صدای انفجار در زنجان ناشی از چه بود؟ مسمومیت مادر و کودک با گاز مونوکسید در تهران علت فوت ناگهانی دانش‌آموز ایلامی در حال بررسی است چه بیمارانی نمی‌توانند به حج تمتع اعزام شوند؟ رئیس سازمان نظام پرستاری کشور: کمبود نیرو یکی از موانع اصلی ارتقای کیفیت خدمات پرستاری است آمار نگران کننده طلاق در ۶ ماه نخست امسال و واکنش سازمان ثبت احوال به آن کنترل تخلفات مرتبط با پلاک خودرو‌ها ادامه دارد | ثبت یک میلیون و ۲۰۰ هزار تخلف مربوط به پلاک از ابتدای سال ۱۴۰۴ بررسی عامل انباشت آلاینده‌ها در هوای کلانشهر مشهد | احتمال تعطیلی فردا (۴ آبان ۱۴۰۴) قوت گرفت؟ توصیه‌های عملی و قابل استفاده برای گفتن «ببخشید» | هنر عذرخواهی کردن هشدار متخصص قلب و عروق درباره تأثیر سرمای هوا بر سلامت قلب چراغ روشن هنگام شب، فاجعه‌ای برای قلب است الحاق ۶ هواپیما به ناوگان هوایی کشور طی سال ۱۴۰۴ اعتراف سارق سابقه‌دار به ۲۲ فقره سرقت از انباری‌های مجتمع‌های مسکونی در بولوار رسالت مشهد (۳ آبان ۱۴۰۴) آب نوشیدن یک پلنگ از آبشخور در ارتفاعات دنا + فیلم صدور حکم قطعی برای قاچاقچیان ۲۷ میلیون لیتر سوخت گازوئیل در هرمزگان کاهش تعداد دانش‌آموزان اتباع در کلاس‌های درس پایتخت استفاده از کتاب‌های کمک‌آموزشی تجاری در مقطع ابتدایی ممنوع است پیش‌بینی هواشناسی مشهد و خراسان رضوی امروز (شنبه، ۳ آبان ۱۴۰۴) | فعلاً خبری از بارش باران نیست مصدومیت ۱۱ نفر در تصادف زنجیره‌ای کمربندی مشهد - قوچان بازداشت موقت پژمان جمشیدی نقض شد + فیلم خواص پاپایا برای مردان و زنان این ماده غذایی می‌تواند خطر سکته را کاهش دهد اجرای برنامه ملی کنترل پوکی استخوان در ۵ دانشگاه علوم پزشکی کشور (۳ آبان ۱۴۰۴) بازگشت به خانه با  حمایت مشاوران پلیس مشهد | پایان کابوس‌های ویدا توضیحات مدیرکل ستاد مبارزه با موادمخدر درباره کشت خشخاش در ایران بیشترین آمار تصادفات مربوط به عابران ۵۰ سال به بالا است + فیلم ۵ غذایی که نباید در ظروف پلاستیکی نگهداری کنید ۱۰ میوه بسیار مفید برای سلامت روده‌ها و دستگاه گوارش آغاز مهلت ثبت‌نام آزمون دکتری سال ۱۴۰۵ از فردا (یکشنبه، ۳ آبان ۱۴۰۴)
سرخط خبرها

بازگشت به خانه با  حمایت مشاوران پلیس مشهد | پایان کابوس‌های ویدا

  • کد خبر: ۳۶۷۸۰۴
  • ۰۳ آبان ۱۴۰۴ - ۱۱:۳۳
بازگشت به خانه با  حمایت مشاوران پلیس مشهد | پایان کابوس‌های ویدا
زنی که از چاله به چاه مشکلات و  بیماری افتاده بود، با  حمایت مشاوران پلیس مشهد دوباره به خانه اش برمی گردد.

