیلی سرد می‌شد و ماشین‌ها یخ می‌زدند. آن زمان ماشین‌ها ضدیخ نداشتند و باید شب تا صبح ماشین را روشن می‌گذاشتند و گازوئیل مصرف می‌کردند تا یخ نزند. به همین دلیل آنجا نمی‌رفتند و در عسکریه توقف می‌کردند. وضعیت اتوبوس‌رانی خیلی خراب بود. سال ۵۹ که جنگ شروع شد، از ایران‌خودرو با من تماس گرفتند و گفتند که ۶۰ دستگاه اتوبوس داریم که هر لحظه ممکن است عراق بمباران کند. قیمت هر اتوبوس را ۱۶۰ هزار تومان اعلام کردند. حدود ۱۰ میلیون تومان لازم داشتم. آن موقع آقای غفوری‌فر استاندار شده بود و بودجه لازم را از او گرفتم. فردای آن روز ۶۰ راننده را به خط کردیم. قرار شد آن راننده‌هایی که صبح‌کار هستند، دوشیفت کار کنند و راننده‌های عصرکار به تهران بروند و این ۶۰ اتوبوس را بیاورند. اتوبوس‌های نو را در خط‌های حومه گذاشتیم. چون درهایش بیابانی بود و در اتومات نداشت، همه را در مسیر‌های حومه گذاشتیم و اتوبوس‌های حومه را داخل شهر گذاشتیم تا بخشی از مشکل حمل‌ونقل حل شود.»


از ساخت شهرک پشیمان نشدم

صابری‌فر راجع به موضوع محبوس شدن شهرک میان ۳ ضلع توقفگاه، فرودگاه و انبار شرکت نفت هم توضیح می‌دهد: «من می‌دانستم که این زمین نزدیک باند فرودگاه است و ممکن است در آنجا سر‌و‌صدا زیاد باشد. حتی کارکنان را با خودم بردم و آنجا را به آن‌ها نشان دادم. پرسیدم که آیا می‌خواهید زمینی را که بین توفقگاه و فرودگاه است، به شما واگذار کنم؟ گفتند می‌خواهیم. آن زمان انبار نفت به وسعت حالا نبود. توقفگاه ساخته شده بود و داخل آن اتوبوس توقف می‌کرد. زمین‌های شهرک هم بایر بود و شاید، چون آب نداشت در آن کشاورزی نمی‌کردند. کال اقبال هم آنجا بود و از کوهسنگی آب سرازیر می‌شد و در این مسیر می‌افتاد و به سمت کشف‌رود می‌رفت. این کال اکنون از کنار شهرک عسکریه عبور می‌کند. این سمت کال توقفگاه ساخته شده بود که لب کال است و سمت دیگر آن شهرک عسکریه را ساختیم.» او البته هیچ‌وقت از ساخت شهرک پشیمان نشد و می‌گوید: «اگر به سال‌های قبل بازگردم، باز هم شهرک را احداث می‌کنم. چون اگر آدم معاشش درست نباشد، معادش هم درست نخواهد بود. زمانی که ما کلنگ شهرک عسکریه را زدیم، قاسم‌آبادی نبود که بخواهیم آنجا را واگذار کنیم. بعد‌ها زمین شهری آمد زمین‌های قاسم‌آباد را ملی اعلام کرد و آنجا برای اتوبوس‌رانی زمین گرفتیم. آنجا می‌خواستم راننده‌هایمان صاحب‌خانه شوند و زمین دیگری نداشتیم که در اختیارشان بگذاریم.»


عسکریه نام خوبی بود

از او درباره عرض خیابان‌های عسکریه و امکانات آن هم می‌پرسیم و او پاسخ می‌دهد: «آن زمان قطعات ۱۵۰ متری بود و راننده‌ها درخواست داشتند که عرض خیابان را بیشتر در نظر بگیریم، اما راستش زمین کم بود و ما می‌خواستیم تعداد افراد بیشتری خانه‌دار شوند. از طرفی وقتی کوچه پهن باشد، شبیه قاسم‌آباد به مغازه و فروشگاه تبدیل می‌شود. تا عرض ۶ متر کسی حق ساخت مغازه ما هم آنجا ۶ متر و ۸ متر و ۱۰ متر گرفتیم. کشیدن نقشه را هم به مهندس‌های شهرداری واگذار کردیم تا برابر ضوابط طرح نقشه شهرک را بکشند. البته آب‌رسانی به شهرک کمی طول کشید. آن زمان شهر کوچک بود و هنوز عسکریه در محدوده شهری نبود. شهر مشهد آخر محدوده‌اش میدان تقی‌آباد بود. کم‌کم این قسمت داخل محدوده آمد و خودم هم کمکشان کردم تا آب و برق و گاز بگیرند. زمانی که مسجد ساخته شد، شهردار بودم و برای ساختش از یک خیّر کمک خواستم. یادم نیست که چه کسی بود، ولی آن زمان وقتی کسی به شهرداری مراجعه می‌کرد، برای اینکه کار مردم راه بیفتد، در ازای انجام کارش می‌خواستم که به مردم کمک کند. در یادندارم نام مسجد را چه کسی پیشنهاد داد. آنچه در خاطرم هست، پیشنهاد خود اهالی بود. شاید هم آقای دهشت گفت، ولی کار خوبی بود. چون کمتر به نام امام حسن عسکری (ع) مسجد یا خیابان داریم.»
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->