به گزارش شهرآرانیوز؛ زن جوان صبح زود به بهانه ورزش در پارک ملت از خانه خارج شده بود، اما حال و حوصله رفتن به پارک را نداشت. همین طور داشت در حاشیه بزرگراه آزادی راه می‌رفت که نگاهش به سردر کلانتری سجاد افتاد و ناخودآگاه به سمت آن رفت، اما انگار که دودل باشد، برگشت. او دوباره به سمت کلانتری برگشت و این بار وارد شد و به اولین افسری که دید، گفت: خیلی وقته به خودکشی فکر می‌کنم، می‌ترسم به بچه هایم آسیب بزنم، آیا مأمور زنی اینجا هست که بتونم باهاش صحبت کنم؟

با توجه به اهمیت موضوع و اظهارات زن جوان، سرهنگ ابراهیم خواجه پور، رئیس کلانتری سجاد، بلافاصله در جریان اظهارات عجیب این زن جوان قرار گرفت و همان لحظه، با صدور دستوراتی تخصصی و فنی، وجیهه شعرباف، مسئول دایره مددکاری و مشاوره این کلانتری را مأمور رسیدگی و کمک فوری به زن جوان کرد.

به دنبال این مأموریت، زن جوان به اتاق مشاوره و مددکاری کلانتری راهنمایی شد. او در بدو ورود خودش را خانم دکتر «ویدا» معرفی کرد،  روی یک صندلی نشست و بدون مقدمه گفت که هرشب به خودکشی و کشتن فرزندانش فکر می‌کند و به تازگی متوجه شده که به بیماری «ام اس» مبتلا شده است.

زن دیگر چیزی نگفت و پنج دقیقه روی صندلی بدون هیچ واکنشی نشسته بود تا اینکه مسئول دایره مددکاری و مشاوره با گذاشتن یک لیوان چای داغ مقابل زن جوان، به او اطمینان داد که به جای امنی آمده است. زن جوان دوباره خودش را معرفی کرد و گفت که به تازگی دچار بیماری‌ام اس شده است. او بدون هیچ مقدمه‌ای گفت که از کودکی مجبور بوده تمام کار‌های خانه را انجام بدهد.

زن جوان پس از مکثی طولانی ادامه داد: مادرم زن تحصیل کرده‌ای است، اما پدرم نه. او همیشه پدرم را با این جمله که «تو بی عرضه هستی» تحقیر می‌کرد. این جمله همیشه در گوش من است. مادرم به راحتی با همین جمله پدرم را خشمگین می‌کرد و او به جان مادرم می‌افتاد و کتکش می‌زد. مادرم که زورش به پدرم نمی‌رسید، بعد از آن مرا کتک می‌زد. مادرم دانشجوی مقطع دکتری بود که باردار شد. ماه‌های آخر بارداری اش بود که یک شب دعوای سختی بین والدینم شکل گرفت. پدرم، مادرم را به شدت کتک زد تا جایی که او را به بیمارستان بردیم و مادرم همان شب زایمان کرد.

من صاحب برادری شدم که معلولیت ذهنی و تکلمی داشت. او که به دنیا آمد، قدمش خیر بود. دیگر پدرم هرگز مادرم را کتک نزد، اگرچه این موضوع شامل من نشد و مادرم نه تنها من را همچنان کتک می‌زد، بلکه مسئولیت نگهداری از برادر معلولم را از سن ۹ سالگی روی دوش من گذاشت. او‌ می‌گفت اعتقادی به پرستار ندارد.

مادر نگذاشت پزشک شوم

ویدا لیوان چای را از روی میز برداشت و مشغول بازی با آن شد. او پس از توقف کوتاهی دوباره ادامه داد: در مقطع دبیرستان به این امید که با قبولی در دانشگاه از زندگی با والدینم فرار می‌کنم، شبانه روز درس می‌خواندم. اگرچه فکرش را هم نمی‌کردم با رتبه‌ام بتوانم در رشته پزشکی بهترین دانشگاه کشور ثبت نام کنم. من می‌توانستم در رشته پزشکی بهترین دانشگاه ایران تحصیل کنم، اما مادرم که تازه استاد دانشگاه شده بود مانع شد.

او با رتبه من به تمام دوستان و اقوام فخر فروخت، اما در کمال ناباوری به من اجازه ثبت نام در دانشگاه تهران را نداد. مادرم تمام آرزوهایم را با مخالفتش از بین برد. من نمی‌خواستم دیگر در خانه بمانم. به همین خاطر حاضر شدم برای تحصیل در یک رشته دیگر به یکی از استان‌های مجاور بروم. مادرم این بار مخالفت نکرد.

تحصیل به قصد شوهریابی

این زن افزود: از روز اول دانشگاه به این فکر بودم که باید تا پیش از اینکه درسم تمام شود، ازدواج کنم. دوستانم هم البته کم نقش نداشتند. آن‌ها مدام می‌گفتند پسران را در همان ترم‌های اول می‌توان به ازدواج ترغیب کرد و بعد از آن دیگر سوژه ازدواج پیدا نمی‌شود، برای همین از همان ترم اول به دنبال مرد مناسبی برای ازدواج بودم. از میان همه پسران دانشگاه، به پسری علاقه‌مند شدم که همه به او لقب «بی عرضه» داده بودند. او شباهت زیادی به پدرم داشت و همین موضوع سبب نزدیکی بیشتر من با «بهنام» شد. حرف ازدواج را با نقشه‌ای دخترانه در ذهن این پسر گذاشتم و او هم در ترم ۳ به من پیشنهاد ازدواج داد.

 من در طول ترم اصلا به مشهد نمی‌آمدم، اما بعد از خواستگاری بهنام، همراه هم به مشهد آمدیم و او با خانواده‌ام آشنا شد. خانواده بهنام ثروتمند بودند و او نیز مانند من تحصیل کرده بود. تمام گزینه‌های لازم را برای یک داماد خوب داشت، اما مادرم پس از خواستگاری بهنام، آب پاکی را روی دست هر دوی ما ریخت و گفت با این ازدواج مخالف است، پدرم نیز حرف همسر استاد دانشگاهش را تکرار کرد.

عقد بدون حضور مادر

ویدا از کیفی که همراه داشت یک قطعه عکس بیرون آورد و گفت: آن موقع تمام پسران دانشگاه من را با بهنام دیده بودند و فکر می‌کردم دیگر گزینه دیگری برای ازدواج پیدا نمی‌کنم. بهنام را راضی کردم تا از طریق مجوز قضایی ازدواج کنیم. هرطور بود با اجازه دادگاه، بدون حضور والدینم عقد کردیم. اگرچه اصلا ناراحت نبودم که نیستند. با اصرار بهنام، پس از چند ماه حاضر شدم با والدینم آشتی کنم. به خاطر دیدن برادرم به خانه آن‌ها رفتم. اگرچه مادرم من را به اسم «یاغی» صدا می‌زد.

من هم سرکار می‌رفتم و درآمد خوبی داشتم که آن را تا ریال آخرش پس انداز‌ می‌کردم. دو سال پس از ازدواج در حالی که مدرک کارشناسی ارشدم را گرفته بودم با کمک علم پزشکی باردار شدم. خیلی خوش حال بودیم و خدا پسری زیبا به من داد. پسرم یک سالش بود که برای دومین بار باردار شدم. این بار، اما بهنام نه تنها خوش حال نشد، بلکه مدام می‌گفت باید بچه را سقط کنیم. اصرارش برای سقط بچه را که شنیدم، از او متنفر شدم. من به حرف‌های او گوش نکردم و دخترم به دنیا آمد.

دوستان خانه خراب کن

زن سرش را پایین انداخت، به طوری که سخت می‌شد صدایش را شنید. او بیان کرد: رابطه ما با خانواده و فامیل کم و در عوض با دوستانمان زیاد بود. در واقع دوستان من و بهنام جای خانواده را برای هر دوی ما گرفته بودند. «سهیل» و همسر سابقش یکی از این دوستان بودند. ما خیلی به خانه هم رفت و آمد داشتیم. پس از زایمان دومم، رابطه سهیل با همسرش به هم خورد. آن‌ها دچار اختلاف شدیدی شدند و او بار‌ها از من برای حل مشکلاتش مشورت گرفت. در خلال همین گفت‌و‌گو‌ها بود که سهیل یک شب به من گفت که همسرش را به زودی طلاق می‌دهد و به من هم پیشنهاد داد که از بهنام جدا شوم تا با یکدیگر ازدواج کنیم.

 با اینکه همان لحظه پیشنهادش را رد کردم، اما او بار‌ها این حرف را تکرار کرد. من عاشق شوهرم نبودم، اما دو فرزند داشتم و دلم نمی‌خواست آن‌ها را درگیر مشکلات طلاق و ازدواج دوم کنم. سهیل که جدا شد، بهنام هم تغییر کرد. یک روز تعطیل، من به طور اتفاقی در تلفن همراه بهنام متوجه رابطه پنهانی او با یکی از دوستانم شدم. ناخودآگاه سر بهنام داد زدم و درباره این رابطه سؤال کردم. بهنام نه تنها منکر رابطه نشد، بلکه با نام بردن از سهیل، شروع به کتک زدن من کرد.

زن جوان ادامه داد: او همان طور که من را متهم به خیانت می‌کرد، به شدت کتکم زد و سرم را شکست. او حتی منکر فرزندانش شد و آن‌ها را به همراه من از خانه بیرون انداخت. می‌خواستم آن روز به خانه پدرم بروم، اما مادرم که گویا با بهنام صحبت کرده بود، ما را راه نداد. او با الفاظ رکیکی، در خانه پدرم را به روی من بست. من و بهنام طلاق گرفتیم و من تصمیم گرفتم با سهیل ازدواج کنم. پسرم، اما با اینکه سن کمی داشت به شدت مخالفت کرد. پسرم حالا به مدرسه می‌رود، حتی تهدید کرد که از خانه فرار می‌کند. در حالی که درگیر این مشکلات بودم یک روز متوجه ابتلای خودم به بیماری‌ام اس شدم.

بدون شک این بیماری نتیجه شرایط زندگی من بود. به شدت دچار افسردگی شدم. هر شب به خودکشی فکر می‌کنم و حتی چندین بار تصمیم گرفتم خودم و هر دو فرزندم را  بکشم.

از نفرت به عشق

پس از ثبت اظهارات ویدا، بلافاصله مادرش برای شرکت در جلسه مشاوره به کلانتری دعوت شد. مادری که در پاسخ به این دعوت مدعی شد دختری ندارد. با وجود رد دعوت توسط مادر زن جوان، مسئول دایره مشاوره و مددکاری کلانتری سجاد جلسات انفرادی و مشترک با حضور بهنام و دو فرزند آن‌ها تشکیل داد. جلساتی که در خلال آن‌ها بهنام که در ابتدا همسر سابقش را به خیانت متهم می‌کرد، حاضر به بخشیدن او شد. مرد جوان پس از برگزاری چندین جلسه مشاوره که حتی به صورت گروهی تشکیل شد، گفت که همسر سابقش را‌ می‌بخشد و حتی حاضر است به خاطر آینده فرزندانش دوباره با ویدا ازدواج کند.

با وجود این پیشنهاد، اما به توصیه مشاوران متخصص قرار شد ویدا و بهنام برای یک مدت کوتاه دور از یکدیگر به این موضوع فکر کنند. جلسات مشاوره ویدا همچنان ادامه دارد.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->